شماره ۳۷۶ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۱۹ شهريور
صفحه را ببند
سلوچ

| محمود  دولت‌آبادی|

عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن، عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است، اما هست، هست، چون نیست.  عشق مگر چیست؟ آنچه که پیداست؟
نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست.  معرفت است.  عشق از آن‌رو هست، که نیست! پیدا نیست و حس می‌شود.   می‌شوراند.  منقلب می‌کند.  به رقص و شلنگ‌اندازی وا می‌دارد.   می‌گریاند.  می‌چزاند.  می‌کوباند و می‌دواند.  دیوانه به صحرا!
گاه آدم، خود آدم، عشق است.  بودنش عشق است.  
رفتن و نگاه کردنش عشق است.  دست و قلبش عشق است.  در تو می‌جوشد، بی‌آن‌که ردش را بشناسی.  بی‌آن‌که بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی.   نتوانی که بدانی. عشق، گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است و دست‌های آلوده تو که دیواری را سفید می‌کنند!
جای خالی سلوچ - محمود  دولت‌آبادی


تعداد بازدید :  338