شماره ۹۴۹ | ۱۳۹۵ دوشنبه ۲۹ شهريور
صفحه را ببند
گزارشی درباره برگه‌های سفیدی که تازگی‌ها در سطح شهر می‌بینیم....
ادبیات خیابانی
این نوشته‌ها از کجا می‌آیند؟

یاسر نوروزی| روی دیوار خیابانی در کریم‌خان برگه‌ای سفید زده‌اند که تبلیغ نیست، برای کاریابی نیست، اعلان اشیای گمشده نیست یا شماره فست‌فودی که تازگی‌ها کرکره‌اش آن دوروبرها رفته باشد بالا. برگه‌ای سفید است که روی آن نوشته شده: «مردی سرش را داخل سطل آشغال فرو برده، دنبال غذا می‌گردد. من همیشه فکر می‌کردم آن‌جا فقط جای زباله‌هاست. مردی سرش را داخل سطل آشغال فرو برده دنبال زندگی می‌گردد.» نویسنده نامی مستعار و مخفف دارد: «دال». پایین میدان ونک هم یکی دیده‌ام. کوتاه و بی‌مقدمه بود: «پدرم موقع کار از بالای ساختمان پایین افتاد. پزشک‌ها قطع امید کردند. من از مادرم قول گرفتم نمیرد. مادرم قول داد.» پایین این یکی هم نام مستعاری به همان شکل نوشته شده. بعضی از آنها البته هشتگی معرفی کرده‌اند تا بتوان نوشته‌های‌شان را در اینستاگرام دنبال کرد؛ هشتگ
«قصه‌های خیابانی». به صفحه آنها که رجوع می‌کنم گویا فعالیتی گسترده‌تر دارند. عکس‌هایی از برگه‌های داستانک‌ها را گرفته‌ و محل نصب آن را اعلام کرده‌اند. چهار گوشه برگه‌ها چسب سفید خورده و جای ویژه‌ای هم ندارند. روی در یک پارکینگ، کنار میله‌های شرکت گاز، آپارتمانی چندطبقه، روی دیوار کوچه‌ای متروک و... کلیت مضامین را هم می‌توان در چند گروه طبقه‌بندی کرد:   عاشقانه، اجتماعی و فلسفی. اما همگی در یک نقطه مشترک هستند، شکل و شمایلی روایی دارند، به‌گونه‌ای که می‌شود آنها را در گونه «داستانک» جا داد.
«داستانک» چیست؟
در دهه 80 ترجمه‌هایی از آثار نویسندگان آمریکایی و اروپایی منتشر شد که از شکل‌گیری یک گونه داستانی تازه خبر می‌داد. کتاب‌هایی نظیر «توهم بزرگ» ترجمه لیلا صادقی، «پلک» ترجمه اسدالله امرایی، «داستانک‌های آلمانی» ترجمه ناصر غیاثی و... ابتدای آشنایی مخاطبان ایرانی با این ژانر همراه بود با به کار بردن اصطلاحاتی نظیر «فلش»،‌ «فلش فیکشن»، «داستان کوتاه کوتاه کوتاه»، «داستان ناگهان» یا «داستانک». هر کس آن را به نامی خطاب می‌کرد و برخی از نویسندگان ایرانی هم درصدد طبع‌آزمایی برآمدند. شاید نخستین کتاب ایرانی که در این زمینه چاپ شد، کتاب «بازی عروس و داماد» نوشته بلقیس سلیمانی باشد. این کتاب ‌سال 86 از سوی نشر چشمه منتشر و با استقبال مخاطبان هم مواجه شد. برای نخستین‌بار علاقه‌مندان داستان و رمان، نوشته‌هایی می‌خواندند که قالبی داستانی و روایی داشت اما شروع‌نشده به پایان می‌رسید. بعد از این کتاب، برخی دیگر از نویسندگان ایرانی هم به تأسی از این نوشته‌ها، کتاب‌هایی منتشر کردند که «کفش‌هاتو جفت‌کن» نوشته ضحی کاظمی جزو آثار مقبول به شمار می‌آمد، چراکه خیل زیادی از داستانک‌نویسان یا نوشته‌هایی خام‌دستانه ارایه می‌دادند یا اصولا چارچوب نوشتن در چنین ژانری را نمی‌دانستند. به‌عنوان مثال عده‌ای آن را با‌ هایکو اشتباه می‌گرفتند و درصدد ثبت لحظاتی شاعرانه بودند. عده‌ای دیگر هم گمان می‌کردند قربانی‌کردن عناصر داستان، راه رسیدن به داستانک است. برخی هم وب‌نوشته‌های کوتاه را به‌عنوان داستانک قالب می‌کردند. همزمان دشمنانی هم قد علم کرده بودند و طبق معمول تاریخ ادبیات این گونه را بی‌ارزش و زودگذر می‌دانستند. در هر حال «داستانک» هر چه بود و هر کیفیتی داشت، کم‌کم بین مخاطبان راه باز کرد. امروزه البته کتاب‌هایی در این گونه، کمتر چاپ می‌شود، چراکه فضای مجازی محملی راحت‌تر برای ارایه آنهاست. ناشران هم هنوز اعتمادی واثق به این گونه ندارند. اما به نظر می‌رسد زندگی در این عصر با تغییر و تحولات جدید، راه را برای «داستانک» باز کرده است، حتی در کوچه‌پس‌کوچه‌ها و خیابان.
ادبیات زیرزمینی
هرچند حضور «قصه‌های خیابانی» روی در و دیوار شهر ما تازگی دارد اما ردپای آن را اگر پی بگیریم می‌رسیم به «سامیزدات». این اصطلاح را نخستین‌بار نیکلا گلازکوف، شاعر روس به کار برد. «سامیزدات» یعنی «خودم منتشر می‌کنم». سبقه آن نیز برمی‌گشت به زمانه‌ای که فضای بسته برخی کشورهای کمونیستی اجازه چاپ و انتشار کتاب‌های منتقد یا مخالف را نمی‌داد. نویسندگانی چون آیزاک آسیموف در دوران استالین به قتل رسیدند و عده‌ای دیگر هم نظیر الکساندر سولژنیتسین به اردوگاه‌های مخوف آن دوره تبعید شدند. سولژنیتسین بعدها کتابی منتشر کرد درباره خاطراتش از اردوگاه‌های مخوف استالین با عنوان «مجمع‌الجزایر گولاگ» که به همت عبدالله توکل به فارسی ترجمه شده است. این اتوبیوگرافی تراژیک و عذاب‌آور، بعدها به شکل «سامیزدات» در شوروی سابق منتشر شد. ایوان کلیما در کتاب «روح پراگ»، گریزی به انتشار سامیزدات‌ها در چک هم می‌زند؛ کتاب‌هایی که از سوی نویسندگانی چون میلان کوندرا در همین شکل و شمایل منتشر شدند. سامیزدات‌ها در ابتدا به شکل رونویسی و کپی‌برداری دست‌به‌دست انجام می‌شدند اما بعدها مقاومت‌های زیرزمینی سبب شد در قالب چاپ و پلی‌کپی نیز در ابعاد گسترده‌تر به چاپ برسند. هرچند حکومت هرازچندگاهی به جمع‌آوری کتاب‌ها و دستگیری نویسندگان اقدام می‌کرد. در موسیقی نیز، همین وضع در اصطلاح «مگنی‌تیزدات»، متبلور شد؛ نوازندگانی که کاری به قانون نداشتند و با ابزار و آلات موسیقی هر جا که مجالی می‌یافتند به نواختن و نشر تفکر خود در قالب موسیقی می‌پرداختند. اما با گذشت زمان، سامیزدات‌ها در تعریف تاریخی خود با فروپاشی سلطه کمونیسم از بین رفتند. این گونه معترض و زیرزمینی، درواقع همان شکل و شمایل کتاب‌های «افست» است که همین قالب نیز چند سالی است از بین رفته. گسترش فضای مجازی درواقع سبب شده هیچ نوشته‌ای با منع سانسور مواجه نباشد. تلگرام و اینستاگرام این روزها نمونه بارز انتشار هرگونه جملات و تفاسیری هستند. هرچند نویسنده ممکن است برای چاپ رسمی کتاب خود با مشکلاتی مواجه باشد اما انتشار کتاب در فرمت PDF و توزیع آن به شکل مجازی، هر مانعی را از پیش‌رو برداشته است. این میان اما مشکل اساسی این‌جاست که کسی دیگر کتاب نمی‌خواند! آمار تیراژ کتاب بیانگر افت سنگین میزان علاقه‌مندان کتاب و کتاب‌خوانی است. عده‌ای هم فضای مجازی را مقصر اصلی می‌دانند. در این شرایط، نویسندگان چنین داستانک‌هایی به فشرده‌کردن پیام یا تفکر خود در قالب یک روایت چند خطی یا حتی یک خطی تن داده‌اند؛ دقیقا شبیه اکثر نوشته‌هایی که در فضای مجازی طرفدار دارند. اما همان‌طور که ذکرش رفت، ماجرای «قصه‌های خیابانی»، صورتی دیگر از همان سامیزدات است با این تفاوت که خود نویسندگان با درج هشتگ، ارجاع به فضای مجازی داده‌اند. ضمنا باید دقت داشت هیچ‌کدام از داستانک‌ها، گرایش سیاسی ندارند. در مجموع به نظر می‌رسد عمر چنین قصه‌هایی چندان دراز نباشد. درست است که نویسندگان این داستانک‌ها اقدامی خلاقانه و جالب در پیش گرفته‌اند اما ذاتا در همان فضای مجازی تعریف می‌شوند. برگه‌هایی هم که به در و دیوار خورده، بیشتر حالت نوعی تبلیغ برای هشتگ مربوطه به شمار می‌آیند، با این حال همچنان به جلب توجهی کوتاه در خیابان می‌انجامند که هر چه نداشته باشد، درنگ و تأملی کوتاه در پی دارد؛ خلاف اکثر مطالب سخیف و بیهوده‌ای که این روزها در فضای مجازی دست‌به‌دست می‌شود.


تعداد بازدید :  860