شیخ احمد مجدالاسلام کرمانی فرزند آقا یوسف، از دودمان خاندان قلیبیگ افشار، در سال ١٢٨٨ قمری برابر با ١٢٥٠ خورشیدی در كرمان زاده شد. او پس از پایان تحصیلات مقدماتى به اصفهان رفت و از محضر آخوند ملا محمدباقر فشاركى و آقا میرمحمدتقى مدرس بهره برد و از آنها اجازه اجتهاد گرفت. مجدالاسلام در زمان صدارت عینالدوله در دوره پادشاهی مظفرالدین شاه قاجار، با حاج میرزا حسن رشدیه و میرزا آقا اصفهانى به كلات نادرى تبعید شد. «سفرنامه کلات» در واقع دستاورد این تبعید است. اقامت مجدالاسلام در کلات و مشهد چندان به درازا نکشید. مظفرالدین شاه سرانجام پذیرفت مجدالاسلام به تهران بازگردد؛ هرچند پس از مدتی دوباره ناچار شد مخفی شود و ادامه سفرنامه کلات را در همین زمان نوشت. او توصیفهایی کوتاه از سفرش به مشهد و زیارت امام رضا (ع) در اثرش بازتابانده است «وارد صحن مقدس شدیم و همه جا سی چهل نفر فراش عقب سر ما میآمدند ... در مسجد گوهرشاد تجدید وضو نموده به حرم مطهر مشرف شده زیارت خواندیم و شکرانه آزادی را به درگاه حضرت احدیت با کمال تضرع عرضه داشته و ... به رواق برگشته نماز خواندیم و در ایوان مطلا جمع شدیم». وی در جایی از سفرنامهاش از خربزه مشهد بسیار تعریف کرده است «در بین راه همه جا آبادی است و مزارع بسیار سبز و خرم دارد و جالیزهای مفصل که خراسانیها “باغ طره” میگویند و در اطراف آنها گل نیلوفر کاشتهاند که بسیار باصفا و خوش منظره است و ما خیلی میل داشتیم در آن صحراها پیاده شده، خربوزه و هندوانه بخوریم ... با آنکه بنده سالهای دراز در اصفهان بوده و خربوزه اصفهان را خوردهام ولی هرگز خربوزه به این لطافت و شیرینی نخورده بودم. هیئت ظاهری این خربوزهها این قسم است که خیلی باریک و کشیده و سبزرنگ و گاهی بعضی خطوط سفید و زرد دارد اما به قدری نازک و لطیف است که حقیقتاً طاقت فروبردن چاقو ندارد و متلاشی میشود». مجدالاسلام سپس به بنای خواجه ربیع نیز اشارهای میکند «چهارساعت به غروب مانده سوار شده، در فاصله یک ساعت و نیم بخاجه [خواجه] ربیع رسیدیم که در یک فرسخی شهر واقع شده و صحن باصفایی دارد که یادگار سلاطین صفویه و محل تفرج مردم خراسان است ... مالها را به سوارها سپرده، به صحن رفتیم و در حرم رفته فاتحه خواندیم و نماز ظهر و عصر را نیز همانجا خواندیم».