محمد صالحعلاء فیلمساز و ترانهسرا
بدون تردید، اساسیترین مشکل جامعه خودمان را، کمرنگ شدن اخلاق میدانم. اخلاق یکی از تجهیزات فرهنگ است. فرهنگ تاریخی جامعه ما که بسیار مهم و مثالزدنی است اما امروزه اخلاق، بیش از سایر مشکلاتی که داریم، ظهور و نمود پیدا کرده است. به نظرم ما بابت بياخلاقی، متحمل هزینههای کلان و گزافی شدهایم؛ هزینههای جبرانناپذیری که به حوزه سیاست، فرهنگ، اقتصاد و همه اینها تسری پیدا کرده است. از کوچکترین، تا بزرگترین موارد، ما دچار این بياخلاقی شدهایم. وقتی میروم تا سیبزمینی بخرم، به فروشنده میگویم «اجازه بده تا بهترینهاشو سوا کنم و بخرم»؛ این، آغاز بياخلاقی و عمل کردن به بيفرهنگی است. اگر من خوبهایش را سوا کنم و برای خودم بردارم، بدهایش را چه کسی بر میدارد؟
وقتی میگوییم این آشغالها را «دور» بریز یا بریز «بیرون»، هنوز نمیدانیم که این «بیرون» کجاست؟ اگر منظورمان، بیرون از کره زمین است، که عیبی ندارد؛ اما اگر داخل کره زمین و محدوده زندگی ما است، چرا باید این کار را بکنیم؟ ما در کرهزمین زندگی میکنیم! منافعمان در اینجاست. ما هنوز باور نکردهایم که تبعات و نتایج هر چیزی، مستقیم یا غیرمستقیم به خودمان بازمیگردد. این بياخلاقیها از روی خودخواهی و نادانی است؛ نادانی، انسان را کج میکند؛ و کجی، مماس با نابودی است! همسر من برای کار اداری به یکی از ادارات رفته بود و آنقدر آنجا بيجهت، او را چرخانده بودند و از اتاقی به اتاق دیگر فرستاده بودند؛ اما هیچکدام از آنها به این فکر نکردهاند که هر مشکلی که برای خواهر خودشان بهوجود بیاید، برای خودشان به وجود آمده است. ما هنوز به این یقین نرسیدهایم که هر ضرر و زیانی که در کره زمین به فردی برسد، به من رسیده است. اگر که این موضوع را فهم نکنم، خوش به حالم! چرا که در بيخبری مطلق هستم. مثل یک سنگ! اما من فکر میکنم که سنگها هم اینطور نیستند؛ سنگها و کوهها هم احساس دارند؛ برای همین است که اینقدر خوب هستند. مولانا و سعدی و پیامبران و بزرگان، همه و همه، معلمان اخلاق بودهاند؛ آمدند تا اخلاق را سامان ببخشند و بياخلاقی را برکنند. نمیدانم با وجود چنین افراد و معلمان اخلاقی، چرا وضع ما و دنیای امروز ما، بدینگونه است. بياخلاقی مثل طاعون واگیردار است و به همه جا و همهکس تسری پیدا کرده است. چرا اینقدر ما نسبت به یکدیگر رفتارهای غیراخلاقی داریم؟ چرا اینقدر به یکدیگر ناسزا میگوییم و خشمگین هستیم؟ چرا باور نمیکنیم که خواهر من، خواهر تو هم هست. ما با هم نسبت داریم؛ اصلا نسبت هم نداشته باشیم! خیلی بد است که به خاطر رابطه و نسبت، با یکدیگر خوب و ملاطفت داشته باشیم. یک نفر آنچنان عصبانی میشود که در یک لحظه دستور کشتن 2هزار نفر انسان را میدهد. سر یک خبرنگار را گوش تا گوش میبرد! خیلی غریب است که کشورهای جهان اولی و مدعی حقوق بشر، به علت منافعشان در کشورهای دیگر، دست به جنایت میزنند یا از جنایات دیگران حمایت میکنند. مشکل بزرگ ما، بياخلاقی است و مشکل بزرگتر از آن، این است که ما درحال بيتفاوتی نسبت به این ویروس هستیم! خیلی راحت، طرف از خواب آرام، از رختخواب گرم و نرمش بیدار میشود، صبحانهاش را میخورد، فرزندش را میبوسد و روزش را آغاز میکند؛ اما کوچکترین فکر و اندیشه یا دغدغهای نسبت به این موضوع ندارد که عدهای در کوه و بیابان و حومه شهر، زندگی میکنند و نان و آب برای خوردن و آشامیدن ندارند. چند روز پیش، جسد یک کودک سوری در بیابان، زیر آفتاب داغ تابستان پیدا شد که آنجا رها شده بود و از گرسنگی، تشنگی و گرما، جانش را از دست داده بود؛ آنوقت ما با دیدن و شنیدن چنین چیزهایی اصلا حالی به حالی نمیشویم. نمیخواهم ننه من غریبم بازی دربیاورم و وارد مصادیق شوم؛ اما هرچه ما نویسندگان و شعرا، میخواهیم تلاش کنیم و به در بگوییم که دیوار بشنود؛ بگوییم که نه اینطور نیست؛ اما باز بياخلاقی مثل هیولا به جان مردم افتاده و میخواهد جامعه را شبیه خود کند؛ و متاسفانه موفق شده است. اخلاق در این جامعه از کوچک گرفته تا بزرگ، مفقود شده است. اما من صراحت لهجه شما روزنامهنگاران و خبرنگاران را ندارم؛ انسان خجالتیای هستم و قصد کردهام که کسی را نصیحت نکنم و هرگز، تقصیری را آگاهانه بر گردن کسی نیندازم؛ برای همین، میگویم که هیولای بياخلاقی به جان بشریت افتاده است؛ و الا میدانم که بياخلاقی، چیزی جدا از مردم و انسان نیست؛ از خود آنها برمیخیزد و جایی که انسان نباشد، بياخلاقی نیز معنایی ندارد. مادامی که ما نفهمیم که خوشبختی و خوشحالی، مقولهای شخصی و قائم به فرد نیست و یک پدیده اجتماعی است، نمیتوانیم اخلاق را بفهمیم و بياخلاقی را از جامعه بزداییم. من که نمیتوانم با خود، به تنهایی خوش باشم و جشن بگیرم؛ خوشی و به تبع آن، سعادت، باید با دیگران و در «جمع»، خود را بازیابد. انسان باید یک نگاه اساسی و اخلاقی به خود و به حضورش در این جهان بیندازد. باید چشم و همچشمی را کنار بگذاریم. اخلاق را همین مقایسهها و چشم و همچشمیها است که به نابودی کشانده است. تنها به این میاندیشیم که خودرو بهتر و گرانتر و خانه شیکتر بخریم و اصلا فکر افراد و هموطنانم که نمیتوانند حتی مترو سوار شوند، به ذهنمان خطور نمیکند. کره زمین بیش از 7میلیارد جمعیت دارد؛ کمی ضرب و تقسیم کنیم و ببینیم که از این کره خاکی و متعلقاتش، چقدر به من میرسد و سهم من در مقابل سهم دیگران چقدر است؟ این چیزهایی که فکر میکنیم ما را خوشبخت میکنند، ما را بیچاره کردهاند و برعکس، موجبات نگونبختی و شوربختی ما را فراهم کرده است. اینها ما را بیچاره کرده است و از پا در میآورد.