| شهره کهن | موسس نخستین مرکز سوگدرمانی|
پسرم را از دست دادم. در یک شب و در یک لحظه خبر دادند که او در یک سانحه تصادف کشته شده و من خودم را در یک کویر بیپایان درد دیدم. سکانسهای زندگیمان از روز تولد فرزندانم تا مرگ یکی از آنها جلوی چشمانم رژه میرفت. خدایا مگر میشود؟ ما که از آخرین موشکباران دوران جنگ کودکانمان را زنده از زیر آوار بیرون کشیده بودیم و بعد از آن روزهای تلخ دوباره زندگیمان را ساخته بودیم، حالا چه شد که به همین سادگی با مرگ پسرمان روبهرو شدیم، آن هم در یک تصادف. هیچکس نمیتواند از مرگ دور باشد برای همین گاهی میتوانیم با این موضوع مثل همه مشکلات زندگی برخورد صحیح داشته باشیم. کسی که واقعا نتواند بعد از مرگ یا از دست دادن عزیزش به زندگی خود ادامه دهد و همواره سوگوار این غم باشد، نیاز به درمان دارد. روزهای سخت زندگیام آغاز شده بود، پر از غم و اندوه و درماندگی در سرنوشتی که نمیدانستم چرا اینگونه رقم خورد. هیچوقت باور نداشتم روند طبیعی زندگی دستخوش اتفاقهای قریبالوقوع میشود؛ همیشه به این فکر میکردم که مرگ هم به ترتیب اولویت و سن است. اما مرگ پسرم را دیده بودم و حالا باید بدون او زندگی میکردم. 2سال طول کشید؛ دوسال سخت و پر از کابوس تا اینکه فکر کردم به کمک و همصحبتی با کسانی که مرگ فرزندان یا عزیزانشان را تجربه کردهاند، دارم. با خودم فکر کردم تنها من نیستم که داغ دیدهام و هر روز در گوشهای از این جهان هزاران نفر بدون ترتیب و نظمی خاص از دنیا میروند. بازماندگان آنها هم درد مشترکی با من داشتند و قطعا تبادلنظر بین ما میتوانست به من کمک کند. هر روز که خاطرات پسرم را مرور میکردم من را مصممتر به انجام کاری میکرد که یادش را جاودانه نگه دارم. او همیشه برای کارهای خیر پیشقدم بود و خیلی وقتها از تأسیس یک بنیاد خیریه با من حرف میزد. تصمیم گرفتم یک بنیاد کوچک راهاندازی کنم و با فراخوان از کسانی که مثل من عزیزشان را از دست دادهاند بخواهم دور هم جمع شویم و بدون پرداخت هزینه و کاملا رایگان از روانشناسان خیر کمک بگیریم تا تجربیات این درد مشترک را با هم التیام دهیم. سال ۸۴ بود که مجوز تأسیس امور خیریه صادر شد، این مرکز برای افرادی تأسیس شده بود که با مرگ یک عزیز و رخ دادن اتفاقی تلخ روند طبیعی زندگیشان بههم ریخته بود آنها نخستین جملههایی که برای ابراز دردشان میگویند این است که: «چرا من، چرا باید این بلا گریبانگیر فرزند، خانواده، شوهر و... من شود.» ذهن همه سوگواران پر از سوالهای بیجواب است، مستأصل و ناامید هستند و بیشترشان نمیخواهند بعد از مرگ یا از دست دادن عزیزشان زنده مانده باشند. انتقال احساسات و تبادل حرفها و دردهای مشترک مثل یک بومرنگ بود که به هوا پرتاب شد، پر از انرژیهای مثبت که به اندازه همان انرژی مثبتش به همه ما برگشت. زندگی در دنیای پیچیده و مدرن امروزی نیاز به آگاهی و دانستن مهارتهای زندگی دارد. مهارتهایی است برای بهتر زندگی کردن و بهتر کنار آمدن با مشکلات زندگی. مشکلاتی که شاید نمیدانیم چطور باید حلشان کنیم اما اگر خودمان را فراموش نکنیم و بدانیم نور در هر مسیر تاریکی به دست ما روشن میشود، قدمهایمان را با امید به روشنایی برمیداریم و دنیای بهتری خواهیم ساخت.