محمدجواد ثابت معاون تحقیق توسعه مرکز ارزیابی و ارتقای شایستگیهای مدیران سازمان مدیریت صنعتی
شما، احتمالا کتابها، وبلاگها و سرگذشت افراد موفق را مطالعه میکنید. برنامههای تلویزیونی از افراد موفق دعوت میکنند تا رموز پیروزی خود را برای دیگران بیان کنند. حتی نویسندگان معروفی مثل تام پترز و جیم کالینز نیز سازمانهای موفق را مطالعه میکنند تا رموز پیروزی آنها، راهگشای سازمانهای دیگر در مسیر تعالی باشد. درحقیقت بخش قابلتوجهی از دانش حوزه کسبوکار و مدیریت، پندها و سرگذشت افراد یا سازمانهایی است که موفقیت درخشان داشتهاند.
ما برخلاف حکمتی که لقمان در اصطلاح معروف خود به ما میآموزد، به نوشتهها و سخنان کارآفرینی که سهبار کسبوکارهای مختلفی را شروع کرده و در هیچکدام موفق نبوده توجه نمیکنیم، چراکه درس آموختن از کسی که خود هنوز آن درس را نیاموخته به نظر غیرمنطقی میرسد. اما این تمایل ما برای آموختن از موفقیتها و بيتوجهی به شکستها، مسألهسازتر از آن چیزی است که در نگاه اول بهنظر میرسد.
درست در میانه جنگ دوم جهانی، هنگامی که نبردها خونین و خونینتر و تلفات بیشتر و بیشتر میشد، طرفین بیش از پیش متوجه شده بودند که سرنوشت جنگ بستگی به تلاشهای محققان و دانشمندانی دارد که در پشت جبههها به حل مسائل نظامی و پیدا کردن روشهای علمی برای برتریجویی بر دشمن مشغول هستند. اساتید و پژوهشگران تراز اول در رشتههای مختلف به ارتش پیوسته بودند تا جان هموطنانشان را نجات و سرنوشت جنگ را به نفع خود تغییر دهند. یکی از این نخبگان، ریاضیدان مجاری به نام آبراهام والد بود که با تذکر خطای نجاتیافتگان به مهندسان نیروی هوایی متفقین، جان افراد زیادی را
نجات داد.
آبراهام والد که تحصیلات خود را در اتریش نزد کارل منگر (پسر کارل منگر معروف) به پایان رسانده بود در 1938 به ایالاتمتحده مهاجرت کرد و پس از چندی به دپارتمان ریاضیات کاربردی ارتش پیوست. در آن زمان یکی از بحرانیترین مشکلات متفقین، نرخ بالای سرنگونی بمبافکنهای آنان توسط پدافند آلمانها بود. بمبافکنهای متفقین در آن زمان سنگین، کند و بسیار پهنپیکر بودند و هدف نسبتا آسانی برای پدافند و جنگندههای متحدین بهحساب میآمدند.
تقریبا از هر دو بمبافکنی که برای ماموریت بر فراز مواضع آلمانها اعزام میشد، یکی از آنها به آشیانه بازنمیگشت. سوالی که جناب آبراهام والد به همراه تیمی از مهندسان ارتش باید برای آن راهحلی پیدا میکرد، این بود که چگونه شانس سرگونی بمبافکنهای متفقین را کمتر کنند. مهندسان نیروی هوایی میدانستند که پوشاندن بدنه هواپیما با زره اضافی میتواند شانس سرنگونی هواپیما را در صورت اصابت گلوله کاهش دهد. اما پوشاندن کامل بدنه هواپیما و تبدیل آن به یک تانک پرنده باعث میشد که هواپیما آنقدر سنگین شود که نتواند پرواز کند. پس آنها میبایست تنها قسمتهایی از بدنه هواپیما را تقویت کنند. مسأله این بود که پوشاندن کدام بخش از بدنه بمبافکنها شانس سرنگونی آنها را کمتر میکرد و این همان جایی بود که آبراهام والد، تیم مهندسان نیروی هوایی را از گرفتارشدن در دام خطای نجاتیافتگان حفظ کرد.
مهندسان نیروی هوایی تمامی هواپیماهایی که با موفقیت از ماموریت به آشیانه بازمیگشتند را به دقت مطالعه میکردند و نقاطی که مورد اصابت گلوله قرار گرفته و آسیبدیده بود را ثبت میکردند. پس از ثبت تجمعی اطلاعات تعداد زیادی از بمبافکنها، مشخص شد که آسیبدیدگیها عمدتا در ناحیه زیر بالها، اطراف دم و تنه اصلی هواپیما است؛ تنه، بالها و دم.
با در دست داشتن این اطلاعات، شما کدام بخش از بدنه بمبافکنها را تقویت میکردید؟ بهطور منطقی مهندسان نیرویهوایی نتیجه گرفته بودند که آن قسمتهایی که بیشتر از همه آسیب میبینند را باید تقویت کرد. اما جناب والد فرماندهان مهندسی نیرویهوایی را متقاعد کرد که این تصمیم اشتباهی است و تقویت این قسمتها بهبودی در شانس سالم بازگشتن بمبافکنها ایجاد نمیکند. برعکس او پیشنهاد کرد آنها باید بخشهایی از هواپیما را تقویت کنند که مورد اصابت گلوله قرار نگرفته بود!
خطایی که والد بلافاصله متوجه آن شده بود این است که اطلاعات مهم برای تصمیمگیری درمورد مسأله فعلی از هواپیماهایی بهدست میآید که بر فراز محدوده آلمانها مورد اصابت قرار گرفته و سقوط کردهاند. قسمتهای آسیبدیده بمبافکنهایی که از مهلکه نجات یافتهاند، اتفاقا قویترین بخشهای بمبافکنها بودند؛ همان بخشهایی که آنان به دفعات از آن ناحیه مورد اصابت قرار گرفته، اما توانسته بودند سالم به آشیانه بازگردند. تنه، بالها و دم، بخشهایی بودند که اصابت گلوله به این قسمتها باعث سقوط هواپیما نمیشد؛ بخشهایی که به کمترین تقویت نیاز داشتند.
والد توضیح داد که آنها باید بخشهایی از هواپیما را تقویت کنند که در نمونههای نجاتیافته مورد اصابت گلوله قرار نگرفته است و اینها همان بخشهایی بودند که بمبافکنهایی که به آشیانه بازنگشته بودند از آنجا مورد اصابت قرار گرفته و سقوط کرده بودند: موتورها، دماغه، مخزنسوخت و کابین.
والد استدلال کرد که با توجه به تکنولوژی و دقت پدافند آلمانها، احتمال مورد اصابت قرار گرفتن همه بخشهای هواپیما با هم برابر است؛ چون گلولهها به صورت تصادفی صرفا در جهت بمبافکنها شلیک میشوند. اگر هواپیماهای بازگشته به آشیانه بیشتر در بالها و تنه و دم مورد اصابت قرار گرفتهاند، این آلمانها نبودند که دوست داشتند بهطور خاص این بخشها را نشانه بگیرند. پس والد نتیجه گرفت که با در نظر گرفتن احتمالات، بقیه بخشها نیز باید به اندازه بالها و تنه و دم مورد اصابت قرار گرفته باشند؛ اما آن هواپیماهایی که در آن بخشها مورد اصابت قرار گرفتهاند بخشی از نمونه فعلی نیستند، چراکه بر فراز محدوده دشمن سقوط کردهاند. والد سپس به مطالعه توان تحمل هرکدام از بخشهای آسیبپذیر بمبافکنها پرداخت و با استفاده از معادلات ریاضی و استدلالهای آماری اثبات کرد که تقویت کدام بخشها بهترین نتیجه را خواهد داشت. محاسباتی که حتی هماکنون نیز مورد استفاده قرار میگیرد.
خطای نجاتیافتگان یکی از انواع خطاهای انتخاب است و در تعریف به خطای منطقی توجه و تمرکز کردن تنها بر نمونههای موفق و نجاتیافته از فرآیندی که به نحوی انتخاب در آن وجود دارد، اطلاق میشود. این خطا باعث مخدوششدن تحلیلهای آماری، تعمیمهای نادرست و نتیجهگیریهای اشتباه میشود. خطای نجاتیافتگان همچنین باعث خوشبینی غیرواقعی و کاذب میشود. این خطا ممکن است باعث شود تا به اشتباه فکر کنیم که موفقیت گروهی به دلیل یک عامل خاص است، درحالیکه این به اصطلاح موفقیت صرفا به دلیل نمایان شدن خوششانسیها و پنهان ماندن بدشانسیها باشد.
خطای نجاتیافتگان باعث میشود تا به بازندگان مسابقات، کشتهشدگان جنگ، شکستخوردگان دنیای کسبوکار، کارآفرینان ناموفق، هواپیماهای منهدم شده و خلاصه هر نوع نجاتنیافتهای توجه نکنیم و به این دلیل تحلیلهای ما با خطا و سوگیری همراه باشد.
خطرناک بودن این خطا از آنجاست که نجاتنیافتگان عمدتا نابود و ناپدید میشوند، از دید پنهان و از نظر مخفی میمانند و مطالعه آنها فراموش میشود. شکست مخفی میماند و ما با احتمال زیادی نهتنها از خاطر میبریم که نمونههای نجات نیافته اطلاعات بسیار مهمی دربر دارند و باید به آنها بیشتر توجه شود، بلکه فراموش میکنیم که اصلا شکستخورده و ناموفقی وجود داشته است.
فرماندهان نیروی هوایی متفقین افراد باهوشی بودند؛ دادههای بسیار خوبی نیز در دست داشتند. به علاوه، موقعیت نیز بسیار حساس و بحرانی بود و بیش از هر زمان دیگر نیاز به تحلیل و تصمیمگیری درست وجود داشت. اما آنان باز هم نتوانستند خطای منطقی خود را تشخیص دهند. تمرکز بر تحلیل و بررسی هواپیماهایی که به آشیانه بازگشته بودند به جای تمامی هواپیماهایی که برای ماموریت اعزام میشوند، میتوانست منجر به شکستهای جبرانناپذیری برای آنان شود. اگر فکر میکنید که فرماندهان نیروی هوایی متفقین از معدود افرادی بودند که دچار این خطا شدند، بهتر است به مثالهایی که در ادامه آمده توجه کنید. درحقیقت این خطا بیش از آنچه تصور میشود فراگیر است.
فرض کنید یکی از دوستانتان درحال بررسی ایده تأسیس یک رستوران در یکی از خیابانهای شلوغ شهر است و چون چندین رستوران موفق در آن محدوده فعالیت میکنند به او میگویید که راه انداختن یک رستوران محبوب دیگر در آنجا نباید کار سختی باشد. شما درحقیقت به این نکته بيتوجه هستید که تنها نجاتیافتگان را میبینید و درواقع حدود 80درصد رستورانهایی که شروع به کار میکنند در سال اول فعالیتشان با شکست خاتمه مییابد. اما چون اثری از آثار رستورانهای ناموفق نیست، به اشتباه شانس موفقیت خود را بیش از آنچه است میپندارید.
همانطور که نسیم نیکولاس طالب در کتاب خود مینویسد: قبرستان رستورانهای ناموفق بسیار سوت و کور است و پنهانماندن تعداد زیادی نمونههای ناموفق و دیده شدن چندین نمونه نجاتیافته در یک محیط بهشدت رقابتی (رستورانهایی که به دلایلی مانند شانس یا مدیریت خوب یا هر دلیل دیگر جان به در بردهاند) باعث میشود تا ما شانس موفقیت خود را بیش از آنچه است، تصور کنیم. درست مثل داستان بمبافکنها، این نمونههای شکست خورده هستند که مهمترین اطلاعات را برای تصمیمگیری دربر دارند و ما به آن کمتوجه هستیم.
به همین ترتیب وقتی سازمانها برنامههای سنجش رضایت شغلی را اجرا میکنند، تنها از افرادی که کماکان در سازمان مشغول بهکار هستند درمورد رضایت شغلیشان میپرسند. کسانی که بهدلیل نارضایتی شغلی، سازمان را ترک کردهاند، در نظرسنجی شرکت ندارند تا درمورد دلایل نارضايتی خود توضیح دهند. این درحالی است که مهمترین بخش اطلاعات، از افرادی به دست میآید که سازمان را به دلیل نارضایتی ترک کردهاند. نمونهگیری تنها از نجاتیافتگان باعث میشود تا مهمترین بخش اطلاعات از دست برود و طرحهای سنجش رضایت شغلی از هدفی که دقیقا به آن منظور طراحی و اجرا میشوند بازمانند. فراموش نکردن این نکته که یک بخش بسیار مهم از دادهها در چنین طرحهایی جاافتاده و در دسترس نیست، حداقل کاری است که مدیران باید انجام دهند. البته مصاحبههای خروج که امروزه هنگام خاتمه همکاری افراد با سازمان انجام میشود و بیش از پیش در سازمانهای دنیا جا افتاده، قدمی درست برای مقابله با خطای نجاتیافتگان است.
خطای نجاتیافتگان ما را به سمت درس آموختن از ستارگانسینما، مدیرانعامل موفق جهان، کارآفرینان بزرگ و ورزشکاران و قهرمانان بینالمللی میکشد. مردم به داستانهای موفقیت و نصیحتهای آنان توجه میکنند تا برای موفقیت خود راهی بیابند. به همین ترتیب کنفرانسها هم از کسانی دعوت میکنند که از سیل گلولهها جان سالم به در بردهاند و از مهلکه نجات یافتهاند و موفق شدهاند. باز هم مسأله اینجاست که سوال «چه باید کرد؟» را شاید بتوان از این نجاتیافتگان یاد گرفت اما سوال «چه کار نباید کرد؟» را نمیتوان از این دسته آموخت. این بخش مهم اطلاعات را از افرادی میتوان به دست آورد که از مهلکه مشکلات نجات نیافتهاند. متاسفانه این افراد، عکس روی جلد مجلهها و کتابها، و سخنران کنفرانسها نمیشوند؛ برای صحبت در مراسم فارغالتحصیلی از آنها دعوت نمیشود؛ میهمان برنامههای تلویزیونی نمیشوند و خلاصه چندان مورد توجه قرار نمیگیرند. در مواردی شاید امکان دسترسی به آنان هم وجود ندارد. خلاصه پندها و نصیحتهای دنیا، تقریبا در انحصار نجاتیافتگان است.
مثال دیگری از خطای نجاتیافتگان را از دنیای پلیس مطرح میکنم. در یک سرقت مسلحانه بانک، یک تیم 20 نفره از نیروهای ویژه پلیس برای عملیاتی بسیار حساس به صحنه اعزام میشوند. در عملیاتی سخت و حساس، تمامی گروگانها آزاد و سارقان کشته یا دستگیر میشوند. عملیات با موفقیت کامل به پایان میرسد و تنها یک نفر از نیروهای پلیس جان خود را از دست میدهد. با توجه به ابعاد جنایت و حساسیت مسأله، پوشش خبری گسترده است و مصاحبههای زیادی با نیروهای ویژه تیم عملیات انجام میشود. همه اعضای تیم در مصاحبهها مطرح میکنند که مطمئن بودند با سلامت، موفق به انجام این عملیات سخت و نجات گروگانها و دستگیری سارقان میشوند. آنها مطرح میکنند که انگار به آنها الهام شده بود که میتوانند عملیات را با موفقیت انجام دهند. آنها تعریف میکنند که بهرغم دشواری موقعیت انگار هر لحظه میدانستند که از پس این کار برمیآیند و با موفقیت و سلامت میتوانند جان هموطنان خود را نجات دهند. تنها اشکال ماجرا اینجاست که ما هیچ وقت داستان را از زبان آن پلیس کشته شده نمیشنویم. او زنده نیست تا تعریف کند او هم در تمام طول عملیات حس میکرده که با موفقیت و سلامت از عهده این ماموریت سخت برمیآید تا زمانی که یکباره دیگر هیچچیز حس نکرده! شنیدن داستان از زبان بازماندگان ممکن است ما را دچار این خطا کند که خوشبینیها در مواقع سخت و بحرانی همیشه درست هستند. ممکن است به اشتباه از این پوشش خبری برداشت شود که همیشه مثبتاندیشی و تفکرات مثبت جواب میدهد. مردگان هیچوقت نمیتوانند سر از خاک بردارند و تعریف کنند آنها هم فکر میکردند که موفق میشوند اما ماجرا آنطور که آنها فکر میکردند، پیش نرفته است. باز هم خوشبینی کاذب، نتیجه خطای نجاتیافتگان است.
خطای نجاتیافتگان چنان در قضاوتهای روزمره ما نهادینه شده که در موارد بسیاری به اشتباه تعداد اندکی از نجاتیافتگان را نماینده بيچون و چرای جامعهای میدانیم که درحقیقت به آن تعلق ندارند و بدینترتیب ارزیابیهای بسیار غیرمنصفانه و قضاوتهای نادرست انجام میدهیم. مثلا عموما مطرح میشود که محصولات قدیمی با کیفیتتر و با دوام بیشتری ساخته میشدند و بهعنوان شاهد مدعا، فولکس قورباغهای یا بنز 190 مثال زده میشود. این درحالی است که فولکس قورباغهای و بنز 190 (و تلویزیون 21 اینچ سونی با قاب چوبی یا رادیوهای زنیت) که تبدیل به نماد دوام و کیفیت شده است به هیچ عنوان نماینده خوبی از جامعه محصولات پر اشکال و کمکیفیت گذشته نیستند که بتوانیم دوام و ماندگاری آنها را به کل جامعه محصولات قدیمی نسبت دهیم. کافی است نگاهی به قبرستانهای خودروهای قراضه بیندازیم تا متوجه شویم که محصولات قدیمی چقدر پر اشکال بودهاند و اکثریت مطلق آنها به نسبت خودروهای فعلی کیفیت و دوام چندانی نداشتهاند. درحقیقت متخصصان حرفهای خودرو معتقدند که خودروهای فعلی از نظر امنیت، راحتی، قابلیت اطمینان و دوام و کیفیت از تمامی دورانهای گذشته بهتر هستند؛ اما خطای نجاتیافتگان تحلیل ما را مخدوش میکند.
یکی دیگر از نمونههای جالب خطای نجاتیافتگان در دنیای هنر است. وقتی صحبت از آثار هنری سالهای 1920 در اروپا میشود، مردم عموما کارهای بسیار با کیفیت و شاهکارهای هنری را به یاد میآورند و مطرح میکنند که تولید آثار هنری در دنیا رو به افول است. این درحالی است که آنها فقط چندین شاهکار هنری که در طول سالیان نجات یافته و به موزهها و گالریها انتقال پیدا کرده را میبینند و نماینده تمامی آثار هنری آن سالها فرض میکنند. این درحالی است که در همان سالهای 1920 به تعداد زیادی آثار هنری معمولی تولید شده اما چون کیفیت هنری چندانی نداشته از بین رفته و دیده نمیشوند. تصویری که ما از هنر سالهای 1920 اروپا داریم، تحتتأثیر همان تعداد اندک شاهکار بينظیر هنری شکل گرفته که به دلیل زیبایی ناب نجات یافتهاند. در اینجا به خوبی میتوان دید که چطور در نظر نگرفتن هواپیماهای سقوط کرده و از بین رفتن آثار هنری معمولی با هم شباهت دارد و تحلیل ما را مختل میکند. شاهکارهای هنری سالهای 1920 نماینده خوبی از هنر آن سالها نیستند و نباید قضاوتهای خود را تنها براساس این نمونهها انجام دهیم.
دانشگاهیان نیز به هیچوجه از این خطا مصون نبودهاند. در بعضی از رشتههای دانشگاهی درستی نتیجهگیریها بر اثر این خطا با مخاطره روبهرو بوده است. پژوهشگران سعی داشتهاند تا دادههای خارج از دامنه را از تحلیلهای خود حذف کنند تا نتایج معنادار آماری حاصل شود. دادههای تجربی که موفق به تأیید قضیههای نظری نمیشدند بهسادگی کنار میرفتند. ژورنالها نیز پژوهشهایی را چاپ میکردهاند که نتایج معنادار آماری در آن بهدست آمده باشد و فرضیات پژوهشی مورد تأیید قرار گرفته باشند. چاپ نتایج تحقیقاتی که مفروضات پژوهشی آن مورد تأیید قرار نگرفته، عمدتا متداول نبوده است. هرچند به چالش کشیدهشدن این رویه و بحثهای فراوان باعث بهبود روند گذشته و توجه بیشتر به خطای نجاتیافتگان شده است.
یا اصطلاح رایج مزیت اول شروعکردن را که در مدیریت بازاریابی و استراتژی مطرح میشود در نظر بگیرید. تقریبا تمامی مدیران و دانشجویان مدیریت با این مفهوم آشنا هستند. بهرغم تمامی مسائل و مشکلاتی که ورود زود هنگام به بازارهای جدید به همراه دارد، مزیت پایداری که تعداد قابلتوجهی از کسبوکارهای بزرگ و موفق امروزه کسب کردهاند به اول شروع کردن آنها نسبت داده میشود. اما اخیرا پژوهشها (یکی از جدیدترین نمونهها را اینجا مطالعه کنید) مطرح میکنند این خطای نجاتیافتگان است که باعث این باور اشتباه شده که اول شروع کردن عمدتا مزیت ایجاد میکند. بخش بسیار زیادی از سازمانهایی که اول شروع میکنند شکست میخورند و تنها تعداد بسیار اندکی از سازمانهایی که اول شروع کردهاند، اکنون رهبر بازار خود هستند.
درحقیقت «مزیت اول شروع کردن» را باید «مزیت نجات یافتگانی که اول شروع کردهاند» نامید. باز هم عدم توجه به تعداد زیادی از سازمانهایی که اول شروع کردهاند، اما نهتنها مزیت کسب نکردهاند بلکه شکست هم خورده و نیست و نابود شدهاند باعث شده تا به خطا فکر کنیم که کارآفرینان با زود شروع کردن احتمال موفقیت خود را افزایش میدهند. (مقاله معرفی شده به بررسی ویژگیهای نجاتیافتگان و نجاتنیافتگانی که اول شروع کردهاند میپردازد و درسهایی برای کارآفرینانی که میخواهند از مزیت اول شروع کردن استفاده کنند دارد.)
درن براون، شعبدهباز بریتانیایی، زمانی در مطبوعات ادعا کرد که میتواند 10 بار پیاپی یک سکه سالم و همگن را پرتاب کند و هر 10 مرتبه طرف روی سکه یا همان شیر بیاورد و در کمال تعجب همه، فیلمی چند روز بعد در تلویزیون انگلستان پخش شد که دقیقا این اتفاق را به تصویر میکشید. اما او این کار را چطور انجام داده بود؟ براون بعدها توضیح داد که او شروع به پرتاب سکه کرد و یک تیم حرفهای از او فیلمبرداری کردند. بعد از 9 ساعت تلاش بالاخره شانسش جواب داد و توانست 10 بار پیاپی شیر بیاورد. سپس تلاشهای ناموفق و تلاشهایی که شانس با او یار نبود را حذف کرده و تنها صحنه موفقیت خود را برای پخش ارسال کرد. در این مثال کاملا واضح است که چگونه حذف تلاشهای ناموفق و شکستها باعث ارایه تصویری مخدوش از واقعیت میشود.
در هر حال اگر ما یادگیریهای خود را محدود به درسآموزی از نجاتیافتگان کنیم، تنها کتابهای افراد موفق را مطالعه و به مصاحبههای کارآفرینان موفق بنگاههای کوچک و بزرگ اکتفا کنیم، دانش و تصور ما از دنیا بهشدت دچار سوگیری به سمت نجاتیافتگان خواهد رفت. به یاد داشته باشیم که شرکتهای موفقی مثل مایکروسافت، گوگل و اپل ممکن است مانند بمبافکنهایی باشند که بهرغم اصابت گلوله با موفقیت به آشیانه برگشتهاند. مطالعه آنها ممکن است باعث نتیجهگیری اشتباه شود. برای درسآموختن باید به کمپانیهایی که بر اثر مسائل و مشکلات شکست خوردهاند و احتمالا به فراموشی سپرده شدهاند مراجعه کرد.
به یاد داشته باشیم که اگر داستانی از یک دکه فروش لقمه صبحانه در متروی تهران برایمان ارسال شده که مشکل صف طولانی و زمان زیاد انتظار مشتریان پرعجله را از طریق قرار دادن صندوقی در کنار دکه حل کرده که مردم به دلخواه مبلغی را در آن میاندازند و فروشنده فروش و سود خود را بدینترتیب افزایش داده است، ابتدا به خود یادآوری کنیم که این دکه شاید نجاتیافتهای از جامعه تعداد زیادی فروشنده باشد که هیچکدام از آنها بدینترتیب موفق نبودهاند. اگر قصد عملیکردن ایدهها و نصیحتهای نجاتیافتگان را دارید، ابتدا به دنبال نمونههای ناموفق احتمالی باشید. من در اینجا به هیچوجه قصد ترویج منفینگری و خرابکردن مثبتاندیشیها را ندارم. تنها یادآوری کردم که خطای نجاتیافتگان بسیار متداول و در دام این سوگیری افتادن بسیار ساده است چراکه شکستها از نظر مخفی میمانند. تنها راه مبارزه با این خطا این است که دایم در تحلیلهایمان از خود بپرسیم: چه چیزهایی را نمیبینم؟ چهچیزهایی را از قلم انداختهام؟ آیا آنچه در نظر گرفتهام تمام آن چیزی است که وجود دارد؟ البته این سوالات بسیار سوالات دشواری هستند و در بعضی از موارد نیز قابل پاسخگویی نیستند. اما با این حال پرسیدن این سوالات قدم اول ضروری در جلوگیری از این سوگیریهاست.
اما قبل از پایان این نوشته اجازه دهید یک بار دیگر به سراغ آبراهام والد برویم. بعد از موفقیت در پروژه بمبافکنها او به کار خود در دپارتمان ریاضی کاربردی ادامه داد.
نبوغ او در ارایه تحلیلهای مفهومی و راهحلهای ریاضی باعث شد برای خود شهرتی دستوپا کند. همچنین ابداع روش تحلیل ترتیبی به شهرت او افزود و او را تبدیل به یک چهره شناخته شده بینالمللی کرد. اما به نظر میرسد که سرنوشت والد با هواپیما و شانس و احتمال گره خورده بود. او در اوج دوران موفقیت خود در 1950 و در 48سالگی برای یکسری سخنرانی از طرف دولت هندوستان دعوت شد اما در یک سانحه هواپیمای آنها به کوه برخورد کرد و به همراه همسر خود جان باخت.
وقتی که داستان جالب والد بمبافکنها را مطالعه میکنیم، ناخودآگاه یاد تمامی داستانهایی میافتیم که هیچوقت مجالی برای مطرح شدن پیدا نکردند، چراکه راویان آنها نجات نیافتند تا فرصتی برای مطرح کردن آنها در روزنامهها، مجلهها، برنامههای تلویزیونی و وبسایتها بیابند.
به یاد داشته باشیم که هر آنچه ما از گذشته میدانیم از میلیونها و میلیونها فیلتر گذشته است و بخش زیادی از تاریخ و داستانها هرگز ثبت و حکایت نمیشوند.
تاریخ لاجرم داستان نجاتیافتگان است.