وضعیت: احسان دانشور وکیل پایه یک دادگستری متوجه میشود همسرش مینو و موکلش یاسمن قرار گذاشتهاند یاسمن به عنوان زن دوم به عقد احسان درآمده و در عوض مینو از ثروت فوقالعاده یاسمن بهرهمند شود. احسان هر دو زن را به محاکمهای اخلاقی میکشد.
خانه - داخلی - شب
احسان: قرار چی بود؟ اوهوم، دو تا خونه، حتیالمقدور دور از هم، یکی تو تهرون یکی هم تو لواسون. البته باغ باشه بهتره (به صدایش لحن زنانه میدهد) چون مام تعطیلات میآییم اون جا و یه هوایی تازه میکنیم یاسی جون. درسته؟ (مکث و بعد عصبانی میشود) شما دو تا چی فکر کردین؟ فکر کردین دارین یه انگشتر معامله میکنین؟ (رو به همسرش مینو) فکر کردی داری یه خونه نقلی میخری؟ (رو به موکلش یاسمن) من به شما علاقهمند شدم، چون اعتماد به نفس از دست رفتهام رو به من برگردوندین. چیزی که در طول سالیان دراز زندگیمون، مینو نابودش کرده بود. با تحقیراش، با زیادهخواهیهاش که هیچ وقت نتونستم از پسشون بر بیام، و با به حراج گذاشتن خودم و زندگیم. من دوستت داشتم، من هنوزم... (رو به مینو) و تو شریک زندگی من، میدونی چرا هیچ وقت رابطه زناشویی موفقی نداشتیم؟ چون وقتی غرور یک مرد توسط زنش له بشه... تو از اول زندگی، خونه خالهات که یادته؟ وقتی حجاب بین یه زن و مرد از بین بره، دیگه هیچ جور نمیشه درستاش کرد، هیچ جور. تو اصلا اینا رو میفهمی؟ اصلا میخوای بفهمی؟
مینو: بیخود جانماز آب نکش، دست پیشم پس نگیر عقب بیفتی. تو خودت هم از اول دلت قیلی ویلی میرفت.
احسان: تو از دل من خبر داری؟ به خدا خبر نداری. کدوم مردیه که تو زندگیاش دو سه بار دلش قیلی ویلی نرفته باشه. (رو به یاسمن) البته این همه ماجرا نیست. (رو به مینو) من به همین خونواده درب و داغون این قدر اعتماد داشتم که... عزیزم، تو بازم توی این معامله باختی، مثل بقیه بیزینسهات. من واقعا فکر نمیکردم همسر آدم هم قابل خرید و فروش باشه. من از خودم داره بدم میاد. از شرایطمون بدم میاد. اصلا حالم داره به هم میخوره...