مریم حسینینیا
چه فکر میکنی؟/ که بادبان شکسته زورق به گل نشستهایست زندگی؟/ در این خراب ریخته/ که رنگ عافیت از او گریخته/ به بن رسیده راه بستهایست زندگی؟
چه سهمناک بود سیل حادثه/ که همچو اژدها دهان گشود/ زمین و آسمان ز هم گسیخت/ ستاره خوشه خوشه ریخت/ و آفتاب درکبود درههای آب غرق شد.
هوا بد است/ تو با کدام باد میروی؟
چه ابر تیرهای گرفته سینه تو را / که با هزارسال بارش شبانهروز هم/ دل تو وا نمیشود.
تو از هزارههای دور آمدی/ در این درازنای خون فشان/ به هر قدم نشان نقش پای توست/ برین درشتناک دیولاخ/ ز هر طرف طنین گامهای رهگشای توست/ بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام/ به خون نوشته نامه وفای توست/ به گوش بیستون هنوز/ صدای تیشههای توست.
چه تازیانهها که با تن تو تاب عشق آزمود/ چه دارها که از تو گذشت سربلند/ زهی شکوه قامت بلند عشق/ که استوار ماند در هجوم هر گزند.
نگاه من/ هنوز آن بلند دور/ آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور/ کهربای آرزوست/ سپیدهای که جان آدمی هماره در هوای اوست/ به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن/ سزد اگر هزار بار/ بیفتی از نشیب راه و باز/ رو نهی بدان فراز.
چه فکر میکنی؟/ جهان چو آبگینه شکستهایست/ که سرو راست هم در او شکسته مینمایدت/ چنان نشسته کوه در کمین درههای این غروب تنگ/ که راه بسته مینمایدت.
زمان بیکرانه را/ تو با شمار گام عمر ما مسنج/ به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج/ به سان رود/ که در نشیب دره سر به سنگ میزند/ رونده باش/ امید هیچ معجزی ز مرده نیست/ زنده باش.
بعضی از روزها باید برای تسکین خودت، ذکری، دعایی، وردی آرامبخشی بخوانی و مدام به خودت یادآوری کنی که شرایط همینگونه باقی نمیماند و روزهایی دیگر، با رنگ و طعمی متفاوت در راه است.
درطول روزهای سخت گذشته که تمام تلاشها برای کورکردن همین بارقههای اندک امید بود، شعر «زندگی» هوشنگ جان ابتهاج، بهترین ذکر آرامشبخش بود. زمانی که میخواندتت به زنده ماندن.
به امید داشتن.
به امید.