| ندا یارایی | مشاور و روانشناس|
غریزه «رفتاری است که در همه افراد یک نوع یکسان باشد.» از این تعریف نتیجه گرفته میشود اگر یک مورد از افراد یک نوع رفتاری متفاوت از سایرین از خود بروز دهد، دیگر آن رفتار غریزی نیست. وقتی به انسان توجه کنیم، متوجه میشویم تقریبا برای خیلی از رفتارهایی که از پیش در ذهنمان غریزی میدانستیم میتوانیم مثالی از یکسان نبودن رفتار در همه افراد بشر پیدا کنیم. اگر رفتاری غریزی نباشد، باید یاد گرفته شود. یعنی ما تمام رفتارهایی که بهعنوان یک انسان انجام میدهیم، به نوعی یاد گرفتهایم. این یادگیری میتواند با مشاهده کردن رفتار دیگران و الگوگیری از آنها، تنبیه و تشویق افراد مهم اطرافمان و پیامهایی که از خانواده یا فرهنگ دریافت میکنیم، اتفاق بیفتد. در این میان بیشتر از حرفهای والدین، رفتار آنها به فرزندان الگو میدهد و به جای آرزوهای آنها پیامهای ناخودآگاهشان زندگی آنها را میسازد. با توجه به این نوع شکلگیری رفتار، بیراه نگفتهایم اگر گمان کنیم که ما بهعنوان افرادی بزرگسال کاملا تصادفی شکل گرفتهایم. کمتر پدرومادری مراقب غذایی که میخورد و شیوهای که مینشیند، هست. خیلی به ندرت شاید والدین بهطور مرتب ورزش کنند و کتاب مطالعه کنند و از قضا این رفتارها و شیوه زندگی توسط فرزندان آنها جذب و درونی میشود و بعدها بهعنوان افراد بزرگسال این رفتارها را تکرار خواهند کرد. وخامت ماجرا وقتی بیشتر نمایان میشود که دریابیم اغلب والدین بدون توجه به صلاح کودک و فقط به دلیل خشم و ناتوانی در کنترل هیجانات خود فرزندانشان را تنبیه میکنند و در حقیقت تنبیه واکنش والدین به رفتار کودک است نه کنش هدفمند برای آموزش به او و در این حال بازهم بیشتر ما به تصادفی بودن هر آنچه هستیم پی میبریم.
وقتی هم که وارد مدرسه میشویم، ذهن ما را با اطلاعات مختلف انباشته میکنند. مجبوریم مطالب زیادی را بهخاطر بسپاریم که قرار نیست تا آخر عمر حتی یکبار به اغلب آنها نیاز پیدا کنیم. ما بزرگ میشویم بدون اینکه کسی به این فکر کرده باشد که انسان امروز نمیداند چگونه زندگی کند. چگونه زندگی کردن شامل، شیوه برقراری ارتباط با افراد دیگر، مدیریت ذهن و زندگی خود، برنامهریزی برای بهروزی و خوشبختی، برنامهریزی برای موفقیت مالی و حرفهای، توانایی خلق و حفظ یک رابطه عاطفی سالم، اصول پرورش فرزندان، حل مسائل پیشرو و شیوه روبهرو شدن با سختیها و مصائب است. یعنی با در نظر گرفتن مفروضات بالا، ما فقط موفق به حل مسائلی در زندگی خود خواهیم شد که قبلا در کودکی مشاهده کردهایم پدرومادرمان آنها را حل کردهاند. اگر آنها با مسالهای مواجه نشده باشند، یا در حل آن ناموفق بوده باشند ما هیچ امکانی برای حل مسأله نخواهیم داشت و حتی در غیراین صورت هم فقط میتوانیم همان راهی که آنها رفتهاند را طی کنیم. به عبارت سادهتر، ما چگونگی حل مسأله را یاد نگرفتهایم، بلکه فقط یک راهحل یک مسأله را با مشاهده والدینمان یاد گرفتهایم.
ولی در دنیای امروز دستیابی به موفقیت در زندگی و حل مسائل آن تصادفی نیست. همانطور که بدون آموزش و تمرین نمیتوان رانندگی کرد، برای انطباق با زندگی نوین هم باید مهارتهای لازم برای زندگی را آموخت و تمرین کرد و نمیتوان انتظار داشت جوانان به صورت غریزی و بالقوه مهارتهای لازم برای این مهم را داشته باشند. اگر در قدیم زندگی بدون آموختن مهارتهای آن ممکن بود، جامعه به پیچیدگی امروز نبود و انتظارات و مسائل بسیار سادهتر بودند. نیاموختن مهارتهای زندگی به کودکان، باعث میشود حل سادهترین مسائل برای جوان تبدیل به یک کلاف درهم تنیده شود. ما جوانان باهوش متوسط رو به بالایی داریم که در مقابل زندگی کاملا مستاصل شدهاند و از انتخاب زوج مناسب، پیدا کردن کار یا حفظ روابط دوستی عاجزند. در این حالت ناامیدی و افسردگی رواج پیدا میکند و اعتیاد التیامبخش عدمکامیابی خواهد شد. ازدواجها سست و فرزندان غمگین خواهند بود.
راهحل این مسأله بسیار ساده است و سالهاست پیشکسوتان پرورش کودک روی آموزش مهارتهای زندگی و مهارت حل مسأله به کودکان و نوجوانان تأکید میکنند و متاسفانه هم محتوا و هم فرایند این آموزش همواره با مقاومت و چالشهای زیادی روبهرو بوده است. افرادی که از مدارس فارغالتحصیل میشوند باید برای زندگی کردن آماده باشند و نه مملو از اطلاعات تخصصی که اگر در دانشگاه و زندگی حرفهای خود آن را ادامه ندهند تمام آنها فقط اتلافوقت بوده باشد. کودکان و نوجوانان باید در مدارس زندگی کردن را یاد بگیرند. با هم تعامل کنند. انسان و خویشتن خود را بشناسند و مهارتهای اجتماعی و فردی چگونه زیستن را تمرین کنند و این آموزش هم نه با کتاب و دفتر و تکلیف، بلکه به صورت آموزش در حین عمل و تجربی باید اتفاق بیفتد.
آیا ما چندین نسل آسیبپذیر از جمعیت کشورمان را بدون اینکه برای زندگی کامیاب توانمند کرده باشیم رها کردهایم؟ آیا فرصت سهل آموزش مهارت زندگی کردن در سیستم رسمی آموزش و پرورش را از دست دادهایم؟ آیا باید با چندین نسل از افراد ناشاد، با ازدواجهایی سست و فرزندانی ناخوشحال روبهرو باشیم؟ آیا راهی برای جبران گذشته وجود دارد؟ آیا گذشته را چراغی برای روشن ساختن مسیر آینده قرار خواهیم داد؟