| فرشاد قربانپور |
محمد غرضی سالها در دولتهای مختلف وزیر بود. آخرین وزارت او در دولتهاشمی بهعنوان وزیر مخابرات بود که با دوم خرداد به پایان رسید. او درسال 92 بهعنوان نامزد انتخابات ریاستجمهوری وارد میدان شد. در کارنامه او مسئولیتهای متفاوتی به چشم میخورد اما بیشتر استاندار و وزیر بوده است. با او درباره خودش گفتوگویی کردیم. این گفتوگو به صورت تلفنی انجام شد. در بین گفتوگو او مدام سعی داشت تا نوع پرسشها را سست جلوه دهد. از نظر او گفتوگو باید حول تحولات اجتماعی و سیاسی ایران پیش میرفت حال آنکه قصد ما تنها روی زیست او متمرکز بود. با این حال تا جایی که میشد گفتوگو را بر همان مسیر پیش بردیم.
شما اهل کجا هستید؟
اهل اصفهان هستم.
کدام منطقه اصفهان؟
خیابان نشاط. منطقه چهارم شهرداری در دهه 20 و خانه ما هم در کوچه شیخ یوسف بود. درواقع خانه ما نزدیک چهارباغ خواجو بود. تاریخ تولد من هم 23 بهمن 1320 است.
پدر شما چه کاره بود؟
پدر من مانند پدرش مالک و تاجر بود. اما پدر من علاوه بر مالک و تاجر بودن، صنعتگر هم بود. در سالهای ابتدایی قرن معاصر خورشیدی در اصفهان 45 کارخانه پارچه بافی تأسیس شده بود. پدر من در بیشتر این کارخانهها سهامدار بود. در همان سالها رضاشاه به اصفهان میآید. او ثروتمندان اصفهان را جمع کرده و به آنها گفت که کشور دو نیاز مهم دارد. قند و پارچه دو نیاز مهم کشور بود. از آنجا که اصفهان آب به اندازه کافی ندارد بنابراین کارخانه قند توجیهی نداشت. اما میتوان در اینجا کارخانجات نساجی تأسیس کرد. خیلی از سرمایهدارها حرفش را میپذیرند. اما آنهایی که نمیپذیرند را به دستور رضاشاه در توالت استانداری زندانی کرده و آنقدر نگاه میدارند تا بپذیرند که این کار را انجام دهند. از اینرو تا سال 1315 چهل وپنج کارخانه نساجی در اصفهان راهاندازی میشود. تا جایی که من میدانم در این کارخانهها که با سرمایه مردم و مدیریت مردم شکل گرفته بود 90هزار نفر مشغول کار بودند و پدر من در بیشتر آنها سهامدار بود.
شما گفتید پس از صحبت رضاشاه در اهمیت کارخانه نساجی عدهای پذیرفته و عدهای نپذیرفتند که در توالت زندانی میشوند. پدر شما جزو کدام دسته بود؟
پدر من خارج از هر دو مطلب است. یعنی وقتی میبیند که تجارت آنگونه که باید و شاید نظرش را جلب نکرده و درآمدش خوب نیست به دنبال خرید سهام کارخانههای نساجی میرود.
یعنی سهامدار این 45 کارخانه میشود؟
نه در همه آن 45 کارخانه اما تا جایی که من میدانم در 15 کارخانه سهامی در حد یک دانگ و یا یکو نیم دانگ داشت.
چیزی از آنها باقی مانده است؟
نه. چرا که گمان میکنم تمام صنایعی که در دوره مشروطه به وجود آمد در پایان قاجار از میان رفت. از سویی تمام صنایعی که در دوره رضا شاه ایجاد شد نیز در شهریور 1320 و پس از آن از میان رفتند. برخی هم به مرور تا پایان دهه 40 از میان رفتند.
یعنی از آن سرمایهگذاری چیزی برای شما تا امروز باقی نمانده است؟
از سرمایهها چیزی باقی نماند. اما بدهکاریهای آن باقی مانده بود.
آیا پدر شما زمیندار هم بود؟
در داخل شهر مقداری زمین داشت. در خارج شهر هم املاکی داشت.
املاک خارج شهر کشاورزی بود؟ آیا چیزی باقی ماند برای شما؟
بله کشاورزی بود. باغ و املاک داشت و ثروتمند بود.
آیا چیزی از آن زمینها مانده که کشاورزی کنید؟
تمام آن زمینها و املاک در زمان اصلاحات ارضی از بین رفت. تنها مقداری جزیی از زمین که حدود 15هزار متر بود در عاشقآباد اصفهان به خانواده ما رسید که بین 5 برادر و 2 خواهر تقسیم شد. عاشقآباد یکی از نواحی شهرداری اصفهان و در محدوده شهر است. خیلی هم آباد نیست اما رو به آبادانی است. از آن زمین 2هزار متر هم به من رسیده است.
این زمین کشاورزی است یا مسکونی؟
این زمین کشاورزی بود و یک قناتی داشت که 500سال زحمت کشیده بودند تا قنات را بسازند و نامش را هم قنات عاشقآباد گذاشته بودند. به این مفهوم که آب و زحمتی که باید برای آن کشید پاسخ لازم را نمیدهد برای همین کسی دنبالش میرود که عاشق باشد. من خودم یادم هست که در دوره نوجوانی در آنجا گندم و خربزه کاشته میشد و من از آنها خوردهام. اما بعد که قنات خشکید آنجا هم به زمینهای برهوت تبدیل شد.
قنات هم از بین رفت؟
قسمتی از قنات که در داخل شهر بود حتما از بین رفته است اما احتمال دارد مادرچاههای آن هنوز باشد. من دنبالش نرفته و ندیدهام.
شما در ابتدا برای تحصیلات به مکتب رفتید یا مدرسه؟
من هم مکتب رفتم و هم مدرسه.
چرا؟
همه فرزندان خانواده به مکتب رفته بودند. اولین فرزند خانواده ما درسال 1306 به دنیا آمد ومن متولد 1320 هستم. بعد هم که مدرسه تشکیل شد همه به مدرسه رفتند. اما رفتن به مکتب سنت بسیار پسندیدهای بود. درحالیکه به مدرسه رفتن واجب اجتماعی بود.
اسم مدرسه شما یادتان هست؟ کجا بود؟
بله. یادم هست. مدرسه زند بود که در انتهای کوچه شیخ یوسف در نزدیکی سرچشمه قرار داشت.
هنوز آن مدرسه وجود دارد؟
بله. وجود دارد.
معلمهای شما خانم بودند یا آقا؟
همه معلمهای ما آقا بودند به جز یک خانم به نام سبزی خانوم. معلمهای من هم به اسمهای آقای رجایی و آقای بزممهری، آقای متقی و دیگران بودند.
شما از چه زمانی وارد فعالیتهای اجتماعی و سیاسی شدید؟
در دوره کودکی بود که وارد شدم. چون خانه ما محل آمد و شد سیاسیها و علما بود بدینترتیب وارد قضایای سیاسی شدم. از خاطرات دوران کودکی من یکی جریان کسروی و یکی هم جریان هژیر و نیز جریان رزمآرا یادم مانده است. یادم هست وقتی هژیر را اعدام کردند تقریبا تمام شهر چراغانی شد. وقتی رزمآرا کشته شد بوق کارخانهها از حدود ساعت 9 صبح تا 12 شب صدایش بلند بود.
از خوشحالی؟
بله. اصفهان از طرفداران پروپا قرص مصدق بود. البته آیتالله کاشانی هم طرفدار داشت و به همین دلیل انتخابات در اصفهان باطل شد.
شما مصدقی بودید؟ درواقع منظورم پدر شماست؟
برای من جالب بود که این جریانها تحرک اجتماعی بسیار قوی و مهمی در اصفهان و بازار اصفهان ایجاد کرده بود. ما هم در بازار اصفهان مغازه داشتیم و در جریانهای مختلف بسیار فعال بودیم. برای نمونه یادم هست وقتی مسأله قرضه ملی توسط مصدق اعلام شد خانواده ما قرضه بسیاری خریداری کرد.
پس پدر شما در اصل مصدقی بود؟
اصفهان را نمیشود گفت که مصدقی یا از حامیان آیتالله کاشانی بود. از آنجا که اصفهان برای مدتهزارسال مرکز قدرت و سیاست و نظامیگری و اقتصاد بود مردم به وقایع مختلف در طول آن وقایع نگاه میکنند و نه در عرض.
شما از چه زمانی امام(ره) را شناختید؟
از سال 1337 شناختم. در اینسال بود که با مرحوم پدرم رفتیم قم و در آنجا متوجه شدم که پدرم برای نماز جماعت به نماز همه علما وارد میشود. بعد که علت این کار را از پدرم جویا شدم پاسخ دادند از آنجا که عمر آیتالله بروجردی در دوره پایانی است از این رو آن روحانی که بیشترین طلاب به او اقتدا میکنند مرجع بعدی خواهد بود. از این رو بود که در همین سفر خدمت حضرت امام هم رسیده بودیم.
در چه دانشگاهی درس خواندید؟
سال 1340 بود. در آن زمان هر دانشکدهای کنکور مستقل داشت. من در 10 دانشکده ثبتنام کردم و امتحان کنکور آنها را دادم. در همه این کنکورها هم قبول شدم.اما درنهایت دانشکده فنی دانشگاه تهران را انتخاب کردم و برای درسخواندن به آنجا رفتم. رشتهای هم که در آن تحصیل کردم برق بود.
چه زمانی فارغالتحصیل شدید؟
1344.
بعد برای ادامه تحصیل به خارج رفتید؟
خیر.
پس از اتمام تحصیلات چه کردید؟
مشغول به کار شدم.
در کجا؟
اولین جایی که مشغول به کار شدم در برق منطقهای اصفهان بود.
شما گویا در خارج هم درس خواندهاید؟
وقتی در برق منطقهای اصفهان شروع به کار کردم از آنجا به من بورسی تعلق گرفت و برای دروه توربینهای گازی به فرانسه رفتم.
چرا این بورس را به شما دادند؟
برق منطقهای اصفهان سه دستگاه توربین گازی خریداری کرده بود. از اینرو یک متخصص توربین گاز میخواستند. ده پانزده روزی بود که در برق منطقهای مشغول کار شده بودم. از اینرو بود که مدیرعامل آنجا من را به فرانسه فرستاد. این درحالی بود که حکمم هنوز امضا نشده بود.
کار شما در برق منطقهای چگونه پیش رفت؟
در آنجا کار میکردم. در عین حال در این دوره مسائل جدیتری برای من ایجاد شد. درواقع بعد از این من با رویدادهایی که در وضع اجتماعی و سیاسی کشور پیش میآمد پیش میرفتم. با مرحوم حنیفنژاد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان و... همکلاس و همدوره بودم. من این توفیق را داشتم که هم در 30 تیر شرکت کنم و هم در 28 مرداد و هم در 15 خرداد و هم به مسائل و گروههای سیاسی واقف باشم. در این زمینه تقریبا با تمامی گروههای سیاسی و نظامی در ارتباط بودم ولی با مرحوم حنیفنژاد و دیگران نزدیکتر بودم.
شما در 30 تیر و 28 مرداد در تهران بودید یا اصفهان؟ البته سنی هم نداشتید.
30 تیر و 28 مرداد را در اصفهان بودم اما 15 خرداد 42 را در تهران بودم.
یعنی شما با 12سال سن در این راهپیماییها شرکت میکردید؟
نه 12سالگی بلکه از 10 و یازدهسالگی. چون تمام تظاهراتها از بازار شروع میشد و ما مرکز بازار بودیم. همان مغازهای که داشتیم اکنون به نوههای حاجآقا پدرم رسیده است. آن مغازه در میدان امام بود که هنوز هم هست.
شما در آن سالهای پیش از انقلاب به حنیفنژاد و دیگران نزدیک بودید و به نوعی سمپات مجاهدین شدید البته پیش از تغییر ایدئولوژیک آنها. چه چیزی در آنها بود که شما را جذب کرد؟
باید اینگونه بگویم که جریان سیاسی دهه 1320 نیروهای سیاسی را آزاد کرد. در کودتای 28 مرداد تمامی جوانهایی که دهه 20 را از سر گذرانده بودند به این فکر افتادند که پاسخی به این کودتا بدهند. از اینجاست که به نظر من نطفه انقلاب اسلامی ایران در دهه 30 بسته شد. در دهه 40 این نطفه تبدیل به جوانی شد و به میدان آمد و هزاران مجاهد و فداکار و پابهکار پیدا کرد. من هم جزیی از همین جریان بودم.
یکی از کارهایی که مجاهدین انجام دادند ساخت دستگاههایی برای شنود مکالمات دولتی بود...
در دهه 50 بود.
پرسش من این بود که با توجه به تخصص شما که برق بود آیا در ساخت این دستگاههای شنود شرکت داشتید؟
من مهندس برق بودم. امروز خوب نیست بیایم بگویم چه کردهام. اما بهعنوان یک سرباز همه جا حضور داشتم.
شما با ساواک هم ماجرایی داشتید؟
پس از بازگشتم از تحصیل در فرانسه ماجراهایم با ساواک شروع شد.
یعنی عدز شما را از کار در برق منطقهای خواستند؟
نه. مواظب من بودند.
هیچوقت ساواک مانع کار شما نشد؟
تا وقتی که فراری نشده بودم کاری به کار من نداشتند.
چه زمانی فراری شدید؟
1351.
چرا فراری شدید؟
در فروردین 1351 از زندان آزاد شده و فراری شدم.
کجا رفتید؟
در همین ایران بودم. مخفی بودم و با جریانهای سیاسی همکاری هم داشتم.
چه زمانی از ایران رفتید؟
1354 بود.
چرا رفتید؟
بعد از ماجرای تقی شهرام بود. میان آنها، من نیز محکوم به اعدام شده بودم. وقتی آن مسائل اتفاق افتاد و جریانات مجاهدین هم به جاهای بدی کشید من از ایران خارج شده و به نجف رفتم.
بعدها تقی شهرام از شما انتقاد کرد و گفت تنها کسی که در دادگاه اظهار ندامت کرد محمد غرضی بود.
بله. درست است. اما آن حرف، حرف درستی نیست. چرا که اظهار ندامت نکرده بودم. ما 11 نفر متهم بودیم. ترتیب دادگاه هم به شکلی بود که 4 نفر محکوم به اعدام شدند و بقیه به زندانهای طویلالمدت محکوم شدند. من و یک نفر دیگر از آنجا که در پرونده ما هیچ مدرکی مبنی بر اینکه کاری فیزیکی انجام داده باشیم نبود آزاد شدیم. بعدها بین من و تقی شهرام بر سر جریانات شهدای اسلامی اختلاف نظر ایجاد شد و تقی این حرف را بر علیه من گفت.
شما تقی شهرام رو از نزدیک میشناختید؟
سال 1350 بود که با تقی شهرام در زندان آشنا شدم. من اولین کسی بودم که پس از فرارش از زندان با او ملاقات کردم.
چرا ملاقات کردید؟ انگیزه ملاقات شما چه بود؟
ما فعالیت سیاسی و نظامی داشتیم. من در پی این بودم که از او اطلاعاتی بگیرم و او هم در پی آن بود که از وضع موجود باخبر شود.
علت بازداشت شما عضویت در مجاهدین بود؟
به من اتهام عضویت ندادند.
اما به همین بهانه بازداشت شدید؟
بله. اما مسأله این بود که رژیم در آن روزها در پی این بود که نشان دهد درحال رعایت عدالت است. برای همین تنها 4 نفر از دادگاه ما اعدام شدند. بعد که من از زندان آزاد شدم به این مجموعهها پیوستم که در این زمان فراری بودم.
چه زمانی از ایران رفتید؟
در سال 1354 بود که به عراق رفتم.
چرا؟
در این سال عده زیادی از دوستان و همرزمان ما توسط تقی شهرام و دیگران شهید شدند و ارتباطات ما هم در داخل سیستم دچار مشکل شد. از اینرو من از ایران به ترکیه و از آنجا به نجف رفته و خدمت امام رسیدم.
آیا میترسیدید که شما را هم ترور کنند؟
در این زمان سه حکم تیر بر علیه من وجود داشت. ساواک، تقی شهرام و گروهش و گروه پیکار سه دستهای بودند که در پی ترور من برآمده بودند.
شما تا چه زمانی با امام بودید؟
از سال 1354 تا 1357 که امام به پاریس رفتند من در کشورهای عراق، سوریه، مصر، لبنان، پاکستان، ترکیه و.. فعالیتهایی داشتیم. همراه ما محمد منتظری و علی جنتی، خانم دباغ و... بودند. جمع ده پانزده نفره پابه رکاب بودیم.
کار شما در این کشورها چه بود؟
ما به شدت دنبال به نتیجه رساندن جریان انقلاب بودیم. ازجمله کاری که کردیم اعتصاب غذا در پاریس بود. سال 1356 بود. عنوان اعتصاب به نام روحانیون مبارز بود. این اعتصاب تأثیر بسیار زیادی گذاشته بود. در کوی دانشگاه تهران هم شلوغ شده و دانشجویان به حرم حضرت عبدالعظیم میروند و اتفاقات زیادی در پی آن اعتصاب شکل میگیرد. برای نمونه کسانی که در کنفدراسیون بودند به ما میگفتند ما چندسال است اینجا اعتصاب غذا میکنیم اما کسی متوجه نمیشود. شما به کجا وصل هستید که اعتصاب غذای شما باعث این همه تحول شده است.
حالا واقعا به کجا وصل بودید؟
به انقلاب وصل بودیم.
رسانه هم داشتید؟
لوموند در همین رابطه با من مصاحبه کرد. مصاحبه مفصل بود اما فقط یک خط را نوشتند.
زمانی که امام به پاریس رسیدند شما پاریس بودید؟
بنده همراه حضرت امام بودم.
در آنجا مسئولیت داشتید؟
وقتی حضرت امام در پاریس مستقر شدند من هم به محل اقامت ایشان رفته و دربان حضرت امام شدم.
دقیقا مسئولیت شما دربانی بود؟
حضرت امام و حاج احمد آقا و همچین آقا مصطفی من را میشناختند. من در این زمینه برای خودم هیچ شأنی قایل نیستم. از این رواست که میگویم دربانی میکردم. در اصل من بهعنوان سرباز انقلاب در همه صحنهها حضور داشتم.
گویا برای شما مسألهای در پاریس ایجاد شد. در مورد نصب بلندگو. جریان آن چه بود؟
بنده اتهام نصب بلندگو در پاریس را به حسن آقا و خدایش واگذار میکنم. بنده هرگز در این مسأله دخالتی نداشتم. من کسی هستم که وقتی حضرت امام گفتند امام سخنگو ندارد درحالیکه پیش از آن آقای قطب زاده گفته بود که سخنگوی امام است، امام کاغذی نوشت مبنی بر اینکه سخنگو ندارد و داد به من که بردم به دیوار زدم. حسن آقا در رابطه با بلندگو یک حرفی گفته است و من هم عکسالعمل نشان نمیدهم خودش میداند و خدای خودش.
منظور شما حسن خمینی است؟
بله. شما مطلع نیستند؟
من این مسأله را از زبان حسن خمینی نشنیدم من در جای دیگری خواندم.
بنده این را از زبان ایشان شنیدم. زمانی بود که تازه آقای روحانی در انتخابات پیروز شده بود و ایشان این حرف را زدند. گذشته از این در زمان حضور امام در پاریس اصلا من به نام غرضی مطرح نبودم بلکه پاسپورت افغانی به نام حیدری داشتم.
در همان ابتدای انقلاب مسالهای درباره بازداشت پسر آیتالله طالقانی مطرح شده بود. شما در این ماجرا نقش داشتید؟
من فرمانده سپاه بودم. در این زمان عدهای او را بازداشت کرده و به سپاه آوردند. بعد پسران دیگر آیتالله آمدند و پرسیدند که آیا مجتبی اینجاست و من هم تأیید کردم. بعد هم با هم خدمت حضرت آیتالله طالقانی رسیدم و ماجراهای دیگری که شما میدانید.
یعنی شما نقشی در بازداشت آن نداشتید؟
من فرمانده سپاه بودم.
شما از اقدام به بازداشت او مطلع بودید؟
خیلیها را بازداشت میکردند. مجتبی طالقانی متهم بود او را گرفتند ما هم زندانی کردیم.
چه اتهامی داشت؟
17 نفر از عزیزان مسلمان توسط تقی شهرام و دوستانش ازجمله مجتبی طالقانی کشته شده بودند. اینها متهم بودند.
مجتبی طالقانی در گروه تقی شهرام بود؟
بله. اما شما غرق در حواشی هستید. شما در پی آن هستید که برای اتفاقی که 30سال پیش روی داده دوباره حواشی بسازید.
اینطور نیست.
همینطور است
مسائلی هست که پاسخی لازم دارد و در هر زمانی باید پاسخی داد.
تمام سوالات شما نه انقلاب در آن است و نه امام و نه قدرت سیاسی و...
شما گفتید صد پرسش بپرس. منم هم میپرسم.
بله. اما من به شما بهعنوان یک استعداد سیاسی نگاه میکردم. اما شما یک استعداد امنیتی شدهاید.
اینطور نیست.
شما میگویید نه. اما من قضاوت خودم را دارم. همه پرسشهای شما امنیتی است... اینها ضدانقلاب هستند. شما از زبان آنها حرف میزنید.
من وقتی میخواهم با شما مصاحبه کنم باید جستوجو کنم و پرسشهایی درباره شما از کارها و فعالیتهای شما پیدا کنم. درباره شما در همه جا ازجمله سایتهای اینترنتی مسائلی نوشته شده که نیاز به پاسخ دارد.
شما سایتنگر هستید نه جامعهنگر. شما بروید در داخل جامعه. اینجا چیزی گیر شما نمیآید. فوقش این است که برای بیبیسی و ویاوای وسیله پرسش ایجاد میکنید.
اینطور نیست.
من قضاوت خودم را دارم. شما جستجوگر امنیتی هستید. شما باید از من بپرسید که چرا 28 مرداد به آن سرنوشت دچار شد و 22 بهمن به این سرنوشت.
اما آقای غرضی زیست شما و تجربه زندگی شما و فعالیتهای شما برای من مهم است نه تحلیل شما از رویدادها.
شاید هم بلد نیستید این پرسشها را بپرسید. شما فقط اختلافات را به رخ دیگران میکشید.
آقای غرضی شما فقط حرف خودتان را میزنید. شما باید به یکسری پرسشها پاسخ بدهید
پاسخ دادهام. بارها دادم. من هزاران بار به این پرسشها پاسخ دادم. هیچ عکسالعمل اجتماعی نداشته جز واکنش چند نفر.
اما من پرسشهای دیگری هم دارم. فقط اینکه نیست.
بپرس.
محمد غرضی امروز از چه چیزی میترسد؟
از هیچی نمیترسم.
شما این روزا به چه چیزی فکر میکنید؟ دغدغه شما چیست؟
اعتقاد دارم جمهوری اسلامی بهترین قدرت جهان است. نه بزرگترین.تشکیلات وسیعی در سیاست و اقتصاد و.. دارد. اما مورد هجوم دشمنان قرار گرفته است. اما درحال مقاومت است. من تصور میکنم هر چه فشار خارجی بیشتر باشد استعدادهای وسیعی در داخل کشور ایجاد میشود که در مقابل این توطئهها ایستادگی میکند.البته این دشمنی سر داخل دارد. جواب همه را خواهیم داد.
شما این روزها مشغول چه کاری هستید؟
من در انتخابات سال 92 شرکت کردم. در انتخابات 94 هم شرکت کردم. 60سال است در جریان انقلاب اسلامی ایران ایستادهام. در مابقی عمرم هم با هر تشخیصی که بدهم پای این انقلاب خواهم ایستاد. بنده هرگز از سرباز بودن دست نکشیدم.
امکان دارد در انتخابات بعدی بیایید؟
اول به شرایط اجتماعی نگاه میکنم. تصمیمم بعد از تکمیل نگاه من خواهد بود.
شما اهل مسافرت رفتن هستید؟
تمام دنیا رفتم. ایران را بیش از صد بار دور زدم. اما این روزها دیگر زمان مسافرت من نیست.
شما از انجام کدام کار پشیمان هستید؟
هیچ کاری نبود که اکنون پشیمان باشم از انجام دادن آن. من از هیچکدام از کارهایم نه پشیمانم نه مایوس.
بهترین روز عمر شما چه روزی بود؟
روز 15 خرداد 1342 که مقاومت عظیم ملی را در مقابل جریان کودتاگر دیدم.
اگر برگردید عقب چه کاری انجام میدهید که انجام ندادهاید؟
تنها یک عقده به دلم مانده است که چرا نسل جدید از تاریخ ایران آگاهی خوبی ندارد. امیدوارم روزی توفیقی پیدا شود که من جواب همه را بدهم و برای نسل جوان همه چیز را روشن کنم.
شما جبهه هم بودید؟
من استاندار خوزستان بودم. خوزستان هم یعنی جنگ.
چطور شد رفتید خوزستان؟
من در دفتر حضرت امام بودم. آقایهاشمی خدمت امام رسیدند و گفتند هیچکسی حاضر نیست برود خوزستان. ببینید غرضی میرود. حاج احمد آقا با من تماس گرفت و در این رابطه صحبت کرد. من هم گفتم اگر شما دستور بدهید میروم. من فرزند جنگ خوزستان هستم. من سوسنگرد را از محاصره صدام درآوردم. من تمام زندگیام جنگ بود. هنوز هم کارهایی که میکنم برای من جنگ است. برای شما فیزیک جنگ مهم است اما برای من نرمافزارش مهم است.
شما چه کتابهایی میخوانید؟
قرآن، فقه، حدیث، تاریخ و... تمام اطلاعات روز جهان را زیر نظر دارم. به تمام سایتها و بیبیسی و ویاوای دقت دارم. تکلیف من اینگونه است که ببینم کدام وقایع اجتماعی که در جهان رخ میدهد آیا پایدار است یا خیر. من وقتی میگفتم اسد رفتنی نیست نظامیهای ایران قبول نمیکردند.
بزرگترین اشتباه زندگی شما چیست؟
اینکه چرا در 15 خرداد 42 کشته نشدم.
این که اشتباه نیست؟
بله. اما خب آرزویی بود که محقق نشد.
شما اصولگرا هستید؟
من متعلق به ملت ایران هستم. من نه اصولگراها را قبول دارم و نه اصلاحطلبها را. در همین انتخابات گذشته هم اسم من نه در لیست اصولگراها بود و نه در لیست اصلاحطلبها.
شما اهل فیلم دیدن هستید؟
قبل از انقلاب فقط فیلم گاو را دیدم. بعد گرفتاری داشتم نرفتم سینما. اما یک بار با خانواده رفتیم فیلم کلاهقرمزی را دیدیم. دیگر سینما نرفتم. البته یک بار اقای جنتی برای اکران فیلم حضرت محمد رسولالله بنده را دعوت کرد که رفتم دیدم. اما بهطورکلی با جامعه سینما و ورزش و رسانهها آشنایی کمی دارم.
به تازگی بحث فیشهای حقوقی مطرح شد...
من گفتم مدیران دولتی در حق آقای روحانی، نظام و کشور و ملت بیوفایی کردند با دریافت این حقوقها.
پرسشم این بود که شما چقدر حقوق میگیرید؟
من بازنشسته هستم و چهارمیلیون تومان حقوق میگیرم.