شماره ۸۵۱ | ۱۳۹۵ چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت
صفحه را ببند
زوپیروس

سعید اصغرزاده| نمی‌دانم حاضرید با نگاهی به کتب کهن و تاریخی، نقبی به خاطرات داوطلبانه‌ای بیندازید که حماسی است و گاه یادآور سرشت مشترکی می‌شود که ما را به هم پیوند می‌دهد. اینها شاید افسانه باشند، یا حتی بنا به میثاقی نانوشته، تاریخ‌‌مان را شاید نباید بازخوانی کنیم اما چه کنم که این روزها روز فردوسی و خیام و...است. گاه دنبال بهانه می‌گردم تا داوطلبانه‌هایی را بنویسم که کسی داوطلب نوشتن‌شان نیست و این خود یک کار داوطلبانه است. به‌نظرم آنچه ما را ترغیب به هرگونه عکس‌العمل انسان‌دوستانه و وطن‌دوستانه کند برای فرهنگ‌سازی مناسب است. لذا از امروز در این ستون به داوطلبان اسطوره‌ای می‌پردازم. این اسطوره‌ها می‌توانند از تاریخ قدیم ایران باشند، از افسانه‌ها و داستان‌های شاهنامه و سایر کتب باشند یا حتی قهرمانان و شهدای انقلاب و جنگ و... باشند. هر کسی بر سر اعتقاد خود در این وطن، منشأ خدمتی بوده می‌تواند الگویی در این ستون باشد که به‌تدریج به معرفی تک‌تک این بخش‌ها می‌پردازم:  
زوپیروس
زوپیر (زوپیروس) نام سردار شجاع سپاه داریوش است كه نقش بزرگی را در پیروزی بابل به‌دست داریوش ایفا كرد. ماجرای آن این‌گونه است كه در 522 قبل از میلاد، یك مغ به‌نام گئومات ادعا كرد كه بردیا پسر كوروش است و با این ترفند و دروغ چند ماهی هم بر تاج و تخت ایران چیره شد. تا این‌كه در پایان خویشاوند كمبوجیه و بردیا، داریوش، همراه با 6 نفر دیگر (هفت‌تنان) این دزد تاج و تخت ایران را كشتند و از آن پس داریوش پادشاه ایران شد.
این رویدادها زمینه‌ای را فراهم کرد كه ایران با بحران‌های پرشماری روبه‌رو شود. یكی از این بحران‌ها، شورش(نبوكدرچره) بود. او خود را پسر (نبونید) می‌خواند و پادشاهی را در بابل به دست گرفت.
داریوش شتابان با سپاهی بزرگ به سوی بابل تاخت ولی در آن‌جا با دفاع بابلی‌ها روبه‌رو شد و با این‌كه سپاه داریوش شهر را محاصره كرده بودند ولی پدافند بابلی‌ها شكسته نمی‌شد و دروازه‌های شهر همچنان بسته مانده بود. تا این‌كه زوپیر پسر مگابیزوس (یكی از هفت‌تنان)، سردار دلیر سپاه داریوش اندیشید كه به‌صورت داوطلبانه و مخفیانه با بریدن گوش‌ها و بینی خود، از داریوش بخواهد كه به او، به این بهانه كه داریوش او را تنبیه كرده است، پروانه و اجازه پناهنده‌شدن به بابل بدهد، تا از درون بابل سبب واژگونی شهر شود.
داریوش با دیدن گوش و بینی بریده زوپیر او را دیوانه خواند، ولی زوپیر در پاسخ گفت: چون او می‌دانسته است كه داریوش با برنامه او همنگر و همفكر نخواهد بود، او را در برابر كار انجام شده قرار داده است.
زوپیر به بابل پناه آورد و بابلی‌ها با دیدن گوش‌ها و بینی بریده‌اش باور كردند كه داریوش او را تنبیه كرده است و از روی این‌كه زوپیر بتواند از داریوش انتقام بگیرد، در اختیار او سپاهی قرار دادند تا با داریوش بجنگد. زوپیر در چندین جنگ با سپاه داریوش پیروزی‌هایی به‌دست آورد و این پیروزی‌ها دیگر هیچ گمانی برای بابلی‌ها نمی‌گذاشت. آنها كاملا بر این باور بودند كه زوپیر دشمن سرسخت داریوش است. ولی آنها در اشتباه بودند، در لحظه موعود زوپیر دروازه‌های شهر بابل را به روی سپاه داریوش باز كرد و سپاه ایران پدافند بابلی‌ها را در هم شكست و (نبوكدرچره) از بابل پا به فرار گذاشت. سپاه داریوش، شاه دروغین را پیگرد كرد تا این‌كه او را به كام مرگ فرستاد.
داریوش به پاس خدمتی كه زوپیر انجام داد، او را به ساتراپی بدون خراج بابل برگزید. زوپیر با دختر داریوش ازدواج كرد و هوده (نتیجه) این ازدواج یك دختر و پسری به‌نام مگابیزوس (همنام پدربزرگش) بود. مگابیزوس یكی از سرداران بزرگ سپاه خشایارشاه در جنگ با یونان بود.
مگابیزوس هم با دختر خشایارشاه ازدواج كرد و نام پسرشان را زوپیر (زوپیروس) نهادند.


تعداد بازدید :  360