با اندرزهاست كه پرده غفلت كنار مىرود.
امام علی(ع)
عمر بیبنیاد
نسیم خاک مصلی و آب رکنآباد
غریب را وطن خویش میبرد از یاد
زهی خجسته مقامی و جانفزا ملکی
که باد خطه عالیش تا ابد آباد
به هر طرف که روی نغمه میکند بلبل
به هر چمن که رسی جلوه میکند شمشاد
به هر که درنگری شاهدی است چون شیرین
به هر که برگذری عاشقی است چون فرهاد
در این دیار دلم شهربند دلداری است
که جان به طلعت او خرم است و خاطر شاد
سرم هوای وطن میپزد ولیک دلم
ز بند زلف سیاهش نمیشود آزاد
ز جور سنبل کافرمزاج او افغان
ز دست نرگس جادوفریب او فریاد
غنیمت است غنیمت شمار فرصت عیش
که تن ضعیفنهاد است و عمر بیبنیاد
بگیر دامن یاری و هرچه خواهی کن
بنوش باده صافی و هرچه بادا باد
به سوی باده و نی میل کن که میگویند
«جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد»
خوش است ناز و نعیم جهان ولی چو عبید
«غلام همت آنم که دل بر او ننهاد»
عبید زاکانی