شماره ۸۷۴ | ۱۳۹۵ شنبه ۲۹ خرداد
صفحه را ببند
وقتى بدن تبديل به ويترين مى‌شود

ام‌لیلا شیرمحمدی مدرس و پژوهشگر حوزه زنان

از ابتداى خط با هم سوار قطار شديم و کنار هم نشستيم. يک يا دو ايستگاه بعد، دستبندها را از کيفش درآورد و مشغول انداختن آنها شد. به اطراف نگاه کردم، مسافران ديگر هم نگاهش مى‌کردند. ساعد دست راستش کاملا با دستبند تزیين شد. در حال خوانش نگاه‌هاى ساير مسافران بودم که گفت: «ببخشيد خانم! اينا رو مي‌ندازى دست چپم؟ دست چپ سخته، هميشه تو خونه مي‌انداختم اما امروز ديرم شده بود». براساس نظم، طرح، جنس و حتى رنگ نگينِ دستبندها، آنها را از کيفش درمى‌آورد و به من مىداد، حتى محل بسته شدن آنها نيز متفاوت بود! برخى بايد به ساعد مى‌چسبيد و برخى هم آزاد بسته مي‌شد. هر چه به پشت دست نزديکتر مي‌شد، دستبند تنگتر بسته مي‌شد و مدل آن نيز تغيير مي‌کرد، دقيقا شبيه کاری که مغازه‌دارها براى به نمايش گذاشتن و معرفى کالاهاى خود با ويترين مغازه‌شان انجام مىدهند. در اينجا نيز دستان اين دختر جوان به‌عنوان بخشی از بدن او که کالای مورد فروش به آن مربوط می‌شد، تبديل به يک ويترين شده بود! شايد حتى سرش! چون پيش از انداختن دستبندها، موهايش را نيز آماده تبليغ اجناسش کرد؛ بدنى که طى مناسکی خاص تبديل به ابزار تبليغات کالا مى‌شود! بدنی که تا پیش از این «جنبه خصوصی» داشت، حال در راستای فعالیت اقتصادی «جنبه عمومی» می‌یابد!
دستبندها را در دستش مرتب کرد و دستانش را کنار هم قرار داد؛ دستانی که اکنون با خواستِ سوژه تبدیل به یک ابژه شده بودند. قطار به ايستگاه امام‌خمينى رسيد. هر دو براى پياده شدن، کنار در ايستاديم. پرسيدم «پس چرا هيچى نفروختى؟» جواب داد «نه؛ من توي ايستگاه مي‌شينم، بارم متنوع و زياده، ازم مي‌دزدن، مي‌شه اينا رو برام بيارى؟» يک ريسه از دستبندهايى که نمونه‌هاى آنها را بر دستانش بسته بود گرفتم و از قطار خارج شدم. تند تند و جلوتر از من مي‌رفت تا فضاى مناسبى براى نشستن پيدا کند؛ جايى که بدن به ويترين تبديل‌شده‌اش، چشم‌انداز خوبی داشته باشد، مثلا جایی دو نبش و پرمسافر!
پ.ن: اين نوشته به منظور قضاوت‌کردن عمل فروشنده نوشته نشده است. تبديل بدن زنانه و در برخى موارد مردانه به ويترينى جهت تبليغ کالا (شىء شدن بدن) از محصولات مدرنيته است که ديگر بدن جنبه خصوصى خود را از دست مى‌دهد.

 


تعداد بازدید :  164