شماره ۷۷۰ | ۱۳۹۴ سه شنبه ۶ بهمن
صفحه را ببند
تهرانگردي با «بي.آر.تي»؛ ساعاتي در اتوبوس‌هاي شهري تهران
فاصله بين «داشتن» و «نداشتن»
حميدرضا عظيمي| «هوووووووي ي.ا.ر.و...»! حرف نداست يا جمله؟ توفيري ندارد. هر چه كه هست اين تركيب كلامي، آغاز بگومگویي شد كه در ميان شلوغي و فشردگي جمعيت در اتوبوس‌ رخ داد. صداها بالا رفت؛ رنگ چهره تیره و چيزهایي مثل كلمات كادوپيچ ‌شده مبادله شد. يكي گفت: صلوات ختم كنيد! ديگري هم سعي در كاهش تنشي داشت كه در هنگامه عرق‌ريزان و تفتيدگي همراه با آلودگي هوا، صحنه فشرده و تودرتوي جمعيت را به چيزي شبيه ميدان كارزار بدل كرده بود! كارزاري كه البته بيشتر در قامت كشمكشي خنثي و بدون درگيري فيزيكي پيش مي‌رفت! مرد جوان با عصبانيتي كه خاصه اين روزهاي گروه سني‌اش است، رو به مرد ميانسالي كه گويا پايش را لگد كرده بود، صدايش را از حد معمول بالاتر برد و ‌گفت: ناسلامتي اين اسمش پاستها! حالا كفشمو كثيف كردي، بي‌خيال. یه كاريش مي‌كنم اما اين پا ديگه پا نمي‌شه كه...! مرد ميانسال رنگ به چهره مي‌آورد و مي‌برد؛ گويي از كلمات اغراق‌آميز جوان كلافه شده بود اما سعي مي‌كرد آرامش خود را حفظ كند. مرد میانسال با نگاهي به قدوبالاي جوان گفت: پسر جان! وسيله عمومي همينه ديگه. من كه عذرخواهي كردم اما وقتي اتوبوس اين قدر شلوغه، يكي دستش به اون يكي مي‌خوره، يكي ممكنه پاي نفر بعدي رو لگد كنه و و و؛ از اين موضوعات ناخواسته پيش میاد. اگه قرار باشه اعصابمون رو به خاطر اين چيزا خراب كنيم و تا «تقي به توقي» خرد سر هم داد و فرياد كنيم كه سنگ روي سنگ بند نمي‌شه. همش باید یقه همدیگرو بچسبیم و دعوا کنیم .... مردی که سپیدی ایام گذشته، رنگ‌دانه‌هایش را به موهای یکی درمیان سپیدش بخشیده بود، سعی داشت دو نفر همدیگر را ببوسند و شیطان را لعنت کنند! گروهي سي خود بودند و بدون توجه به وقايع پيراموني، گويا كه «آب از آب تكان نخورده»، به چت‌هاي تلگرامي مشغول. برخي هم ژست‌هاي خيرخواهانه را پيش گرفته و از همان ابتدا سعی در نصیحت طرفین داشتند! این نوع رخداد نخستین‌بار نیست که در میان تراکم جمعیت (هر جا که باشد خواه در اتوبوس، شرکت واحد و خواه در مترو و واگن‌های قطار زیرزمینی) اتفاق افتاده و می‌افتد! بعید است شبکه حمل‌ونقل درون‌شهری در تهران یا دیگر شهرها روزی را ببیند که این نوع برخوردها اتفاق نیفتد؛ اما هر چه که هست، بخشی از دلایل چنین برخوردهایی، تراکم و شلوغی، وجود استرس و دیگر عوامل محیطی و روانی است که در میان افراد البته با ویژگی‌های شخصیتی متفاوت وجود دارد. اتوبوس‌های شرکت واحد این رویه را سال‌ها به خود دیده و تا روند نقل و انتقالات شهری چنین باشد و استانداردها همین، این موضوع ادامه خواهد داشت. تهران به‌عنوان پایتخت کشورمان، در این زمینه پیشگام است. آمار مشخصی در این زمینه وجود ندارد اما استدلال عقلی قبول دارد که زندگی در شهرهای بزرگ با میزان استرس بالا و فشارهای محیطی خاص همراه است که وقتی افراد در جمعی با تراکم و فشرده کنار هم گرد می‌آیند، زمینه بروز برخی از حوادث بیشتر می‌شود. مسئولان شهری آن طور که خودشان در مصاحبه‌ها و گفت‌وگوهای رسانه‌ای بیان کرده‌اند، همیشه سعی داشته و دارند که میزان تراکم در اتوبوس‌ها را کاهش دهند و زمینه‌ای فراهم کنند که شهروندان غیر از روی آوردن به استفاده از این شبکه حمل‌ونقل، رفاه بیشتری هم داشته باشند. مشاهدات میدانی اما موضوعات دیگر را در دید قرار می‌دهد. شلوغی و تراکم جمعیت جزو لاینفک اتوبوس‌های درون‌شهری پایتخت است. مردم هر چند خود را مجبور به استفاده از این شبکه حمل‌ونقل می‌دانند اما میزان رضایت آنها از این شبکه چنان نیست که اگر جایگزین مناسبی برای آن بیابند، ترجیح ندهند از آن جایگزین استفاده کنند. چند ساعت تهرانگردی با اتوبوس‌های داخل پایتخت این ترجیحات نظرات را بیشتر نشان می‌دهد....

   آزادی- خاوران

 داستان اتوبوس و از اساس حمل‌ونقل عمومی در کشور ما داستانی غم‌انگیز و البته در برخی موارد شیرین و جذاب است. شیرینی و جذابیتی که هر چند در فضای رخدادهای تلخ جامه واقعیت به تن می‌کند، اما در پایان واقعه، درسی می‌شود که آن را نمی‌آموزیم به همین دلیل مطابق یک برداشت شخصی، مجبور می‌شویم از آن واقعه، رخدادی دل‌انگیز بسازیم که حداقل باعث انبساط خاطر شود!
هنوز از یاد نرفته که در سال‌های گذشته که قدمتش به دو دهه هم می‌رسد، ناوگان اتوبوسرانی در شهرهای بزرگ، از مجموعه اتوبوس‌هایی تشکیل شده بود که معلوم نیست به چه دلیل مسئولان در سازمان واحد اتوبوسرانی شهرهای بزرگ و حومه آن، دل در گروشان داشتند و حاضر نبودند دست در جیب کنند و بخشی از بودجه‌های شهری را در مسیر نوسازی آن صرف کنند. به‌طور معمول آن زمان وقتی حرف از نوسازی ناوگان حمل‌ونقل درون‌شهری می‌شد، بحث تاریخی نبود بودجه به مدد مسئولان می‌آمد و با این توجیه که پولی در میان نیست، جملگی از خیر نوسازی ناوگان می‌گذشتیم؛ به این معنا که مسئولان از ظن خود دلیلی قانع‌کننده برای اقدامی که نمی‌توانستند انجام دهند، داشتند و مردم هم به این دلیل که مجبور بودند از همین امکانات موجود استفاده کنند، به اتوبوس‌های کهنه و «درب و داغان» که هنگام سوار شدن به قول یکی از شهروندان «امیدی به رسیدن تا انتهای خط نبود» خو کرده بودند.
داستان حمل‌ونقل شهری در کشور ما تقریبا همین است و غیر از سنوات بعد از دوران سازندگی که کشور ولع عجیبی برای نوسازی به هر قیمت پیدا کرده بود، تا یاد هست، اتوبوس‌هایی در خاطر مانده که هنگام حرکت دود غلیظ و سیاه رنگی از خود در خیابان‌ها بر جای می‌گذاشت.
حالا اما به مدد همان ولع در نوسازی که از ابتدای دوره سازندگی در کشور آغاز شده بود، خطوط اتوبوسرانی داخل شهری رنگ دیگری پیدا کرده است. آنچه امروز به‌عنوان «بی.آر.تی» یا سامان و سیستم اتوبوس‌های تندرو می‌شناسیم غیراز نوسازی آن ناوگان کهنه و از هم‌گسیخته، هدف دیگری را هم برای خود متصور بود؛ هدفی که بنا به اعتقاد و بیان صریح مسئولان شهری این بود که سطح استاندارد خدمات ارایه شده را افزایش دهد!
بی‌.آر.تی این گونه در سطح شهرهای بزرگ (نخستین‌بار در تهران) به راه افتاد اما تجربه چند‌ سال حضور آن در سطح شهر،  چنان موفق به نظر نمی‌رسد.
حدود ساعت 12 ظهر سوار اتوبوس‌های یکی از همین خطوط شدیم. خط اتوبوس تندروی آزادی به خاوران. خطی که یکی از پایانه‌های آن در داخل پایانه غرب واقع در میدان آزادی است و دیگر پایانه در خاوران!
از همان آغاز تراکم جمعیت به چشم می‌خورد. اتوبوس تقریبا داخل پایانه غرب پر شده بود. جایی که مرز میان «جلوداران» و «عقب» اتوبوس است، محل خوبی است که بتوان با چند نفری حرف زد. یکی از اتوبوس‌سوارها وقتی با او درباره مزایای این خطوط گپی را آغاز کردیم انگار که سر درددلش باز شده باشد از «داشتن و نداشتن» می‌گفت، تا از این‌که اگر اجبار نبود سوار اتوبوس نمی‌شد. او می‌گفت:  اتوبوس مال آدم‌هایی که ندارن! من خودم اگه می‌داشتم، با تاکسی اینور و اونور می‌رفتم. اگه بیشتر می‌داشتم با تاکسی تلفنی و خب طبیعتا اگر هم به اندازه کافی دست و بالم پر بود، ماشین می‌خریدم! این را که گفت انگار می‌خواست نشان دهد که بخشی از گفته‌هایش مزاح است، خندید و ادامه حرف‌هایش را پی گرفت؛ حرف‌هایی که پاسخ به سوالی درباره ایرادات و اشکالات خطوط بی.آر.تی بود:  ببین! من نمی‌دونم تو دنیا چیکار می‌کنم چون غیر از مسیر خونه تا سر کار، جای دیگه‌ای رو تو عمرم ندیدم اما فیلم زیاد دیدم. فیلم‌هایی که تو اونا مثلا نشون میده یک گروه آدم که می‌خوان دزدی کنن، وقتی نقشه می‌کشن، ساعت حرکت اتوبوس از فلان ایستگاه و مدتی که برای رسیدن به ایستگاه فلان نیاز داره مشخصه! اینا شاید فیلم باشه اما اونطور که شنیدم، این نظم تو اونور دنیا وجود داره اما مثلا تو همین خط خاوران تنها چیزی که نیست نظمه. یه بار 500 اتوبوس با هم به ایستگاه می‌رسن و یه بار دیگه باید کلی منتظر بمونی تا اتوبوسی که بهش می‌گن تند‌رو به ایستگاه برسه!
بعد ادامه داد:  مشکل دیگش اینکه انواع و اقسام بوها تو اتوبوس به مشامت می‌خوره. باور کن بعضی وقتا حال آدم به هم می‌خوره. من ادعا نمی‌کنم خودم خیلی آدم تمیزی‌ام اما حداقل حواسم هست که وقتی دهنم بو می‌ده، کلمو وقت حرف زدن با یکی از مسافرا، تو دماغش نبرم! یا بوی بدن که واویلاست. اگه سر شب بیای تو خط، می‌فهمی چی می‌گم. الان خلوته خیلی اوضاع بهتره. بعدم اشکال دیگه‌ای که تو این خط وجود داره جیب‌بریه. الان از همین آدمایی که دور و اطرافمونن بپرس؛ هر کدموشون که مسیر هر روزشون این خطه، بعیده هر چند وقت یه بار، آدمی رو ندیده باشن که کیفش، موبایلش یا یکی از وسایلشو ندزدیه باشن.
اطرافیان که انگار حواسشان به حرف‌های ما جلب شده بود، گفته‌های او را تأیید می‌کردند. همین حین بود که مردی جوان حدود 30 سال با وضعی زننده و لباس‌های تکه‌پاره خود را داخل اتوبوس انداخت و مسافران که درحال پیاده و سوار شدن بودند هر کدام به نوعی سعی در دور شدن از او داشتند. مرد از هفت دولت آزاد به نظر می‌رسید. با خود حرف می‌زد. طوری با شخصیتی فرضی حرف می‌زد که می‌شد باور کرد کسی با اوست که دیگران نمی‌بینند. کیسه‌ای همراه داشت پر از قوطی‌های آلومینیومی نوشابه.
حرفمان را با مسافر داخل اتوبوس ادامه دادیم. با اشاره‌ای که مسافر ویژه داشت، گفت:  اینم از مشکلات دیگه این خطه. تمومی هم ندارن یکی میره پایین دو ایستگاه دیگه بعدی میاد بالا. گناهشون رو پاک نمی‌کنم اما به نظرم خودشون به «شوت‌بازی» می‌زنن و احتمالا تو فرصتی که به دست میارن، کیف یکی از مسافرا رو برمیدارن و خداحافظ!
گو یا راست می‌گفت. در طی مسیر چند تا از آدم‌ها که نقطه مشترکشان حرف زدن با شخصیتی فرضی بود، به جمع مسافران می‌پیوستند و بعد از چند ایستگاه پیاده می‌شدند. این‌که ماجرای کیف و اینطور چیزها هم درست بود یا نه، الله و اعلم ....

‌ولیعصر- تجریش

خطوط بی‌آرتی با هر تعریفی که دارد جای خود دارد اما موضوع مشترکی که بین تمام این خطوط هست، معمولا طول قابل توجه مسیر است. آزادی تا خاوران، تهرانپارس تا آزادی، راه‌آهن تا تجریش، ترمینال جنوب تا پارک وی (پایانه افشاری). اینها هرکدام مسیر طولانی است که طی‌کردن هرکدام از آنها در این شهر اگر درحال عادی و ترافیک معمول تهران باشد، چند ساعتی وقت لازم است اما به مدد خط ویژه این مسیر، زودتر از زمانی که درخیابان عادی باشید، طی می‌شود. به‌طور معمول خطوط بی‌آرتی، هرکدام یکدیگر را در نقطه‌ای قطع می‌کنند مثلا خط تهرانپارس- آزادی و راه‌آهن- تجریش، یکدیگر را در چهارراه ولیعصر قطع می‌کنند. پایین‌تر از مهدیه تهران، جایی که خیابان مولوی، با ولیعصر تقاطع دارد، دو خط بی‌آرتی راه‌آهن- تجریش و خاوران- آزادی به هم می‌رسند. یک رفت و برگشت و سوارشدن بر اتوبوس‌های خط راه‌آهن- تجریش، بخش دیگر از برنامه تهرانگردی با اتوبوس‌های بی‌آرتی بود.
ولیعصر را به‌عنوان طولانی‌ترین خیابان خاورمیانه می‌شناسند. خیابانی که البته غیر از این ویژگی، شاهد حوادث بسیار در تاریخ معاصر کشورمان هم بوده است و مضاف بر آن سال‌ها دورتر، اهالی این خیابان، جایی را به یاد دارند با درختانی سر به فلک کشیده، سبز و خیابانی خاطره‌انگیز که به بخشی از زندگی اهالی محلات حواشی آن و حتی کل شهر تبدیل شده است. این خیابان چنان اثری در زندگی عمومی و اجتماعی اهالی شهر دارد که محل بسیاری از قرارهای دوستانه و مراودات شهری است. اتوبوس‌های بی‌‌آرتی اما بخشی از معادلات این خیابان خاطره‌انگیز را برهم زدند. معادلاتی که با یکطرفه‌شدن، تأثیر فراوانی حتی بر زندگی کسبه خیابان گذاشت. کسبه‌ای که اگر پای درد دل‌شان بنشینی، مسئول متضررشدن مالی خود از این ناحیه را، مدیران شهرداری و اتوبوسرانی می‌دانند.
حالا اتوبوس‌های بی‌آرتی غول‌های فلزی هستند که کل خیابان ولیعصر را در زیر چرخ‌های زمخت و خشن خود قرار داده‌اند. موضوعاتی که در داخل اتوبوس‌های بی‌آرتی این خط می‌گذرد، تقریبا شبیه همان چیزی است که در دیگر نقاط است. از پایانه راه‌آهن وقتی سوار بر یکی از این غول‌های فلزی می‌شوید، تا زمانی که به پایانه تجریش برسید، به وضوح تغییر بافت مناطق را مشاهده می‌کنید. بافتی که طبقات مختلف اجتماعی را در خود جای داده و ازسوی طبقه ضعیف جامعه درجنوب به سمت طبقات مرفه شمال شهرنشین تغییر می‌کند.
یکی از مسافران درباره این تغییرات می‌گفت: این خط از این جهت که تغییر بافت شهر رو مطابق تغییرات ساختمون و مناطق شهری نشون میده، فرصت خوبیه تا بعضی وقتا اول خط بشینی و آخر خط پیاده شی. انگار که از دل جامعه نقب می‌زنی و ...
به نظر باسواد می‌رسید. لااقل حرف زدنش از این ویژگی او خبر می‌داد. نوع حرف زدنی که اگر چه خودمانی و بی‌تکلف است اما جملاتی را در خود جای داده که حاوی نکته‌سنجی گوینده است. بی‌آرتی را یکی از خدمات خوب اتوبوسرانی به حساب می‌آورد. می‌گفت: تو کشور ما ایرادی که وجود داره، اینکه صفروصدی به موضوعات نگاه می‌کنیم. یعنی اگه با یکی مشکل داشتیم، می‌خوایم سر به تنش نباشه هر کار خوبی هم که طرف انجام داده باشه، از بیخ مردود اعلام می‌کنیم. خدانکنه هوادار کسی بشیم اون طرفم کسی جلودار ما نیست طرف هرچی بگه و حتی اگه اشتباه کنه، چشم و گوش بسته حرفاشو قبول می‌کنیم. اینو به این دلیل می‌گم که شهرداری صرف‌نظر از این‌که کی این کارو انجام داده، شهردار بوده یا رئیس سازمان اتوبوسرانی، با راه‌اندازی بی‌آرتی خدمت بزرگی کرده اما ما وقتی مخالف شهرداریم گوشه و کنار این خدمت رو چون توسط شهرداری انجام شده، از اساس رد می‌کنیم و مردود می‌دونیم.
بعد حرف‌هایش را ادامه داد: من نمیگم ایرادی وجود نداره اما شما بگین تو این ترافیک تهران، چیکار باید می‌کردن تا مردمی که می‌خوان سرکارشون برسن یا هر کار دیگه‌ای دارن، با صرف وقت کمتری به مقصد برسن. او مثالی آورد و گفت: من خونه‌م تو خیابون رودسره. پشت بنیاد شهید. یه روز می‌خواستم برم عروسی میدون کاج. باور کنین با بی‌آرتی رفتم. میدون ولیعصر سوار شدیم و تا سر نیایش، پیاده و بخشی از  راه رو هم با تاکسی رفتیم.
او در پاسخ به این سوال که تنگنای مالی باعث استفاده از بی‌آرتی درچنین موقعیتی بود، گفت: اگه بگم فقط برای
ده بیست تومن اینکارو کردم دروغه چون اون موقع شب اگه قرار بود با آژانس برم تو ترافیک خیابون ولیعصر و... 2ساعت طول می‌کشید. ما خیلی زود رسیدم بنابراین فقط بحث پول نیست. وقت هم خیلی مهمه که به نظرم بی‌آرتی تو صرفه‌جویی در وقت، به آدم کمک می‌کنه.
مسیر برگشت، از شمال به جنوب، عصر و زمانی بود که منطقه 6 به‌عنوان منطقه‌ای اداری، شاهد تعطیلی واحدهای اداری خصوصی است. حجم انبوه مسافران در این زمان آدم را کلافه می‌کند. چهارراه ولیعصر دقیقا نقطه ضعف بسیار بزرگ بی‌آرتی این خط است. چهارراهی که به قول مسافران دایمی این خط، «آدم را جان به لب می‌کند.»
یکی از مسافران می‌گفت: اگر مسافر دایمی این خط نباشی، شاید باور نکنی که تا 45 دقیقه هم پشت این چراغ مانده‌ایم! گویا حرف او که با حالتی از استیصال زده می‌شد، واقعیتی انکارناپذیر بود. نیم ساعتی پشت آن چراغ وقت به بطالت گذشت...
این خط بی‌آرتی (البته مانند دیگر خطوط) مشکلات خاص خود را دارد. کودکان، نوجوانان و بزرگسالانی که ساز به دست هرچند ایستگاه یک‌بار سوار بر اتوبوس می‌شوند و آرامش مسافران را برهم می‌زنند. مسافران شاکی گاهی از روی خیرخواهی و گاهی به دلیل سربازکردن، مبلغی می‌دهند تا شاید از این وضع رهایی یابند اما گویا این نوازندگان دوره‌گرد برای اجرای موسیقی زمان خاصی را درنظر گرفته و تا آن مدت به سرنیاید، به نواختن ادامه می‌دهند و راهی هم وجود ندارد تا از آن خلاص شوید.

بی.آر.تی و یک استاندارد

به هر روی خطوط بی‌.آر.تی، هر جای شهر که باشد، در درون آنها رخدادهای مشابهی اتفاق می‌افتد. یک جا محل آمد وشدهایی است مشکوک و جای دیگر، محل نواختن موسیقی. در یک منطقه مسافران بدون توجه به حقوق دیگران در حالی وارد اتوبوس می‌شوند که بوی بدنشان دیگران را اذیت می‌کند و آنها هم تصورشان این است که چون محل عمومی است می‌شود هرکاری کرد. به موازات رخدادهای درون اتوبوس در خیابان‌هایی که این خطوط راه افتاده و در جایی مانند خیابان ولیعصر به این دلیل که شهرداری خود را متعهد به تامین منافع دیگران نمی‌دانسته، اجرای این طرح سبب ضرر و زیان به برخی از شهروندان شده است. شهروندانی که برخی از آنها تا حد  ورشکستگی و تبعاتی مانند سکته، پیش رفته‌اند. این که چه باید کرد تا طرح‌های درون شهری هم تبعات کمتری داشته باشد و هم میزان رفاه شهروندان را افزایش دهد، شاید موضوعات مدیریتی باشد و استانداردهایی که ظاهرا در کشور ما رعایت نمی‌شود.


تعداد بازدید :  417