شماره ۷۶۷ | ۱۳۹۴ شنبه ۳ بهمن
صفحه را ببند
کاش سفر نرفته بودم...

جعفر کاشانی  همدوره همایون بهزادی

کاش به مسافرت نرفته بودم؛ کاش در این تهران وامانده بودم تا حداقل بتوانم ساعت‌های آخر چهره مثل ماهش را ببینم؛ کاش وقتی ساعت 7 عصر پنجشنبه تماس گرفت و خواست که پیشش بروم، می‌توانستم. منِ نارفیق بدون این‌که همایون را ببینم، رفته بودم سفر؛ به او وعده شنبه را برای دیدار دادم. شنبه‌ای که هرگز حال و هوای قبل را ندارد. فکر کنم دلش پُر بود. هروقت دلش می‌گرفت زنگ می‌زد و می‌گفت جعفر بیا ببینمت. همایون پنجشنبه ‌شب می‌خواست با من درددل کند ولی.... بنده خدا سالیان ‌سال بیمار بود؛ قلبش از یک طرف و بیماری ریوی از طرف دیگر. با همه اینها یکی، دوماه بود سرحال‌تر شده بود. وقتی به همت برخی پیشکسوتان و باشگاه پرسپولیس برایش جشن تولد گرفتیم، روحیه‌اش برگشته بود. خوشحال و خندان به زندگی ادامه می‌داد. قربان خدا بروم که هیچ‌کس سر از کارش درنمی‌آورد. من و همایون عمری با هم زندگی کردیم؛ راستش 3 نفر بودیم؛ من، همایون و حسین(کلانی). هرکاری توانستیم برای شاهین انجام دادیم؛ حالا اما دیگر همایون از جمع ما پرکشیده و رفته است. حالا فقط من حسرت به دل مانده‌ام که چرا پنجشنبه ‌شب در تهران نبودم تا به دیدارش بروم.


تعداد بازدید :  437