شماره ۳۸۹ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۳ مهر
صفحه را ببند
کلاس درس مثل صحنه نمایش است

علی‌اکبر زین‌العابدین آموزگار و سردبیر ماهنامه «قلک»

در کودکی از مهر بدم می‌آمد. از وقتی تدریس می‌کنم، اول مهر را دوست دارم. معلمی، کار تمام‌وقت من نبوده و نیست و من استخدام رسمی آموزش و پرورش نبوده‌ام. اما شانزدهمین سالی است که برای تدریس به کلاس‌های مدرسه وارد می‌شوم. من در همه این 16 سال، معلمی کرده‌ام، ولو چند ساعت در هفته، حتی دوره سربازی!
 تدریس، معلم را خسته می‌کند ولی به خستگی بازیگری تئاتر می‌ماند. اصلا کلاس درس خیلی شبیه نمایش است. بازیگر، پایان اجرا خسته است، اما باز شوق آن دارد، همان دیالوگ‌هایی را که یک‌ماه است تکرار می‌کند دوباره فردا شب بر زبان بیاورد. دیالوگ همان دیالوگ است، اما تماشاچی‌ها آنها نیستند. زمان و حس و حال بازیگر با شب‌های پیشین تفاوت دارد. حتی اگر همه تماشاچی‌های شب قبل، امشب بیایند باز همه‌چیز تغییر کرده است. هر شب همه‌چیز تازه می‌شود و خستگی بازیگر را تغییر می‌بخشد. معلمی همین‌جوری است. اما تماشاچی‌های معلم با این‌که تغییر می‌کنند، ثابت هستند! از یک کلاس به کلاس دیگر تغییر می‌کنند. بچه‌های هر کلاس، بوی خودشان را می‌دهند. زاویه نوری که از پنجره این کلاس تابیده می‌شود با دیگری یکسان نیست. اندازه یک کلاس، کوچکتر است، کلاس دیگر، بزرگتر. یک کلاس گرم‌تر است، یک کلاس سردتر. بچه‌های یک کلاس شیطان‌ترند، دیگری آرام‌تر. کلاسی خلاق‌تر، کلاسی درس‌خوان‌تر. بچه‌های یک کلاس ساده‌تر و دیگری پیچیده‌تر... اما هر هفته همان‌ها هستند که هفته پیش بوده‌اند. چند صحنه، چند اجرا و چند گروه تماشاگر.  به خانه که می‌روی به همه‌شان فکر می‌کنی. تماشاچی‌های کلاس با تو هم‌ذات می‌شوند و چشم‌های این تماشاچی‌های زیرک و معصوم هر روز با تو بزرگ و بزرگتر. اما تماشاگر‌های نمایش واقعی با تو رشد نمی‌کنند... چشم‌های تماشاچی‌های کلاس، دروغ نمی‌گویند. خنده و گریه‌شان دروغ نیست، ادا نیست. دیالوگ‌های اول‌سال تو با آخر‌ سال فرق می‌کند. دیالوگ‌های هر کلاس و هر روز با کلاس‌ها و روزهای دیگر با این‌که همجنس هستند، اما متفاوتند. هر روز یک نمایشنامه تازه برای هر کلاس‌درس، می‌نویسی و با تماشاچی‌هایی که خودشان هم بازیگر صحنه هستند به اجرا می‌بری. نمایشنامه هر کلاس مثل توپ می‌چرخد. جایمان عوض می‌شود. گاهی آنها تو را کارگردانی می‌کنند، تو را تماشاگر می‌کنند. گاهی لوازم صحنه را عوض می‌کنند بی‌آن‌که خبرت کرده باشند. گاهی یک تماشاچی، بازی‌کل بازیگرها را به هم می‌ریزد، گاهی بازیگرها را هر کار می‌کنی بازی نمی‌کنند، بازی نمی‌خورند. بداهه‌گویی غوغا می‌کند. سر صحنه، دیالوگ را عوض می‌کنی. بعضی‌اوقات، محبوب بازی می‌کنی و روزهایی تماشاگر را پشیمان می‌کنی. گاهی چنان ناتوان می‌شوی که نمایشنامه آنها را اجرا می‌کنی. این تماشاگرهای بازیگر، سال‌هاست که با من هستند و با هرکدام همان نمایشی که سال‌ها پیش شروع کرده‌ایم ادامه می‌دهیم. با تماس تلفنی، قرار دیدار، فرستادن پیامک، ارتباط اینترنتی و بهتر از اینها در ذهن و زبان و قلبِ هم و گاهی در یک گوشه شهر که کسی از پشت‌سر می‌رسد که: «سلام آقا!»
نمایشی که در هر کلاس درس آغاز می‌شود در هیچ زمانی تمام نمی‌شود. دنباله‌دار است. چون نمایش در کلاس درس، یک نمایشنامه ندارد- گفتم که!- کارش به بیرون از صحنه نمایش می‌کشد. زمان را فتح می‌کند. مرزهای جغرافیا را محو می‌کند. معلمی در صحنه کلاس درس، بسا جذاب‌تر و ماندگارتر از بازیگری در صحنه نمایش است.

 

 


تعداد بازدید :  138