اینروزها نقد مبانی فکری داعش در برخی محافل اندیشگی به ابزاری برای تسویهحساب و داعشی نمایاندن تاریخ وتمدن اسلام و انقلاب اسلامی تبدیل شده است. آگامبن فیلسوف ایتالیایی میگوید زمانی که ما سرگرم تفسیر و بسط متن یک مولف هستیم لحظهای خواهد رسید که مرز میان مولف و مفسر درهم میآمیزد، لحظهای که بدون تخطی از ابتداییترین قواعد هرمنوتیک نمیتوانیم کار شرح و بسط متن را ادامه دهیم و باید آن را وانهیم و حرف خودمان را بزنیم. در تفسیر داعش آنجا که هدف نقد چیز دیگری است، این کار از همان ابتدا صورت میگیرد. بهعنوان مثال در یکی از نقدهایی که با پرسش «اگر از داعش بپرسیم مبناهای تئوریک شما چیست» شروع میشود، همان خطای هرمنوتیکی رخ مینماید. زیرا ناقد محترم بلافاصله متن وکردارهای گفتمانی داعشی را به کناری مینهد و از طریق مبناسازی فرضی «فقهی و کلامی» برای داعش، چیزی را نقد میکند که اگر چه فی نفسه نقدی جدی است اما ربط چندانی با داعش ندارد. مطالعه چند سطر از بیانیههای داعشی و یا تماشای ویدیوهایی که این جریان تروریستی طی آن، جنایات خود را به صحنه میبرد کافی است دریابیم که داعش از «فقه» و«کلام» نمیآغازد، از جای دیگری شروع میکند و البته در این مسیر به نوعی «فقه» و به «کلام» میرسد که حاصل چنان نقطه عزیمتی است. داعش همچون بسیاری از گروههای تروریستی دانش خود را در نحوه رسانهای کردن عملیات خود به نمایش میگذارد. به جای خاک خوردن در آرشیوهای تاریخ و شبیهسازی داعش با فلان فقیه قرون تمدن اسلامی و یا فلان خلیفه عباسی بهتر است نگاهی خیره و مستقیم داشت به ویدیوهای داعشی: آن زیرنویسها و آن شگردها و تکنیکهای به صحنه بردن عملیات بهتر از خروار متن فقهی و تاریخی میتواند ما را در فهم مبنای فکری داعش کمک نماید. وقتی داعش عبور از مرز سوریه وعراق را تبدیل به فیلم «شکستن مرزهای سایکس-پیکو» میکند، آنگاه که شوخی فتوشاپی با تصویر میشل اوباما میکند و یا آنجا که زیرنویس «تفجیر معبد صفوی» را برای توضیح فیلم مربوط به انفجار حسینیهها و مساجد شیعیان انتخاب میکند، بهتر میتوان داعش را شناخت.
وقتی نیروهای ارتش عراق از سوی داعش «قوات صفوی مجوسی یهودی رافضی...» نامیده میشوند قسمی تجربه زبانی صورت میگیرد که با نوعی عملیات جنایی و تروریستی همبسته و همراه است. این نوع به نام خوانی و این شیوه دشمنشناسی ربط مستقیمی به فقه و یا تاریخ اسلام ندارد. صفویها و عثمانیها هیچکدام جنگ خود را جنگ «صفوی بودن» یا «جنگ عثمانیگری» نمینامیدند، (سلطان عثمانی به ادبیات فارسی فخر میکرد، خود را کیخسروی زمان میدانست و سلطان صفوی ترک بود و به ترکی شعر میگفت، در هر حال هیچکدام با ایرانیت و یا ترکیت نمیجنگیدند)، داعش اما بر مبنای دانشی مدرن، در یک فضای هویتی سیر میکند، یعنی هم برای خود و هم برای دشمن هویتی جعل میکند که خاص ایدئولوژیهای معاصر است. چگونه میتوان بخشی از عربها را «نیروهای صفوی» نامید و بخشی دیگر از عربها را «نیروهای خلافت» خواند و هویتگرا به مفهوم معاصر و مدرن نبود؟ وقتی برای احراز هویتی «خودی» و خاص نامی را و هویتی را برای صفوف دشمن انتخاب کنید که گروه و جریان نامیده شده با این عنوان نتواند آن نام را بپذیرد قسمی تجربه زبانی صورت میگیرد که جنبهای عملیاتی دارد و باید این شیوه نامگذاریها را به نحو چسبیده به یک موقعیت خاص تحلیل کرد.
داعش از آن لحاظ که مبانی هویتی خاصی را برای احراز هویت خودی و مرزبندی با دیگری اتخاذ کرده و در این راستا «دانش» ارتباطی و عملیاتی مدرنی را به کار میگیرد با سازمان رجوی وگروههای مشابه تروریستی تفاوت بنیادی ندارد. جریان رجوی هم از همان ابتدا میگفت مسلمان است و به مارکسیسم نه به شکل یک ایمان متافیزیکی که همچون یک «علم مبارزه» مینگرد. ١٠سال قبل به بهانه سالگرد شهادت مطهری به دست «تروریستهای قرآنخوان» نوشتم هر آنچه که روشنفکران دینی در نقد التقاط میان اسلام و اشکال تروریستی مبارزه گفتهاند درباره القاعده و طالبان نیز میتواند نقطه آغاز مناسبی باشد:«مطهري در مقام متفكري كه پيكر پاك خود را در اين مسير گذاشت و به محبوب پيوست، آغازگاه مناسبي براي نقد دروني(درون جهان اسلام) تروريستهاي قرآن خوان است. چنين نقدي براي گذار استعلایی از گفتمان جرج بوش ساخته(تروريسم اسلامي) ضرورت دارد و با ايجاد پالايش انديشگي در صفوف اسلام سياسي، انرژي بزرگي را به سود مقاومت مدني و دموكراتيك برضد جنگافروزيهاي آمريكا آزاد خواهد نمود.»
چگونه میتوان داعش را نقد کرد بدون اینکه یک کلام از جنگ به منزله زهدان تولد اشکال نوین تروریسم سخنی به میان آورد؟ ضعف سنن مقاومت مدنی بر ضد جنگافروزی آمریکا زمینهساز رشد تروریسم شده است. در بستر همین ضعف جامعه مدنی در کلیت منطقهای آن است که اکنون همان گفتمان جرج بوشی «تروریسم اسلامی» با اندکی دستکاری به گفتمان «تروریسم سنی» و یا «میلیتانهای سنی» و«مثلث سنی» و«بلوک سنی» تبدیل شده است. هنوز میلیونها مسلمان شیعه و سنی در جهان اسلام وجود دارند که میتوانند به چرخه معیوب و شوم یک جنگ درازمدت فرقهای کشانده نشوند اگرکه از هم اکنون فکری برای پرهیز از تکهویتی شدن شیعه و یا سنی در متن یک فضای قطبی به عمل آید. گذار از مقال مشترک بوش-بن لادن که گفتمان «تروریسم اسلامی» سرشت نمای آن بود، به مقال امروزین «تروریسم سنی»، مصونیتی برای شیعه نخواهد آفرید، بالعکس، مستمسکی برای «آمریکایی» نمایاندن شیعه به دست تروریستها و خوارج جهان اسلام خواهد داد. چاره کار نه در توسل به گفتمان شرق شناسانه «نجات منطقه به کمک آمریکا» که وادار کردن آمریکا به پذیرش مسئولیتهای خویش در قبال پیامدهای جنگ جرج بوشی و در خودیاری و خود نجاتی منطقهای و همزمان با آن نجات آمریکا و بلکه جهان از شر هیولایی است که اکنون از شیشه همان جنگ نخستین بیرون آمده. اگر امروز دیوید کامرون میگوید تروریسم و افراطیگری خطری نیست که «آنجا» و در مسافت «چند هزارکیلومتری ما» کمین کرده باشد شاید بتوان امیدوار بود که انگلیسیها و به طور کلی جوامع اروپایی در پیامد احساس خطر اخیر، تاملی تازه بر سرشت امروزین و جهانی تروریسم داشته و از فرافکنی آن به دور دستهای قلمرو تاریخ خودداری کنند. آنروز که تونی بلر در آوریل ٢٠٠٢ در مزرعه خصوصی میزبان آمریکایی خود نقشه حمله به عراق و به همراه آن نقشه فریب افکارعمومی برای توجیه جنگ را پیریزی میکرد، میبایست پیامدهای پیشبینی نشده جنگ را هم به نوعی در محاسبات خود میگنجاند. داعش و امثال آن اکنون در حوزه نادانستگی و ناآگاه دانش جنگی آن جنگافروزان لانه کردهاند.