| طرح نو| مجتبی پارسا | سخن گفتن یا نوشتن از چرایی فقدان اعتماد متقابل میان دولت و ملت، کار دشواری است و چیزی نیست که بتوان به راحتی و با قاطعیت از دلیل یا دلایل آن سخن گفت. این امر نیازمند مداقه و بررسی تاریخی، اجتماعی و فرهنگی رابطه میان افراد جامعه با دولتهای وقت، در 3 دهه اخیر است. این قلم در جایگاه تحلیل چنین رابطهای نیست و تحلیل درونمایه چنین مباحثی، موضوع این یادداشت نیست؛ اما بهعنوان یک شهروند و یک عضو از این کلاف بهم پیچیده جامعه ایران، آنچه در این باب به نظر میرسد ذکر خواهد شد؛ لذا احراز صدق و کذب ادعاهای این یادداشت، مطمح نظر نیست و مباحثی که مطرح خواهد شد، صرفا دیدگاه یک شهروند و یک عضو تشکیلدهنده جامعه است.
اولین سوالی که در این میان وجود دارد، این است که چرا مردم در مواجهه با دولت، حرف شنوی ندارند و به بیان دیگر، به توصیههای دولت، وقعی نمینهند؟ دو مصداق جدید آن عبارت است از بحث یارانهها و درخواست دولت مبنیبر ثبتنام نکردن مردم برای دریافت یارانهها؛ و مصداق دوم، بحث کمبود ذخایر آبی کشور و درخواست دولت مبنیبر مصرف بهینه و صحیح مردم. در هردوی مصادیق ذکر شده، که صرفا دو نمونه متأخر از صدها نمونه موجود است، مردم در مقابل درخواست دولت، به هیچوجه حاضر به حرف شنوی و یاری رساندن به دولت نشدند؛ با اینکه میدانستند که در هردوی این موارد، اگر مسیر صحیح را دنبال میکردند، سود و منفعت آنها، به همه کشور و به خود آنها (مردم) باز میگشت.
به نظر میرسد اولین پاسخی که برای این سوالات به ذهن میآید، این است که «اعتماد» میان طرفین این رابطه، یعنی دولت و مردم، از بین رفته است - اگر نگوییم به جز برهههایی که در شرایط اجتماعی و سیاسی کشور اتفاقات کمنظیری افتاد و موجب حمایت تمام عیار قشر عظیمی از جامعه و دولت شد، هیچگاه آنطور كه شايسته است این اعتماد وجود نداشته است. به نظر میرسد که این پاسخ، ناظر به واقعیت باشد؛ لذا باید از چرایی نبود «اعتماد» پرسید.
پاسخی که به ذهن میرسد، شاید شبیه پاسخی باشد که به ذهن بسیاری از مردم میآید و آن این است، هنگامی که مردم در سالهای متمادی و در برهههای مختلف، هزینههایی را در جهت حمایت از دولتها، پرداخت کردهاند، اما پاسخی شایسته و نتیجهای همارزش با هزینههایی که پرداخت کردهاند، از جانب دولتها دریافت نکردند، به مرور، موجب از میان رفتن چنین احساس اعتمادی شده است. مصادیق بيشماری میتوان برای این مدعا ذکر کرد. از قول و قرارهایی که دولتها پیش از سر کار آمدن به مردم دادند و به آنها عمل نکردند گرفته تا رفتارهای توهینآمیز و تحقیر کردنهای پی در پی مردم، به بهانههای مختلف؛ از پایبند نبودن به حرفها و طرحهایشان در حوزه مسکن، اشتغال، تورم و... گرفته تا بهانههایی که بیشتر به دروغ میمانند تا هر چیز دیگر، همگی موجب از میان رفتن چنین اعتمادی شده است. لذا مردم نمیتوانند بهطور تام و تمام، باور کنند که دولتی، تمام قد در کنار آنها ایستاده باشد، نه روبهروی آنها!
نکته دیگری که ذکر آن در اینجا ضروری است و آن این است که نمیتوان «بیمسئولیتی» و «عدم آینده نگری» و «عاقبتاندیشی» بسیاری از مردم را نادیده گرفت. گرچه، این احساس بيمسئولیتی نیز نتیجه سیاستهای نادرست فرهنگی- اجتماعی در سالهای متمادی با آنهاست. رفتارهایی که به انحاء مختلف به آنها پیام آشکار و نهان میدهند که شما مهجورید! خود، صلاح خویش را نمیدانید و بایستی که دیگران برای شما تصمیم درست را بگیرند. این رفتارها از حوزه فرهنگی و اجتماعی مصداق دارد، تا حوزههاي معنوی. بسیاری از این دغدغهها و رفتارها، فینفسه «درست»، «حق» و «موجه» هستند اما با سیاستهای نادرست، توهینآمیز و متعصبانه و بدون پایبندی به نتایج و لوازم اجرای آن، آنها را «ناحق»، «ناصواب» و «ناموجه» میکند. چراکه همواره حق و حقیقت میتواند در شرایطی به ضد و نقیض خود مبدل شود و این سیاستها نیز از این اصل، مستثنا نیستند؛ و الا فرق فارقی میان مردم ما و مردم جوامع دیگر که با مسئولیتپذیری، به حمایت دولتشان برمیخیزند، وجود ندارد.