محمود اشرفی روزنامه نگار
باران میبارد؛ در هنگامه برگریزان. در بیقراری صنوبرها. در ترنم و لرزیدن برگها که آهنگ خوشی دارد. نمنم باران، خاک باران خورده و بوی دلانگیز درهمآمیختن باران و خاک. گاه باران انگاره وطن و خاک وطن پردامنه و ژرف و در ذهن ماندگارتر میشود. این انگاره را کسانی که از اینجا به سرزمینهای دور رفتهاند در خاطر دارند. چیزی که هیچگاه فراموش نمیشود. سفر به سرزمینهای دور و نزدیک در سرشت مردمان است. گاهی سفر کوتاه و زمانی همیشگی و ماندن و قرار است. قراری که گاهی بدل به بیقراری میشود. چیزی همانند برگهای بیقرار صنوبرها که با اندک نسیمی میلرزند.
در هزارههای دور آدمی رها شده در سرزمینهای خداوند بود و دوباره به گذشته باز میگردیم. بازگشت به آغازینها در ذات «پست مدرن» است. این بازگشتی به گذشته و اما افزارمند و هوشیارانه است. از این رو سفر روز به روز بیشتر و پردامنهتر میشود. سفرهایی طول و دراز و گاه بدون بازگشت.
از این خاک نیز سفرکردههای بسیاری داریم. آدمهایی که در دور دستها خاطرههایی نه مبهم بلکه به روشنی پگاه سرزمین آفتاب دارند. آنها به سرزمینهایی رفتهاند که خاک همیشه نمناک و خیسش از باریدن باران شگفت زده نمیشود. برگهای بیقرار و بوی نم باران مرا به دور دستها میبرد.