| طرح نو| شادی خوشکار| همانطور که نور ضدهواییها را در آسمان دزفول تماشا میکردند، تصور داشتند این جنگ بهزودی تمام میشود اما طولی نکشید که همهچیز جدی شد. کمی بعد مجبور بودند بچههایشان را زیر تختها بخوابانند تا از آسیبهای احتمالی بمبارانها، جلوگیری کنند. حتی پس از آنکه جنگ تمام شد هم اثر آن از بین نرفت و همانطور که دیوارهای آبادان جای گلولهها را حفظ کرده بودند، خاطرات مردم و حتی فرهنگ و آداب و رسومشان نیز از تخریب و ویرانی بینصیب نماند. سودابه قیصری، روزنامهنگار و آموزگاری است که دوران جنگ در شهرهایی چون دزفول و آبادان زندگی کرده و پس از گفتن خاطراتش از دفاعمقدس به اثرات فرهنگی و اجتماعی جنگ اشاره میکند. به مردمی که پس از بازگشت به شهرشان با آن غریبه بودند و به مهاجرانی که شکل و شمایل شهر را تغییر داده بودند و بازسازیهایی که بخشی از خاطرات و هویت مردم را از بین بردند. حالا پس از سالها با او درباره چیزهایی حرف زدیم که جنگ با خود آورد و چیزهایی که با آمدن جنگ از میان رفتند.
شما زمان جنگ در کدام شهر حضور داشتید و تصویری که از شروع جنگ دارید، چیست؟
زمانی که جنگ شروع شد، 6 ماه بود که ازدواج کرده و به دزفول رفته بودم. ظهر همان روز در شوش دانیال میهمان خانه پدرم بودیم و شنیدم که به خرمشهر حمله شده است. طبیعتا نگران خواهر و برادرم بودم. وقتی برگشتم دزفول دیدم برق شهر قطع شده است و ضد هوایی میزنند. هنوز ذهنیتی از جنگ نداشتیم برایمان جالب بود. از خودرو پیاده شدیم و تماشا کردیم و به نظرمان قشنگ بود. نمیدانستیم جنگ چه مفهومی است، تا اینکه عدهای از مردم فریاد زدند که روشناییها را خاموش کنیم و تازه کمکم حس کردیم که خطرناک است. اولین تصویری که از حمله به دزفول دارم، مدتی بعد از آن بود که چون صحبت از جنگ شد، در زیرزمین میخوابیدیم. اولین موشک پشت خانهمان را خراب کرد و باعث شد مقداری خاک روی سرمان بریزد. چشممان جایی را نمیدید و فکر میکردیم همه مردیم و الان آن دنیاییم و از آنجا بود که متوجه شدیم جنگ شوخی نیست.
این تصور که جنگ در اوایل از سوی مردم جدی گرفته نشد، بین بقیه مردم هم رایج بود؟
در خرمشهر اوضاع خیلی متفاوت بود چون یکسری بمبگذاری صورت گرفته بود و درگیریهای خلق عرب و ارتش محلی به اوج رسید، ذهنیت مردم آماده بود و مردم مفهوم بمبگذاری و کشتهشدن آدمها را در ذهن داشتند و از آنجایی که تلویزیونهای منطقه را راحت میگرفتیم و شب و روز رژه ارتش صدام را میدیدیم که مرتب مارش نظامی میزدند و آمادگی ارتششان را نشان میدادند، در خرمشهر مردم جنگ را بیشتر جدی گرفتند و یک دفعه عراق حمله کرد و زود به وسط شهر رسید. آنجا کاملا جدی بود و آن لحظهای که حمله شروع شد، نیروهای دشمن، سریع به گمرک رسیدند، عدهای مجبور به جنگ شدند چون آن اوایل فقط مردم و نیروی دریایی میجنگیدند. خیلی از دوستانم را در همان زمان در خرمشهر از دست دادم و میدانم که دختر و پسر هرکس بلد بود یا حتی بلد نبود، مقابله میکرد. ولی در شهرهای دیگر این آمادگی ذهنی نبود و درکی نداشتیم. کسی فکر نمیکرد که عراق بخواهد به ما حمله کند. فکر میکنم سال 47 یا 48 بود که عراق یکبار حمله کرد و جنگ 3، 4 روزهای بود که سریع در دریا تمام شد و به شهر نرسید، بنابراین مردم ذهنیتی از جنگی طولانی نداشتند.
درباره اثرات اقتصادی و روحی جنگ زیاد صحبت شده است اما از شما که در آن دوران در مناطق جنگی بودید میخواهیم بپرسیم که اثرات اجتماعی جنگ بر مردم آن مناطق چه بود؟
فکر میکنم مهمترین مسالهای که به وجود آمد، احساس ناامنی وحشتناک بود. وقتی احساس امنیت ندارید، بر تمام بخشهای زندگیتان تأثیر میگذارد. قحطی مواد غذایی و قطع آب و برق در یکماه اول وحشت زیادی را ایجاد کرد. عدهای شهر را ترک میکردند و عدهای مجبور به ماندن بودند و این گسیختگی و فاصله خانوادهها را به وجود آورد. بعد حضور مردان در جبههها و نبودن آنها در خانواده به وجود آمد و زنها مجبور شدند به تنهایی بار زندگی را به دوش بکشند. دلهره و اضطراب همیشگی در جنگ تا همین الان هم اثرات خود را باقی گذاشته است. بمباران و موشک یک محله را بهطور کامل از بین میبرد و جاهایی که پر از زندگی بود به سرعت خاموش میشد. اثر جنگ در مردم آن منطقه چیزی نیست که از بین برود. فرض کنید اگر عزیزی با مرگ طبیعی یا بیماری بمیرد، شما زمینه پذیرش را دارید حتی شاید فکر کنید کار طبیعت است و عادلانه اما در جنگ نمیتوانید چیز عادلانهای ببینید.
این اثرات تا چه حد از نظر فرهنگی و شخصیتی مردم مناطق جنگی را تغییر داد؟
یک بخش این است که سختیهای جنگ، دربهدریها، آوارگیها و از دست دادنهای مداوم باعث شد مردم آن مناطق چه کردستان چه خوزستان، آدمهایی سخت و محکم باشند اما این مثبت نیست، آنها مجبور شدند سخت و محکم شوند و در مقابل ناملایمات و شرایط محیطی و جنگی خودشان را تقویت کنند. تغییر دیگر که فرهنگی بود به دلیل مهاجرتها اتفاق افتاد. مهاجرتی که صورت گرفت باعث شد هرکس در حد توانش به شهری برود، در بعضی مناطق مردم بهتر استقبال کردند. شما وقتی مهاجرت میکنید در محیط جدید تا مدتی میتوانید مقاومت کنید و آداب و رسومتان را حفظ کنید، بعد از مدتی یا در فرهنگ جدید حل میشوید و این خیلی سخت است یا حل نمیشوید و این، حس سردرگمی برای شما به دنبال دارد. کسی که حل میشود احساس پوچی میکند چون چیزی از فرهنگ خودش نمانده و اگر گهگاه به محل زندگیاش برگردد، میبیند با کسانی که هنوز هستند نمیتواند خوب ارتباط بگیرد. بخش دیگر کسانی که نمیتوانند حل شوند، آنها هم وضع شکنندهای دارند و در سردرگمی هستند. مسأله دیگر این است که هیچ دولتی بعد از جنگ سعی نکرد این مسائل را بررسی کند و آسیبهایش را ببیند و حل کند. آسیبها خیلی بیشتر از 8سال بود. در آن 8سال آنقدر دغدغه داشتیم که فرصت نکردیم دور و برمان را نگاه کنیم اما بعد این مسائل بیشتر خودشان را نشان داد و الان میبینیم که مردم خوزستان ابدا شادی سابق را ندارند. قبلا زندگی خیلی جریان داشت و مردم تفریحات زیادی داشتند اما الان بیایید دلتان میگیرد و شور و هیجان و زندگی را احساس نمیکنید.
شما پس از جنگ مدتی را هم در آن مناطق آموزگار بودید، آنهایی که جنگ را در دوران کودکی خود دیده بودند نگاهشان به جنگ چیست و چه چیزی از آن را به یاد دارند؟
آقای محمود رحمانی مستندی به نام مُلف گند ساخته که درباره بچهای است که در جنگ بوده و اثراتی که جنگ الان در زندگیاش دارد. ملف در زبان محلی آن منطقه یعنی مروای بد زدن وقتی چیز بدی به ذهنت میآید و اتفاق میافتد. شنیدم قرار است اکران شود. چیزی که در کلاسهای درس و در مواجهه با بچهها دیدم این بود که احساس میکنند ظلمی به آنها شده و بخشی از زندگیشان کاملا از آنها دریغ شده است. بخشی که میتوانست به بازیهای کودکی و درس خواندن در محیط آرام و زندگی با آرامش و ارتباط خوب با خانواده سپری شود. چیز دیگری که زیاد در بچهها دیدم و الان هم میبینم، ناراحتیشان از کسانی است که هیچ درکی از جنگ ندارند و از آن حرف میزنند و ادعا میکنند. خودم هم وقتی صحبت میشود فکر میکنم کسانی که در تهران بودند چه درکی دارند از مردم دزفول که شهر را در روزهای جنگ ترک نکردند. چیزی را که آنها با پوست و گوشت و استخوان لمس کردهاند، اینجا فقط یک سایه است و این برای بچههای مناطق جنوب ناراحتکننده است. ناراحت هستند از اینکه چرا الان شهرها به حال خودشان رها شدهاند و چرا هنوز مین هست و مردم آب سالم ندارند. چرا هنوز دیوارهای آبادان پرگلوله است و چرا شهری با شهرسازی بینظیر، هنوز شهرسازی درستی ندارد. آنها میگویند بافت شهر عوض شده و انگار کمر به قتل خاطرات ما بستهاند.
یعنی بازسازیهایی که صورت میگیرد، بخشی از هویت و خاطرات مردم را از بین میبرد؟
از بین نمیبرد بلکه از بین برده است. بهطور استثنا دزفول وضع نسبتا بهتری دارد که میشود آن را به حساب تعصب مردم دزفول گذاشت که پس از جنگ سرمایهگذاری کردند و مسئولان ردهبالایی که دزفولیهایی هستند که به آن شهر رسیدند و الان شهر خوبی است. ولی بازسازیهای آبادان و خرمشهر خاطرات ما را به کل از بین برد.
این بازسازیها و تغییرات روی بافت فرهنگی مردم چه تاثیراتی گذاشت؟
جنگ باعث شد که خیلی مهاجر به شهرهای خوزستان بیاید. وقتی مردم شهر را ترک کردند، عدهای از روستاهای اطراف و حتی از عراق که در زمان صدام شرایط زندگی خوبی نداشتند آمدند و آبادان و خرمشهر را پر کردند. در زمان جنگ آمدند و بعد از جنگ هم ماندند و فرهنگ و بافت شهر عوض شد. برای همین آبادانیهایی که برگشتند در شهر خودشان، احساس غربت میکنند، البته هنوز همان گرما و صمیمیت هست اما فرهنگ و آداب و رسوم مردم تغییر کرد.
آثار مختلفی با موضوع جنگ هشت ساله ساخته یا نوشته شدند، چقدر توانستند تصویر درست و واقعگرایانهای از مردم و شهرها بسازند؟
نمیتوانم بگویم بد یا ضعیف است اما ابدا خوب نیست. اتفاقی که در اکثر فیلمها حتی فیلمهای نسبتا خوب افتاده و مورد اعتراض صددرصد خوزستانیهاست این است که همه خوزستانیها را عرب نمایش میدهند، شخصیتها لهجه عربی دارند. فیلم روز سوم آقای لطیفی را خیلی دوست داشتم و به نظرم به فضای آن زمان نزدیک شده بود ولی به خودشان هم گفتم چرا همه زنها عربند. ضعف دیگر این است که به زنان و آسیبهایی که دیدند پرداخته نشده است. شاید معذوراتی دارند و من درک نمیکنم اما ندیدم حتی در کنفرانسها زنان را جمع کنند و حرفهایشان را بشنوند. سالهای ابتدایی پس از جنگ پوران درخشنده از من خواهش کرد که خاطراتم را برایش بنویسم که من کوتاهی کردم اما خیلی از زنان هستند که مثل شوهر، برادر و پدرشان جنگیدند یا کارخانهها را سرپا نگه داشتند. در کنار آن از بچهها و فضای شهر هم نگهداری کردند.
حتما کسانی را میشناسید که بعد از جنگ به خانههایشان برگشتند و خواستند آنجا را بازسازی کنند، در کدام بخشها موفق به بازسازی شدند؟
من فکر میکنم درواقع دو دسته برگشتند؛ یک دسته که شغلشان آنجاست و ایجاب میکند که در خوزستان باشند یا به هر دلیلی در شهر مقصدشان نتوانستند زندگیشان را بسازند و فکر میکنند در شهر خودشان حداقل خانه دارند. عدهای هم کسانی هستند که نوستالژی رهایشان نکرد و از نظر فرهنگی نتوانستند با شهر مقصد کنار بیایند و برگشتند آنجا تا در شهر خودشان آرامش بیشتری داشته باشند. اما حقیقتا موفقیتی در بازسازی نمیبینم و این بازگشتها را اجبار میدانم.
میگویند شهر تبدیل شده به منطقه آزاد اروند، منطقه آزاد جایی است که تجارت به شکل درست برقرار باشد اما در آبادان چنین اتفاقی نیفتاد، تنها بازاری باز شد برای جنسهای بعضا بیارزش کشورهای منطقه و شاید باعث شود از مناطق دیگر سرازیر شوند به آبادان و خرید کنند اما تولیدی صورت نگرفته که بشود اسمش را موفقیت گذاشت. حضور مسافران هم میتوانست به دلیل مناطق دیدنی خوزستان باشد که درست شناسایی نشده است. به عمقش که نگاه کنید، مردم خیلیچیزها را از دست دادند و چیزی به دست نیامده مگر صنایعی که دولتی باشد که خود به خود کار میکند ولی به هیچوجه زندگی زنده را نمیبینید، جز خونگرمی خودشان که تحت هر شرایطی برقرار است.