محمدرضا نیکنژاد آموزگار
درمیانه ردیفهای افقی و گردِ سکوهای سیمانی، به سختی چند صندلی کج و کوله به چشم میآید. سکوهای خاکستری رنگی که گردی و شیبشان کولوسئوم- تماشاخانه نامدار رم- پس از نبردی خونین را به خاطر میآورد. چه بسا میتوانست مایه فخر ملیمان باشد، اما افسوس! سکوها پوشیدهاند از کیسهزبالههای سفیدرنگی که با قوطیهای نوشابه و آب معدنی، ظرفهای یکبار مصرف و تهمانده چیپس و پفک و میوههای لهشده و... چهره زیبایی را میمانند که آکنده از جوشهای سفیدِ چرکین است و سرخی و سیاهی عفونت آنها را دوره کردهاند. پرترهای که نگاه کردنش جان را سوهان میکشد و اندیشه را میآزارد. درآمیختن زبالهها با شیب سکوها به سوی پایین، سقوط و شرمِ رفتاری زشت و نهادینه شده را زنده میکند، اما کمی بالاتر از وسط سکوها، جوانی مشکیپوش و سر در گریبان- شاید هم غمگین- کیسهزبالهای در دست، سکوهای خسته از کژ رفتاریها را رو به بالا طی میکند و شاید تنها نقطه امید، همین جوان بالا رونده باشد! عکسی لبریز از دردهای فراوان! شاید عکس را دیده باشید! زیرش هم نوشته شده بود: «بزرگترین زبالهدان تاریخ فوتبال ایران»! میدانید اشارهاش به کجا و چه زمانی است!؟ به شکوهمندترین استادیوم خاورمیانه، پس از شهرآورد پر افتوخیزِ سرخ- آبیها. عکس از نزدیکِ به 100هزار تماشاچی جوان حکایت میکند که پس از ساعتها دادکشیدن و کفزدن و فحش دادن به زمین و زمان و... حتی زحمتِ بردن و انداختن پسماندههای خویش به سطلهای زباله به چند متر آن سوتر را نمیکشند! شگفتآورتر آنکه اینبار برگزارکنندگان، به هر کدامشان یک کیسهزباله داده بودند تا چنین تصویر شرمآوری به یادگارهای زشت و زیبای استادیوم آزادی افزوده نشود! به راستی آدم دست به دهان میماند برای این همه پرورشنیافتگی! بیشتر این جوانان از راهروهای آموزش خانواده و مدرسه گذشتهاند، اما گمانی نیست که بیشتر خانوادهها نیز در این مورد پرورش نیافتهاند و آنها نیز گرفتار پیامدهای نیاموختنهای فراوان. به راستی آنقدر که ما پدر و مادرها در اندیشه ساختن دکتر و مهندسیم و آنچنان که برای گذر فرزندانمان از سد کنکور نگرانیم، در اندیشه پرورش فرزندان بهعنوان شهروندان شایسته هستیم؟ آنچنان که برای نامنویسی کودکانمان در مدرسههای نامدار با معدل بالای دانشآموزی به آب و آتش میزنیم، نگرانِ پروراندن آنها بهعنوان شهروندانی دانا و توانا که در آینده گرهگشای دشواریهای فردی و اجتماعی و رفتاری و اندیشگی خویش باشند، هستیم؟ راستی ساختار آموزشی بهعنوان گستردهترین نهاد آموزشی، آن اندازه که نگران فروکردن درونمایههای انگیزهکُش به ذهنهای نوآموزان هستند، برنامههایی دارند برای درگیرکردن دانشآموزان با گرفتاریهای زیست بومی، پاکیزگی اجتماعی، پالایش و پیرایش محیط زندگی و...؟ چرا درسهای پرورشی نیز باید کمک حال بالابردن نمرههای ریاضی و فیزیک و... باشند؟ کافی است تنها یک روز کارگران شهرداری زبالههای خیابانها و کوچهها و... را پاکیزه نکنند تا همهمان بهعنوان شهروندان نوین در دهکده جهانی! سیهرو شویم. در آن صورت شاید کمی دردمان بگیرد! و ببینیم که تا چه اندازه به عرف در زندگیهای نوین پایبندیم. اگر چند روز کارگران در پاکیزگی شهرهای ما نکوشند، زمانی نخواهد گذشت که جوشهای چرکین میترکد و چهره زیبای پیرامونمان را به زشتی و پلشتی میکشد. در آن روز شهروندان پرورش نیافته وادارند که دردآورتر از هر زمان دیگر بیاموزند که «شهر ما، خانه ما».