| اردشیر صالحپور | استاد دانشگاه و پژوهشگر فرهنگ و هنر |
در سادهترین تعریف، فرهنگ یعنی معرفت مشترک. مجموعه باورها، اعتقادات، جهانبینی، زیباشناسی، الگوهای رفتاری، هنجارها و نمادها و آیین و مناسک مشترک هر جامعهای که گویای هویت و تمایز و تفاوت آن با سایر جوامع و ملل باشد. به عبارتی فرهنگ وجه اشتراک و پیوند نسلهاست؛ ذهنیت و معرفتی که به تداوم ارزشهای هر ملتی منجر شود؛ گسترش روح مشترک. نوعی دلمشغولی حیاتی و اجتماعی که تعطیلبردار نیست؛ عاملی که موجب اتحاد و اتفاق میشود. غرض از فرهنگ همان جهش حیاتی و انگیزههای بالنده و متعالی اسرارآمیزی است که وادارمان میکند از حد و حدود تنگ هستی خود عبور کرده و در اعماق قلب و ضمیر و جان خویش مقتضیات حیات اجتماعی انسان را حتی در خلوت و انزوا و همکاریهای اجتماعی از راه همدلی و گرمجوشی با دیگران احساس کنیم و دریابیم و درواقع فرهنگ به مثابهای نوعی برکت و فیض و سوز دل و گرمای درون است که چون چراغی فروزان و روشنیبخش، همواره نور میافشاند تا روشنی و معرفت ایجاد کند و بالمآل همدلی و همبستگی میان انسانها بیافریند. بهتر است بگوییم فرهنگ آن چیزی است که باقی میماند، هنگامی که همهچیز از دست رفته باشد. از این منظر فرهنگ هم تفاوتآفرین است و هم نجاتبخش. فرهنگ را باید مهمترین و غنیترین منبع هویت دانست زیرا اقوام، افراد، گروهها، دستهها و ملل، با توسل به اجزا و عناصر فرهنگی هویت مییابند. فرهنگ هم عمل موثر است و هم روح یا ذهنیات و وجدانیات متاثر. هم ساخته تاریخ است و هم سازنده تاریخ. «هویت» اما ارکان متفاوتی دارد و خود زاییده فرهنگ است. زبان، تاریخ، جغرافیا و ملیت نشانههای بارز و مولفههای فرهنگاند. فرهنگ قلمرو پسندیده و شایستهای است که در آن تلفیق و ترکیب آرمانها و اصول و عقاید و آرای گوناگون و گاه متضاد یا رویارویی و مقابله صلحآمیز و حتی همزیستی و سازش مسالمتآمیز، سلیقه و آرای مختلف را به هیچ تعصب و خشونتی بدون پرخاشگری براساس حفظ حرمت یکدیگر و احترام متقابل در جهت به هم پیوستن آرا و اندیشهها در کنار هم قرار میدهد.
تنها در قلمرو فرهنگ است که میتوان در صلح و همدلی زیست و اختلافات را کنار گذاشت. فرهنگ، انسان و جامعه را صاحب شخصیت و هویت میکند و از کنج بینام و نشان تاریخ به افقهای روشنیبخش معرفت و هوشیاری رهنمون خواهد ساخت. در جهان چندصدایی، هر صدایی گویای حضور و منزلتی است. تفاوت، عین زیبایی است. نظامهای «توتالیتر» سعی بر آن دارند تا تنها یک صدا آنهم صدای خودشان در جهان طنینانداز باشد. اما اصل بر آن است که همه صداها با احترام و فرصت به هم شنیده شوند. به عبارتی در این عرصه، تفاوت آری ولی تبعیض نه... اما آنچه در این بخش دارای اهمیت است، این است که فرهنگ را مردم به وجود میآورند و خود صیانتکنندگان حقیقی آن هستند. فرهنگ برآمده از نیاز، دغدغه، آرمانها و انگارههای مردم است. فرهنگ امری جوششی است. مثل شعری است ناب و خلاق که بر دل مینشیند. دولتها الزاما باید شرایط رشد و شکوفایی فرهنگ و هنر را فراهم کنند و مانع از سقوط و انحطاط آنان شوند. منتقدان و صاحبنظران نگهبانان ارزشهای کیفی و ارتقای سطح عالی آنان هستند. تامین حداقل زندگی شرافتمندانه و حمایت از هنرمندان و مولدان فرهنگ یکی از نکاتی است که باید در کنار حقوق شهروندی، حقوق سیاسی و مدنی از آن به عنوان «حقوق فرهنگی» نیز نام ببریم. دولت از یکسو ملزم به رعایت حقوق اجتماعی است و از دیگرسو باید در جهت تحقق عدالت اجتماعی با الهام از معاریف و موازین فرهنگی تلاش کند. کاهش قیمت برنامههای هنری، فعالیت مستمر و حضور و مشارکت مستقیم و نزدیک مردم در برنامههای فرهنگی و هنری، ضمن ایجاد همبستگی و وفاق ملی، دموکراتیزه کردن فرهنگ به منزله برابری و مردمی شدن فرهنگ از جمله مواردی است که چنانچه در دستور کار قرار گیرد بسیار در تعالی و تداوم فرهنگ و حضور همهجانبه مردم در این امر رهگشا خواهد بود. ایجاد هستههای فرهنگی و هنری حتی در روستاها نیز میتواند مقومی برای نجاتبخشی و تحکیم مبانی فرهنگ ملی باشد.
آنچه مسلم است فرهنگ را باید به مردم سپرد ولی همواره نگران آن بود و دغدغه آن را داشت و انتخاب و نحوه بیان و خلاقیت آن را برعهده خود هنرمندان گذاشت. فراموش نکنیم در طول تاریخ فرهنگ را مردم به جان و دل پاس داشتند و هویتشان در گرو حفظ فرهنگ است. اما دولتها نیز مقبولیت خودشان را از فرهنگ میگیرند، سیاست و اقتصاد امری قراردادی است ولی فرهنگ امری ماهوی و جوهری است. در اروپا از رنسانس به بعد تحولات چشمگیری در ساختار و نگرههای اجتماعی نسبت به «دولت» و «فرهنگ» پدید آمد. فرانسویان از نخستین مللی بودند که در نسبت بین دولت و فرهنگ نقشآفرینی کردند و خدمات متقابل آنان موجب پیشرفت و گسترش فرهنگ و هنرشان شد. بسیاری از نویسندگان و نخبگان ادبی هنری در رأس امور قرار گرفتند. از جمله «آندرو مالرو» نویسنده نامدار فرانسوی که مسئولیت وزارت فرهنگ و هنر را پذیرفت. در آن روزگاران فرهنگ آمریکایی همه اروپا را به مخاطره افکنده بود. «ژنرال دوگل» و «مالرو» و همه احزاب سیاسی تمایلات فرهنگی به خود گرفتند. تمرکززدایی در دستور کار دولت قرار گرفت و به عبارتی «سانترالیسم فرهنگی» جایش را به «دموکراسی فرهنگی» داد. هنر از حیطه و انحصار اشراف و دولت خارج شد و به میان مردم بازگشت و خود مردم حامی حقیقی و حقوقی فرهنگ شدند. خانههای فرهنگ یکی پس از دیگری شکل گرفتند و شهرداریها وظیفه گسترش و حمایت از هنرمندان محلی و هنرشان را عهدهدار شدند.
دولت عملا زمام امور فرهنگی را به نخبگان و هنرمندان واگذاشت و دولتها دیگر به فکر ایجاد هنر دولتی و سفارشی نبودند. مدیران فرهنگی با دانش و کارآمدی و فارغ از منصبهای سیاسی انتخاب میشدند و بخش خصوصی نیز با حضور خود و مشارکت و همراهی زمینه شکوفایی و خلاقیت را روزبهروز بیشتر و بیشتر میکرد و در نتیجه فرهنگ، دولت و هنر در تعاملی تازه افقهای درخشانی را طراحی و به کار بستند و کاهش تصدیگری دولت در زمینه هنر و فرهنگ،بیشترین برکات و ثمرات را دربرداشت. حق مالکیت هنری و رعایت حقوق مولفان و منصفان و حمایت از حقوق پدیدآوردگان هنری ضروریترین امر است. تا قانون «کپیرایت» محقق و اعمال نشود وضع تولیدات به همین منوال خواهد بود به ویژه آنکه امکانات فناوری جدید و در دسترس همگان روزبهروز این خطر را افزون خواهد ساخت. مالکیت فقط ملک و خانه و خودرو و کارخانه نیست. اثر هنری هم نوعی مالکیت محسوب میشود و به عبارتی سرمایهای هنری که ماحصل عمر و تلاش هنرمند است. وظیفه صیانت و تامین حقوق مادی و معنوی هنر، برعهده نهادهای فرهنگی است. وزارت اقتصاد و دادگستری هم باید از حقوق هنرمندان دفاع کنند و قوانینی را برای پاسداشت آثار هنری آنان وضع و اعمال کنند. اتفاقا تحقق چنین امری بار مالی دولت را کاهش خواهد داد. پدیدآورندگان آثار خود را با اطمینان بیشتری به بازار روانه میکنند. بخش خصوصی آمادگی و امکان حضور و سرمایهگذاری بیشتری مییابد. کالاهای هنری در سبد اقتصادی خانوادهها و شهروندان قرار خواهد گرفت زیرا هر اثر هنری از یکسو به هنرمند و از دیگرسو به جامعه تعلق دارد و درواقع امروزه ملتی پیروز و سربلند است که دستاوردهای فرهنگی بیشتری برای سربلندی و سرافرازی بشر داشته باشد. بشر امروزه بیش از هرچیز به صلح و مهربانی نیازمند است و این امر تنها از طریق فرهنگ و هنر امکانپذیر است نه سلاحهای نظامی و به قول فرانسس فانون باید همه چیز را فدای فرهنگ کرد...