علی پاکزاد | مسعود جعفریجوزانی تهیهکننده، کارگردان و فیلمساز نوآوری است. آثار او همیشه با تأثیر از اجتماع و تاریخ ایران عجین بودهاند. دارای مدرک کارشناسیارشد فیلمسازی از دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو آمریکاست و کار سینمایی را با کارگردانی فیلمهای کوتاه آغاز کرد. از دیگر فعالیتهایش تدریس در دانشگاههای ایران است و مجوز تدریس مادامالعمر در رشته سينما و گرافيك آمريكا را دارد. فیلم حکایت عاشقی، آخرین فیلمی است که تهیهکنندگی و نویسندگیاش را جوزانی انجام داده است. داستان فیلم مربوط به زمان بمباران شیمیایی حلبچه و نقش هلالاحمر در امدادرسانی به مصدومان است. فرصتی شد تا با او و عوامل فیلم گپ مختصری داشته باشیم.
بعد از «ایران برگر» شما در مقام تهیهکننده ظاهر شدهاید، دلیلش چه بود و بهطور کلی حکایت عاشقی و همکاری شما با آقای رمضانزاده چگونه شکل گرفت؟
اين بار اولي نيست كه فيلمي تهيه كردهام. شير سنگي، سايه خيال، ناصرالدينشاه آكتور سينما، يك مرد- يك خرس، دل و دشنه، چشمهايش و... از آن جملهاند. اما فيلم «حكايت عاشقي» و احمد رمضانزاده جايگاه ويژهاي برايم دارد. اين فيلم حاصل نزديك به سه دهه رفاقت و همكاري و برادري است.
احمد رمضانزاده از سال67 كه هنوز دانشجو بود در كنار من است، سالي كه فيلم «در مسير تندباد» را ميساختم، او در همان سال دستيار من بوده و «در مسير تندباد» بازي هم كرده است، در مجموعه تلويزيوني «در چشم باد» هم دستيار اول و يار نزديكم بود. پس به شكلي كاملا طبيعي اين اتفاق بايد ميافتاد كه افتاد، به ويژه كه فيلمنامه او درباره بمباران شيميايي حلبچه بود. فاجعهاي كه قلب هر انساندوستي را به درد ميآورد. اين عمل غيرانساني صدام سالها ذهن و احساسات او را آزرده بود. احمد هم آسيبديده جنگ تحميلي و هم اهل كردستان است، شايد همين كردبودن احمد سبب شده بيشتر از ايرانيان ديگر به اين فاجعه بينديشد. يادم هست در اين مورد، گپوگفتهاي طولاني داشتيم. طرحهاي زيادي در اين مورد نوشت و برايم آورد، بارها و بارها مينوشت و پاره ميكرد، دستبردار نبود، تا اينكه به كمك خانم ميعادراشدي پژوهش گستردهاي در مورد اين فاجعه به عمل آورد كه در نهايت به نگارش فيلمنامه «حكايت عاشقي» انجاميد. پس از نگارش هم آقاي دكترمحمود اربابي آن را بازنويسي كرد و بالاخره فيلم ساخته شد. نه به اين سادگي كه ميگويم، بالا و پايين داشتيم. چند سال دويديم، از اين شهر به آن شهر، از اين گرفتاري به آن گرفتاري تا سر آخر اتفاقي كه بايد ميافتاد، افتاد. پژوهشهاي احمد و خانم ميعادراشدي فقط در مورد پيامد بمباران شيميايي بهعنوان يك فاجعه جهاني نبود، آنها همچنين، با آدمهاي بازمانده از بمباران شيميايي گفتوگو و زندگي آنها را بررسي ميكردند. با همه وجود درگير ماجرا بودند، خصوصا كه خود احمد هم در آن زمان صدمه ديده بود و تا مدتي مجروحيتش طول كشيد... اين دو كنار هم عزم را جزم كرده بودند كه كار را به انجام برسانند. ميخواستند دريابند كه چگونه آدمي كه همهكس و كارش را از دست داده، به زندگي ادامه ميدهد. موتور محرك او كه اين همه رنج را تحمل ميكند؛ چيست؟ سرانجام پژوهشها نشان داد كه عشق به معني گسترده كلمه، اصليترين انگيزهاي است كه بازماندگان اين فاجعه را قادر به ادامه زندگي كرده است. هنگاهي كه اين قصه را براي نخستینبار خواندم بهشدت تحتتاثير قرار گرفتم، چراكه لحظهلحظه آن عشق بود كه اميد به زندگي را براي بازماندگان ممكن كرده بود. احمد با تيزهوشي، فرهنگ ايراني را در شخصيت علي (بهرام رادان) به نمايش گذاشته بود. كسي كه عشق و دوست داشتن را با تملك و خودخواهي اشتباه نميگيرد. او واژه مقدس عشق را عميقا درك كرده و حاضر است همه چيز خود را در راه خوشبختي معشوق بگذارد. او، چيمن (شيلان رحماني) مصيبتزده و رنج كشيده را خوب درك كرده و با آگاهي به اين واقعيت كه چيمن، دختر مصيبتزده و بلاكشيدهاي است كه جنگي خانمانسوز همه فاميل و خانوادهاش را از او گرفته و رنجهاي فراوان بر او تحميل كرده، عاشقش ميشود. چيمن همچون كبوتري زخمي به قلب علي پناه ميبرد. شايد او در ابتدا عشق به علي را احساس نكرده و پناهندهشدنش از روي نياز و اجبار است، اما وقتي پي به عظمت عشق علي ميبرد، هرگز او را از ياد نميبرد. حتي سالهايي كه دو شخصيت اصلي فيلم (بهرام رادان و شيلان رحماني) از هم دور هستند، لحظهاي يكديگر را فراموش نميكنند.
احساس ميكردم احمد به حقيقتي رسيده، حقيقتي فراتر از فاجعه حلبچه، بيآنكه شباهت ساختاري در ميان باشد مرا به ياد فيلم سينمايي «هيروشيما عشق من» محصول 1959 اثر بهيادماندني «آلن رنه» انداخت. دليل آن را هم هنوز به درستي درك نكردهام. شايد نزديكي اين دو فاجعه انساني بههم بود، شايد هم روح فيلمنامه احمد كه بر بستر جنگ و عشق بنا شده بود، سخت همزاد و همروح فيلم پيشرو و تاثيرگذار هيروشيما عشق من.... نميدانم. اما بههرحال خواندن فيلمنامه سبب شد پس از سالها لحظهبهلحظه فيلم زيبا و فراموشنشدني «آلن رنه» در نظرم مجسم شود. هر چند فيلمنامه احمد به ساختار خطي داستانگويي متكي بود و فيلم آلن رنه، ساختار خطي را كاملا رها كرده، اما احساس جاري و روح انساني و عاشقانه دو فيلم سخت بههم نزديك بود. هر دو از واقعيت تلخ و فاجعه انساني حرف ميزدند. هر دو نشان ميدادند كه عشق موجب تداوم و تكامل زندگي انسانهاست. شايد هم علت اين احساس عميق خاطرات تلخي بود كه از جنگ تحميلي داشتم، يا تاثير تاولهايي كه در صورت شيمياييشدهها ديده بودم.
اين بود كه تصميم به تهيه آن گرفتم و همه سختيها و نامهربانيها را به جان خريدم. مهمتر اينكه امروز هم از كار خود پشيمان نيستم. كاش در اين مورد بيشتر فيلم ساخته شود.
شما تجربههایی در زمینه فیلمهای تاریخی داشتهاید، میتوان حکایت عاشقی را هم یک فیلم تاریخی حساب کرد، لازمه ساخت چنین فیلمهایی چیست؟
تاريخ؛ منم، تويي، مایيم، مگر ميشود از آن گريخت؟ مگر ميشود خودمان و هستيمان را ناديده بگيريم. دوست داشتن تاريخ؛ دوست داشتن خودمان است، دوستداشتن زندگي است، تاريخ محصول كنش اجداد ما و فرزندانمان است. با يادآوري اين واقعيت كه وقايع و كنش انسانها در هر عصر، آينده بشر را رقم ميزند، طبيعي است كه نبايد از فجايعي مانند بمباران شيميايي حلبچه گذشت. فراموش كردن اين فاجعه، جفا به خودمان، به آينده فرزندانمان و به بشريت است. هر چند سال يك بار بايد فاجعههايي مانند بمباران اتمي هيروشيما و ناگازاکي و فاجعه شيميايي حلبچه بازنگري شود، تا از فاجعههاي احتمالي در آينده جلوگيري به عمل آيد. بايد نشان داد كنشهاي نابخردانه سلطهجويان و قدرتطلبان مصيبتبار است و ميتواند فاجعههاي بدتري را در آينده رقم بزند. تاريخ زنده است، با ما است، در كنار ما و با پاي ما قدم برميدارد. پس بايد از هر تجربهاي كه كسب كرده، بهره ببريم و با كنش درست آينده برتري را بسازيم. در اين مورد هم درست ميگوييد، حكايت عاشقي يك فيلم تاريخي است كه به انگيزه يادآوري فاجعهاي جهاني ساخته شده است. قدرتمنداني را نشان ميدهد كه به خاطر كسب قدرت بيشتر دست به كشتار دستهجمعي انسانهاي بيگناه ميزنند و همزمان انسانهايي را به نمايش ميگذارد كه بيهيچ چشمداشتي براي نجات افرادي كه اسير اين فجايع شدهاند، زندگيشان را به خطر مياندازند. در يكسو حريصان قدرتطلب كه مرگ، مصيبت و معلوليت جسمي را به همنوعان خود هديه ميدهند و در سوي ديگر عاشقاني كه از همه چيز حتي معشوق خويش ميگذرند تا از انسانيت و دستاوردهاي آن پاسداري كنند. پس انگيزه من و سازندگان در فيلم جاري است.
به نظر شما این فیلم چه تاثیراتی میتواند بر مخاطبان بگذارد؟ حکایت عاشقی چه چیزی را بیش از همه هدف قرار داده است؟
آثار هنري به ويژه سينما لزوما آينه جامعه يا بازتاب دقيق وقايع نيست. سينماگر واقعيت را بارها ويران و دوبارهسازي ميكند تا حقيقت كه در پس پرده اتفاقها و كنشهاي مردم جاري است، جلوهگر شود. با طرح داستان، وقايع را زير ذرهبين جامعهشناسي و روانشناسي قرار ميدهد. تلاش ميكند تا خير و شر را در قالب قصه و داستان و... به نمايش بگذارد. فيلم حكايت عاشقي، جنگ را بهعنوان يك پديده شر و شرخيز در يكسو قرار داده و در مقابل آن عشق را به تصوير كشيده كه با اين پديده در ستيز است.
حس نيرومند ضدجنگ جاري در فيلم «حكايت عاشقي» بيترديد تاثير ماندگار و ارزشمندي در بيننده ميگذارد، به مخاطب كمك ميكند تا دريافت قابل قبولي از تاثير اين فاجعه بر زندگي مردم داشته باشد. هر چند دريافت گسترده و جامع از يك فاجعه را نميشود با يك فيلم به مردم هديه كرد، چراكه چنين امري حتي با پژوهش و مطالعه عميق هم آسان نيست. اما همين يادآوري هم اگرچه كافي نيست؛ هشداردهنده و روشنگر است. هر چند ساختار فيلم قالبي خطي و داستانگو دارد، اما در لايههاي زيرين؛ خشونت، جنگ و تجارت پشت آن را به نمايش ميگذارد. مهمتر اينكه، عشق در لحظهلحظه اين فيلم جاري است. مگر ميشود فيلمي به جنگ و عشق بپردازد و در مخاطب تاثير نگذارد؟
میتوانم بپرسم چرا این فیلم را تا این حد دوست دارید؟
دوستش دارم چون ساده و بيغلوغش قصهاي عاشقانه در بستر جنگ را به تصوير كشيده است. چون يك بار ديگر به دفاعمقدس و آثار مخرب جنگ هشت ساله تحميلي پرداخته است. دوستش دارم چون خير و شر را شاعرانه و عميق به تصوير كشيده است. چون نشان ميدهد انسان حتي در سختترين شرايط مشقتبار زندگي با توسل به عشق ميتواند خود را درمان كند. چون فرهنگ عشق، گذشت و مردانگي موجود در فرهنگ اصيل ايراني را به نمايش ميگذارد. چون با نگاهي نو و درد آشنا مصایب و رنجهاي فاجعه بمباران حلبچه را به تصوير كشيده است.