امیلیا نرسیسیانس انسانشناس
برای بررسی زیرساختهای اجتماعی و فرهنگی یک جامعه میتوانیم وضع آموزش و پرورش و تحصیل را در نظر بگیریم. از همان دوره ابتدایی و مبنیبر تجربه زنده خودم موضوعی که خیلی ناراحتکننده است جنبه رقابتی تحصیل است. هیچکس برای خودش کسب فیض نمیکرد. رقابت هم در آموزش و پرورش و معلمان کلاس و هم در خانوادهها وجود دارد طوری که انگار خود آنها باعث به وجود آمدن یک رقابت مصنوعی شدهاند. همین حس رقابت تا سنین بزرگسالی در فرد باقی میماند و باعث میشود همه همدیگر را رقیب بدانند، آن وقت دیگر بین افراد دوستی نیست و دشمنی شروع میشود و افراد همدیگر را دوست نخواهند داشت.
اکنون در محیط کار همه رقیب یکدیگر هستند. خیلیها وقتی جایزه میگیرند میترسند بگویند چون در محیط کار حسادت است و محیط منفی به وجود آمده است. وقتی از موفقیت خودتان میگویید طرف مقابل به جای اینکه خوشحال شود، بغض میکند. این بیمارگونه است. درحالیکه اگر افراد باور کنند که براساس شایستگیهای خودشان میتوانند به موفقیت دست پیدا کنند، خودشان خوشحال میشوند و آن را پنهان نمیکنند. این در یک نظام سلامت آموزشی است که میتواند به وجود بیاید و ارزشهای آدمها به هم نزدیکتر میشود و زیرساخت سالم در این فضا شکل میگیرد. این مسأله باعث میشود که دیگر من که علوماجتماعی خواندهام خودم را نسبت به یک مهندس کمتر ندانم و افراد به هم نزدیک شوند. ما فاصلهها را زیاد کردیم و این به خاطر اندیشهای است که براساس رقابت داریم و ارزشهای بیخودی به جای کار و همکاری نشسته است.
در آموزش سالهای بالاتر با اینکه خوشبختانه به نسبت گذشته رشتههای متنوعتری ایجاد شده است اما باز متوجه میشویم یک لباس را میدوزد و میخواهد آن را تن همه بکند و نگاه نمیکند کسی چاق است یا لاغر و تفاوتها را در نظر نمیگیرد. از طرفی آموزش و پرورش کشور توسعهنیافتهای مثل ما مجبور است این کار را بکند اما همین مسأله باعث میشود خیلی از تواناییهای ایرانی جماعت از بین برود و استعدادها خفه شود و نتوانیم در آینده از این پتانسیلها استفاده کنیم. یکسری از رشتهها معلوم نیست چرا ملاک هوش و ذکاوت افراد شده است. در صورتی که آقای گاردنر میآید 8 هوش را برای هر انسان مطرح میکند که یکی از آنها ریاضی است و در آن ادبیات، خوب صحبت کردن، هوش زبان شناختی، نقاشی و چیزهای دیگر در نظر گرفته شده است. چیزهایی که پایههای فرهنگی و اجتماعی ما را میسازند اما ظاهرا در فرهنگ ما در ردههای پایین قرار گرفته است. باید یک بازنگری در این مسائل شود و آدمها بتوانند براساس استعدادهایشان راه خودشان را انتخاب کنند. الان خیل بزرگی از دانشجویان ما را کسانی تشکیل میدهند که رشتههایی را که دوست دارند، قبول نمیشوند و وارد رشتههایی میشوند که علاقهای به آنها ندارند و این باعث میشود همه زندگیشان تحتتأثیر قرار بگیرد.
باید در نظر داشته باشیم که همه چیز از دوره ابتدایی شروع میشود. در خیلی از دبستانهای ما متاسفانه و براساس تجربه من یک شرایطی بهوجود آمده که اولیای مدرسه و معلمان به بچه نگاه نمیکنند بلکه به پدر و مادر او نگاه میکنند. اگر پدر مادر متمولی داشته باشد خیلی به او خوش میگذرد ولي اگر از خانواده ضعیفتری آمده باشد، احساس ضعف میکند. مدرسه باید بتواند بستری را برای افراد مهیا کند که بتوانند خودشان و استعدادهایشان را پیدا کنند چرا که آنها کسانی هستند که در آینده میخواهند جامعه را بسازند. مدرسه هم انعکاسی از جامعه ما است و الگوهای اجتماعی آن بعد هم ادامه پیدا میکند و در محیطهای دانشگاه و بعد کار با افراد باقی میماند. آدمها باید بدانند این فاصلهها کم است یا اصلا نیست و اگر چیزی یاد گرفته میشود برای همه است و همه میتوانند از دانش استفاده کنند و در کارها و مباحث شریک هم باشند.