| تئودر داستایوفسکی|
در مسکو ژنرال پیری بود که اکنون جزو رایزنان دولت و دارای یک نام آلمانی است. او تمام عمر خود را صرف دیدن زندانها و جنایتکاران کرده بود و هر دسته از محکومین که آماده برای حرکت به سوی سیبری میشد، یقین داشت که بدونشک از دیدن این پیرمرد کوتاه اندام در «کوه گنجشکان»بهرهمند خواهد شد.
این مرد وظیفه خود را با نهایت جدیت و شفقت انجام میداد، به این معنی که به موقع وارد میشد و همه محکومین را که در اطراف او صف کشیده بودند، رژه میدید و در مقابل هر کدام از آنها میایستاد، احتیاجاتشان را میپرسید و هرگز به آنان اندرز اخلاقی نمیداد و همه را «دوستان تیره بختم» خطاب میکرد. سپس بین آنها پول تقسیم میکرد و برای آنها وسایل لازم از قبیل مچ و پیچ و ... میفرستاد و گاهی نیز برای آنها کتابهای کوچک مذهبی میآورد و به کسانی که سواد داشتند، میداد. زیرا یقین داشت که آنها در بین راه این کتابها را ورق خواهند زد و مفاد آن را به بیسوادان اطلاع خواهند داد. او کمتر درباره چگونگی گناهان آنان سوال میکرد بلکه تنها اعترافات کسانی را که خودمایل به صحبت کردن بودند، گوش میداد. هیچ فرقی بین جنایتکاران نمیگذاشت و همه را به یک نظر، مینگریست و با آنان همچون برادر صحبت میکرد به طوریکه سرانجام همه بدون استثنا او را پدر تلقی میکردند.
برشی از داستان «آبله»
اثر تئودر داستایوفسکی