| آتوسا اسکویی | روزنامهنگار|
در دنیای امروز ما بیماریهای ناشناخته زیادی وجود دارند. در کشورهای مختلف، مردم و مسئولان گاهی با راهپیمایی و برگزاری جشنهای خیریه، گاهی با یک مقاله در روزنامهای پر تیراژ، گاهی با بستن یک دستبند یا استفاده از یک روبان ساده و گاهی با یک سطل آب و یخ، توجه عمومی را به این بیماریها جلب میکنند و میکنیم. اما همیشه نکاتی سربسته میماند و خطوط قرمزی که گویی نمیتوان به آنها نزدیک شد. مدتی است که بیماری ابولا بعد از سالها دوباره در اخبار جهان مطرح شده و طبیعتا ذهن مغشوش و مشوش ما را هم بیش از پیش درگیر خود کرده است. سوالی که ذهن نگارنده را چند روزی است گرفتار خود کرده همان است که ایرج پزشکزاد با طنز تلخ خود سالها پیش در رمان دایی جان ناپلئون مطرح کرده بود. اینکه به راستی اگر واقعیت پشت پرده این باشد که گروهی در این دنیای بیاخلاق - که ما هم جزوی از آنیم - به راه حل نهایی درمان یک بیماری دست یافته باشند و صرفا به خاطر منافع مالی، آن را در اختیار مردمی که بیش از همه درگیر آن بیماریاند قرار ندهند... آیا ما همان بنی آدمیم؟ ما چه کردهایم که خودمان را شایسته نام انسان میدانیم؟ چرا راه دور برویم، در همین یک قدمی خودمان هنوز هستند بچههای کوچک مدرسهای که به دلیل سهلانگاری، ساده اندیشی - و شاید منفعت طلبی - صورتهای زیبا و معصومشان در آتش مسئولان بیمسئولیت سوخته و میسوزد. همین دروغهای سادهای که روزانه جلوی فرزندانمان میگوییم و میاندیشیم چون همه به همین شکل عمل میکنند پس کارمان درست است و یک لحظه با خود فکر نمیکنیم اگر کودک امروز ما در نوجوانی و جوانی مشابه همین دروغهای ساده را به ما بگوید، چطور کمرمان میشکند... شاید هم واقع بین شدهایم و بعد از کمرهایی که شکستهایم، دیگر توقع نشکستنشان را نداریم. قبول که درست شدن این بیاخلاقیها کار بسیار سختی است، اما کافیست ناامید نشویم و باور داشته باشیم قدم اول این است که از خود و همین برخوردهای ساده روزانهمان شروع کنیم. مدتها قبل یک بار با چند تن از همکاران قرار گذاشتیم یک هفته دروغ و غیبت را به کلی کنار بگذاریم؛ تجربه خوبی بود و طعم سلامتش هنوز بر جانمان نشسته است. و در آخر، به قول گاندی بیایید خودمان همان تغییری باشیم که در دنیا آرزویش را داریم.