| مهرشاد مرتضوی| بادیگاردِ دکتر احمدینژاد درسفری استانی، در راستای اثبات خاکی بودن دکتر، او را بغل کرده و روی سقف اتومبیل گذاشت. درحالی که دکتر هنوز کاملا روی سقف مستقر نشده بود و تازه داشت شلوارش را مرتب میکرد، جمعیت انبوه 20نفره استقبالکننده، با او به صحبت پرداختند:
احمدینژاد: از ساعت چند منتظرین بیام رو سقف؟ هفت؟ شیش؟/ مردم: پنج! چهار! سه!/ احمدینژاد: چرا شمارش معکوس میکنین؟/ مردم: مگه قرار نیست بعدش معلق بزنی وسط جمعیت؟/ احمدینژاد: ایشالا سفر بعدی! حالا خواستههاتونو بگین./ نفر اول: معلق بزنین وسط جمعیت! من فقط درخواست معلق دارم! / نفر دوم: عمو محمود میشه بگین منم بغل کنه بذاره رو سقف؟ من هروقت سرمو از شیشه ماشین درمیارم، بابام دعوام میکنه./ احمدینژاد: دیدین گفت محمود؟! دیدین؟/ بادیگارد: خب این ایرانیه، 12سالشم هست!/ احمدینژاد: هرچی! خوشبختانه امروز همه مردم دنیا، از کومور و ونزوئلا و ایران، نام این خادم ملت را به خوبی میشناسند. لکن.../ نفر سوم: دکتر بیا پایین. وانت مراسم استقبال رسید./ احمدینژاد: پس تا الان رو ماشین کی بودیم؟: