| مصطفی عابدی | روزنامه نگار |
رئیس سازمان پزشکیقانونی کشور اعلام کرده که طیسال گذشته (۱۳۹۲) بیش از چهارهزار نفر در ایران اقدام به خودکشی موفق کردهاند. باید گفت که این روند طی سالهای اخیر به نسبت افزایشی بوده است، زیرا متوسط تعداد فوتهای ناشی از خودکشی طی سالهای دهه ۸۰ حدود ۳۳۰۰ نفر در سال بوده و افزایش ۲۰درصدی آن در یکسال مهم است. با وجود این، آمار فوق به خودی خود حساسیتبرانگیز نیست، زیرا در گذشته هم آمار خودکشی شاهد افزایش یا کاهش در این حدود را بوده است، ضمن آنکه متوسط خودکشی به ازای جمعیت در ایران، بسیار کمتر از این شاخص در سطح جهانی است و بجز در برخی از مناطق در سایر نقاط کشور جای نگرانی زیاد نیست و هنوز به پدیدههای حادی تبدیل نشده است، ولی در هر حال توجه به آن ضروری است، بهویژه اینکه ممکن است در آینده نه چندان دور این پدیده به سطحی برسد که کمتر انتظار آن میرود. ازجمله میتوان به برخی از موارد اشاره کرد. خبر مرگ یک استاد دانشگاه در دانشگاه محل تدریس، برای بسیاری شوکآور بود و این پرسش را ایجاد میکند که چه شرایطی انسان را به نقطهای غیرقابل بازگشت میرساند. فراموش نکنیم که خودکشی در ایران مذموم است، برخلاف برخی کشورهای غربی که چنین نیست، به همین دلیل خانوادههای فرد متوفی در ایران میکوشند که چنین وانمود کنند که مرگ فرد خودکشی نبوده و قتل بوده است. زمانی وضع طلاق هم به همینگونه بود. بسیاری از افراد به واسطه مذموم بودن طلاق، به آن نزدیک نمیشدند. درحالیکه اکنون وضع تغییر کرده و به همین دلیل هم شاهد روند رو به رشد آن هستیم. خودکشی نیز چنین است و اگر به دلایلی که دیر یا زود محقق خواهد شد، نگرش و ارزشگذاری جامعه نسبت به آن تغییر کند، معلوم نیست با روند مشابه طلاق در خودکشی نیز مواجه نشویم. آمار خودکشی مهم است، حتی از قتل مهمتر است. زیرا بسیاری از قتلها و دگرکشیها بر اثر هیجانات لحظهای یا عصبانیت و از همه مهمتر بدون قصد قتل انجام میشود درحالیکه خودکشی واجد قصد و تصمیم قبلی است، و آمار آن هم بسیار بیش از این هست که میبینیم زیرا سهم خودکشیهای موفق و منجر به فوت کمتر از 10درصد کل(در کشورهای غربی) خودکشیها است، بخش مهمی از آن 90درصدی هم که از مرگ نجات مییابند دچار مشکلات و بیماریهای متعددی میشوند و تعداد قابلتوجهی نیز تا پایان عمر معلول و ناتوان میگردند. بنابراین ارزش آن را دارد که آمار خودکشی بهعنوان یک دماسنج اجتماعی به آن نگریسته شود. البته همه خودکشیها را نمیتوان در ذیل یک تحلیل درک کرد، بلکه خودکشی انواع و اقسام دارد. با وجود این، یک نوع آنکه ناشی از به بنبست رسیدن در زندگی و ناتوانی در تحمل شرایط و حل تضادهای فکری و عملی است، از سایرین مهمتر است. ناسازگاریهای بزرگی که در خانواده رخ داده، حتی امواج آن خانوادههای قدیمیتر را نیز در بر گرفته، یکی از ریشههای خودکشی و حتی دگرکشی است. البته فراموش نشود که به احتمال فراوان افزایش طلاق تا حدی موجب کنترل و کاهش این دو ناهنجاری یعنی خودکشی و دگرکشی شده است. ناسازگاریهای پیشآمده فرهنگی میان انتظارات متضاد و ناهمخوان با یکدیگر نیز یکی دیگر از دلایل خودکشی و دگرکشی است. ناملایمات اقتصادی و بهطور مشخص نبودن شغل یا درآمد و از آن بدتر بیکار شدن، بدون آنکه چشمانداز روشنی از کسب شغل وجود داشته باشد، عامل مهم خودکشی است. البته دلایل خودکشی در مردان و زنان تا حدود زیادی فرق میکند با این حال به همان دلیلی که گفته شد، رغبتی برای طرح موضوع خودکشی و علل آن در مورد افراد وجود ندارد و خانوادهها مانع طرح آن میشوند، درحالیکه درباره قتل، این قضیه متفاوت است.
یک زمان تعداد خودکشیهای زنان در ایلام بهویژه از طریق خودسوزی به شدت بالا رفته بود و لذا دراینباره مطالعاتی انجام شد. ولی این روزها به دلایل متعدد ازجمله نبود بودجه، انجام اینگونه مطالعات به فراموشی سپرده شده است. در دهه هشتاد بیشترین خودکشی (نسبت به جمعیت) در استان ایلام و سپس لرستان و کرمانشاه بوده است. در مقابل استانهای جنوب شرقی و مرکزی کشور از این نظر شاخص بهتری داشتهاند. این نکته نشان میدهد که فارغ از زمینههای اجتماعی که موجب خودکشی میشوند عوامل فرهنگی آن را تشدید یا تخفیف میدهند بهطور مشخص میتوان ایلام و بلوچستان را مقایسه کرد که از حیث میزان خودکشی در دو قطب قرار دارند. در ایران سهم مردان از تعداد خودکشیهای دهه هشتاد حدود ۷۰درصد کل خودکشیها است که نشاندهنده ضربهپذیری بیشتر مردان در برابر موضوعاتی است که آن را ناملایمات زندگی تلقی میکنند.