یاسر نوروزی| «رؤیای یک نیمهشب تابستان» یکی از کمدیهای ویلیام شکسپیر است که در کشورهای مختلف بارها روی صحنه رفته. اقتباسهای فراوان سینمایی هم براساس این نمایش انجام شده اما به محض تماشای تئاتر مصطفی کوشکی، تفاوتها را احساس میکنید؛ ابتکاری ویژه در شیوه اجرایی که به طراحی دکوری خلاقانه منتهی شده است. بر این اساس شما روی صحنه شاهد اثری فانتزی خواهید بود با فضایی جادویی که کوشکی با این خلاقیت آن را محقق کرده است؛ کاراکترها لحظهای روی صحنه هستند و در لحظهای دیگر غیب میشوند. گاهی هم از دیواره بالای صحنه روی زمین فرود میآمدند. تمام اینها را اضافه کنید به متنی مفرح که بدونشک مخاطب عام را هم پای نمایش شکسپیر خواهد کشاند. در این گفتوگو درباره خلاقیتهای این کارگردان صحبت کردهایم و همچنین تأویلهایی که میشود از این نمایش ارایه داد.
این نمایش، وجوه مختلفی دارد که هر کدام به تنهایی قابل بررسی هستند؛ دکور، طراحی لباس، گریم، موسیقی، بازخوانی متن شکسپیر و در کل تمام عناصری که در قالب یک نمایش مجموع شدند و ما آن را روی صحنه دیدیم. به نظرم اول از متن اصلی شروع کنم. «رؤیای یک شب نیمه تابستان» ازجمله آثار شکسپیر است که اقتباسهای سینمایی و نمایشی فراوانی از آن شده، چه شد که احساس کردید چنین متنی را میتوانید برای مخاطبان ایرانی به نمایش بگذارید؟
قبل از اینکه درباره نگاه و شیوه اجرای خودم در این نمایش صحبت کنم میخواهم درباره قابلیت نمایشنامههای شکسپیر بگویم. شکسپیر از آن جمله نویسندگانی است که تمام آثارش آنقدر قابلیت دارند که تو میتوانی در هر ظرفی آن را بریزی. برای همین هم هست که نمایشنامههای او را چه در سینما، چه در تئاتر، چه در تلویزیون و چه در مدیاهای دیگر هنری میبینید. این یکی از ویژگیهای منحصربهفرد آثار شکسپیر است. هم کار کردن آثارش لذتبخش است و هم آنقدر منعطف که میتوانی آن را در هر قالبی بریزی بدون اینکه آسیبی به آن وارد بشود. ولی اینکه چرا این نمایشنامه را انتخاب کردم باید بگویم ماجرا برمیگشت به خیلی پیشتر از اینها. همیشه فکر میکردم این نمایشنامه با فضای عجیبوغریبی که دارد، آدم را به یک نوع چالش دعوت میکند و من این وسوسه را دایم در خودم احساس میکردم، یعنی فضای جادویی و فانتزی آن به نحوی بود که دوست داشتم خودم را در آن محک بزنم و وارد این چالش شوم. البته به همان میزان هم ریسک است.
دقیقا. وقتی میگویم چالش یعنی همین. بههرحال ممکن است ورود به این چالش کارگردان را زمین بزند.
بهویژه «رؤیای یک شب نیمه تابستان». حالا دیگر نمایشنامههای شکسپیر هم ممکن است چنین چالشی را داشته باشند اما این یکی به نظرم ریسک بیشتری دارد.
بله. تراژدیهای شکسپیر مثل «هملت» یا «مکبث» به نحوی هستند که در بدترین اجراها هم میتوانند مخاطب را حفظ کنند. حتی طوری هستند که شاید بشود گفت در بدترین اجراها هم بهخاطر قدرتمندی نمایشنامه نمیتوان خیلی آن را خراب کرد. اما «رؤیای یک شب نیمه تابستان» به خاطر فضای جادویی و فانتزی به نحوی است که اگر برایش کانسپت و بستر ویژهای نداشته باشی، شکست سنگینی میخوری، چون وقتی این فضا را از این نمایشنامه بگیری، تنها توصیف از آن باقی میماند و پر است از دیالوگهایی که دیگر در این سالها کلیشه شده، یعنی قصه به سمتی رفته که دیگر به شکل یک کهنکلیشه درآمده و رفتن به سمت آن خطرناک است، چون هر لحظه میتواند آدم را به ورطه تکرار مکررات بکشاند.
ریسک وقتی دوچندان میشود که قرار است چنین فضای جادویی در تئاتر ساخته شود. باز اگر سینما بود به مدد جلوههای ویژه و کارهای کامپیوتری میشود تدابیر مختلفی اندیشید. درواقع امکانات فراوانی برای خلق چنین فضاهایی در سینما وجود دارد. اما اینجا باید در نمایش و در صحنه تئاتر، آن هم با امکانات تئاتر در ایران فضای جادویی خلق میکردید.
دقیقا همینطور است ولی ایده اصلی در ذهن من با غیب شدن و ظاهر شدن آدمها روی صحنه شکل گرفت، یعنی دایما در این فکر بودم چه شیوه اجرایی میشود برای این نمایش تعریف کرد که کاراکترها ناگهان روی صحنه ظاهر و بعد غیب شوند، یعنی همه چیز از اینجا شروع شد؛ طوری که ما ناگهان یک بازیگر را در صحنه ببینیم و بعد نبینیم. همین ایده اولیه هم باعث شد به این طراحی دکوری که دیدید برسیم. ضمن اینکه همزمان در این فکر بودم ما درحال اجرای کمدی هستیم و به سرعت هم احتیاج داریم، یعنی بازیگر باید در کمترین زمان فرصت، ظاهر شود و بعد غیب شود.
همینطور دکوری باشد که دست شما را برای خلق موقعیتهای مختلف هم باز بگذارد.
بله. دکور باید طوری طراحی میشد که این شیوه اجرایی را پاسخگو باشد؛ شیوهای پرتحرک، پر از کنش و واکنش و پر از حرکت. بعد رفتیم سراغ خوانش خودمان از نمایشنامه چون میدانستیم این متن با آن زبان و تعریف و توصیفهایی که شاخصه زمان خودش بوده، قطعا در چنین کانسپتی قابل اجرا نیست؛ فضایی پرتنش و محیرالعقول که گاهی حتی به سیرک پهلو میزند. به این ترتیب جلو رفتم و به اتفاقاتی برخوردم که قبل از این تجربه نکرده بودم. مثلا وقتی قرار بود بازیگر از ارتفاع سه متری روی صحنه بپرد، تقریبا در بدو امر، یک کار محالی به نظر میرسید. حتی شرایط به نحوی بود که من خودم اولین بار از این ارتفاع پریدم تا ترس بچهها بریزد و این اعتماد به وجود بیاید که این پرش قابل اجراست. زمانی هم این کار را کردم که حتی برای خودم هم این آگاهی تئوریک هنوز شکل نگرفته بود که بازیگر بتواند بیاید و از ارتفاع سه متری بپرد روی سن، بنابراین از ارتفاعهای مختلف شروع کردیم تا رسیدیم به این ارتفاع. بعد که جلوتر رفتیم دیدم بازیگرها در بعضی اجراها به کارهایی اضافه هم دست میزنند؛ ازجمله پشتکوارو زدن موقع پرش که البته گفتم این کار را نکنید، یعنی دایم این نگرانی را داشتم که نباید بازیگر ما موقعیت یک ورزشکار را تداعی کند، چون در این ترامپولین یا فنری طراحیشده میشود حرکات زیبایی هم موقع پرش انجام داد اما خب من نمیخواهم.
چرا؟
چون میخواهم همچنان بازیگر باشند. درواقع بازیگر به اندازه کارکرد یک حرکت باید آن حرکت را انجام بدهد. قرار نیست کار بدنی و حرکات آکروباتیک روی صحنه به چشم بیاید. مال این نمایش نیست. این خیلی برایم مهم است. پشتکوارو زدن و نمایش حرکات بدنی ممکن است در یک نمایش دیگر کارکرد داشته باشد اما در این نمایش ندارد. به همین علت اصرار داشتم روی صحنه چنین حرکاتی را کمتر کنیم و خب کار راحتی هم نبود، چون کمدی برای بازیگر این بستر را فراهم میکند اما من همچنان سعی دارم در این موضوع، این محدودیت را ایجاد کنم. درواقع میخواهم بگویم با ظرافت کامل با این نمایش برخورد کردم و همچنان درحال حذف و قیچی کردن بعضی حرکات یا احیانا دیالوگها بعد از هر اجرا بودم، چون اعتقاد دارم این نمایش نباید از چارچوب خودش خارج شود.
من به فاصله دو هفته، دو بار نمایش شما را دیدم و این تغییرات کاملا محسوس بود. درواقع یک روند رو به رشد داشتید؛ چه در حرکتها، چه در دیالوگها. اصلا یکی از موفقیتهای نمایش شما این است که توانستهاید خوانشی از یک کمدی غیرایرانی ارایه بدهید که تماشاگر ایرانی را با خود همراه میکند و برایش لذتبخش است. البته در بین کار، خبر رسید که خانم آزاده صمدی مصدوم شدند. اول اینکه چه اتفاقی برای ایشان افتاد؟ چون راستش ما بهعنوان تماشاگر گاهی ترس داشتیم نکند با این حرکتها و با این دکور، بازیگرها آسیب ببینند. دوم چطور شد خانم نازآفرین کاظمی در نقش «هلن»، ایفای نقش «هیپولیتا» با بازی خانم صمدی را به عهده گرفتند؟ خب در هر حال ایشان یک نقش دیگر هم در این نمایش دارند و کار فوقالعاده سختی بوده که یک بازیگر در چنین تئاتری در دو نقش کار کند.
در پاسخ به سوال اول شما بگویم راستش اتفاقی که برای آزاده صمدی افتاد، دقیقا جایی افتاد که نباید میافتاد، یعنی نه در اجرای حرکتها بلکه در راهرفتن مصدوم شد. درواقع در موقعیتهایی که ضریب آسیبدیدگی میتوانست بالا باشد، این اتفاق نیفتاد. دقیقا جایی که خانم صمدی داشت از صحنه خارج میشد، ناگهان پایش لای فنرهای ترامپولین رفت و وقتی خواست پایش را بیرون بکشد، متاسفانه رباط پایش پاره شد. خب اتفاق بدی بود. هجدهم ماه این اتفاق افتاد و خانم نازآفرین کاظمی آنقدر توانمند هست که ما توانستیم او را جایگزین کنیم. اما نکته اینجاست ما 45 دقیقه قبل از اجرا تازه فهمیدیم که آزاده صمدی دیگر نمیتواند روی صحنه بیاید.
یعنی روز قبل مشخص نشد؟
نخیر. روزی که این اتفاق افتاد، ایشان کار را تا پایان اجرا کرد اما خب نگرانی داشت. ما هم برای اینکه نگرانش بودیم گفتیم حتما به دکتر مراجعه کند. آزاده هم رفت دکتر و دکتر گفت باید عکس بگیرد. عکس را گرفت، دقیقا 45 دقیقه قبل از اجرای فردای اتفاق، گفت که متاسفانه رباط پایش آسیب دیده. درواقع 45دقیقه قبل از اجرا ما فهمیدیم آزاده نمیتواند بازی کند. نازآفرین کاظمی را چندینسال است که میشناسم و به تواناهایی او هم واقفم. ضمن اینکه تماشاچی پشت در بود و منتظر. برای همین به او گفتم برود و هر کاری از دستش برمیآید انجام بدهد. او هم رفت و خوشبختانه ما را از نگرانی درآورد. در این چند شب هم دارد خیلی بهتر و پرانرژیتر کار میکند. من البته همچنان منتظر هستم آزاده به اجراهای آخر برسد و برگردد. این هم یکی دیگر از دلایلی بود که بازیگر دیگری جایگزین نکردم و از نازآفرین خواستم فعلا جایگزین او باشد.
البته ورود و خروج این دو نقش گاهی به فاصله خیلی کمی صورت میگرفت، یعنی خانم کاظمی باید فورا از نقش «هلن» تغییر چهره بدهد به نقش «عروس آمازونی». مخاطب این وسط گیج نمیشود؟
در این چند شب چنین اتفاقی نیفتاد که مخاطب سردرگم بشود. اما خب مسأله این است که ما روز اول اصلا چارهای نداشتیم ولی خب در روزهای بعد، تمهیدی در لباس اندیشیدیم که تغییرات زودتر انجام شود. ولی همین حالا هم وقتی ایشان از نقش «عروس آمازونی» میرود پشت صحنه تا برای نقش «هلن» تغییر چهره بدهد، بچههای طراح، گریم و لباس باید فورا بریزند سرش تا او را آماده کنند، البته خوشبختانه فعلا از پس آن برآمدهایم و هر اجرا هم دارد بهتر میشود.
در پایان دوباره میخواهم برگردم به متن شکسپیر. عشق تراژیک و اندوهباری که ما در آثار دیگر شکسپیر میبینیم، اینجا دستافزاری برای خندیدن است، حتی به نوعی هجو میشود. درواقع اگر «رومئو و ژولیت» را در ستایش عشق بدانیم، «رؤیای یک نیمه شب تابستان» نقطه مقابل آن است. سرکرده جنیان، به مادهای دست پیدا میکند که با پاشیدن آن به صورت دیگران میتواند طرف را عاشق کند. این در ظاهر امر ممکن است فانتزی باشد اما در لایههای عمیقتر متن اشاره دارد به وضع متزلزل «عشق»، یعنی عاشق شدن انسانی به انسان دیگر را تا این حد بیپشتوانه نشان میدهد. تناقض عجیبی است. شکسپیری که ستاینده «عشق» بوده حالا همان «عشق» را دارد به سخره میگیرد.
اتفاقا عدهای این نمایشنامه را تراژدی میبینند و فقط بهخاطر پایان خوش آن است که جزو آثار کمدی قرار گرفته. این هم بهدلیل این بوده که این نمایشنامه را برای اجرا در یک مراسم عروسی در دربار، به شکسپیر سفارش داده بودند. شکسپیر هم مجبور بوده به خاطر سفارشی بودن کار، پایان را Happy End کند. ولی دقیقا همینطور است که میگویید. وقتی به خود کار برمیگردید و عمیق میشوید میبینید وجوه تراژیک آن بیشتر به چشم میآید. یک عده بین آدمها دارند سرنوشت مردم عادی را تعیین میکنند و یک عده هم بین جنها. درواقع دستانی که از آستین جنها بیرون آمده، نشانههایی به ما میدهد از نشانههای قدرت و روابط سیاست. اینکه یک عده به همین راحتی از طریق گردهای به اسم گرده عشق دارند با سرنوشت آدمها بازی میکنند، طعنهای است به حکومت آن زمان. یعنی حکومت به راحتی تو را در جایگاه دیگری قرار میدهد و به تو امر میکند لحظهای عاشق این باش، لحظهای بعد عاشق آن! من مدلهای زیادی برای این نمایش فرض کردم و حتی در یکی از این مدلها، به پررنگتر کردن این وضع هم فکر کرده بودم. حتی میخواستم برای نقش پادشاهان از کوتولهها استفاده کنم، چون این لایه از متن آنقدر قابلیت پرداخت دارد که حتی میتواند به شکل یک نمایش جداگانه قابل اجرا باشد. درواقع این نمایش از این دیدگاه تراژیک است که حکومت دارد با اعمال قدرت، تقدیر آدمها را رقم میزند. شکسپیر به این مفهوم هم نظر داشته اما خب مجبور بوده غیرمستقیم آن را بیان کند، چون اگر دقت کرده باشید ما بخشهایی را عوض کردیم. درواقع این آدمها در متن اصلی، یکسری کارگر آتنی هستند که قرار است برای پادشاه نمایشی اجرا کنند و باید فضای کمدی عجیب و غریبی بین اینها به وجود بیاید؛ آن هم کارگرانی که هیچ چیز از دنیای نمایش نمیدانند و حالا قرار است بیایند جلوی پادشاه نمایش
اجرا کنند.