مینو میرزایی مدرس دانشگاه
آقای دکتر هادی خانیکی، پژوهشگر قلمروی ارتباطات و علوماجتماعی، «جامعه نظارهگر» را روندی میداند که از مدتی پیش در اجتماع ما شکل گرفته و درحال انتشار است. آنچه در پی میآید، نظرات قابل تأمل این استاد دانشگاه درباره ابعاد مختلف این مفهوم است.
ما به واسطه پیشینه نوعدوستی و توجه به حال دیگران، در دنیا شهره بودیم. اما بهتازگی روند متفاوتی در جامعه درحال شکلگیری و بسط است؛ بدین صورت که با وقوع حادثهای، مردم به جای اینکه به شخص مصدوم کمک کنند، اغلب با استفاده از گوشی همراه خود، فیلم و عکس میگیرند. نمونههای متعددی را نیز میتوان نام برد. از جمله، حادثه پل مدیریت و سایر موارد مشابه. شما بهعنوان یک صاحب نظر در این حوزه، چه نامی بر این جامعه نوپدید مینهید؟ این جامعه چه ویژگیها و مولفههایی دارد؟
من عنوان«جامعه نظارهگر» را برای توصیف این نوع جامعه به کار میبرم. در این حالت، انفعالی مدنظر است که در برابر رخدادهای مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و... دامنگیر جامعه میشود. به عبارت دیگر، حساسیت جامعه نسبت به مسائل پیرامونی کاهش یافته، به نوعی بیتفاوتی گرفتار میشود و به جای واکنش مطلوب، رفتار گزینشی را انتخاب میکند و در واقع، تماشاگر میشود. عوامل عدیده اجتماعی، سیاسی، ارتباطی و... زمینهساز وقوع چنین وضعیتی هستند. توجه کنید که این عوامل زمینهای، ضرورتا منفی نیستند، مثل تحولات فناورانه و ارتباطی که گاهی جامعه را به واکنشهای حاشیهای و گزینشگرانه میرسانند. کار از راه دور، آموزش از راه دور و مثالهایی از این دست، به یک معنا، تغییر کنشها و نوعی نظارهگری است و آنچه که«دوسرتو» از آن تحت عنوان«جامعه تماشایی» یاد و بهگونهای نقد میکند، این است که جامعه تماشایی که پدیدهای برآمده از تحولات جامعه جدید، محسوب میشود، به جای افزودن بر تعداد کنشگران، پیادهروها را پرمیکند و هر روز بر تعداد افرادی که در نمایشگاهها و اماکن مختلف حضور پیدا میکنند، میافزاید. منظور افرادی است که به جای یک کنش هنری و فرهنگی، فقط تماشا میکنند، یا کسانی که خرید را بهعنوان یک تفریح در نظر میگیرند نه کاری برای رفع نیازهای اساسی روزانه. در این جامعه، تماشاگری بر هر نوع کنش یا آیین و عادتی مقدم میشود. به عبارت دیگر، تماشا و رسانهای شدن به جای اینکه وسیلهای برای رفتار اجتماعی باشد، تبدیل به هدف میشود.
نمونه دیگر این مسأله در حوزه سیاست است. ما نوعا در توسعه سیاسی از 3 مقوله شناخته شده یاد میکنیم که کنش سیاسی شهروندان در یکی از این 3 الگو قابل فهم است: نخست، تبعی یا دنبالهروانه که فرد در پی یک کنش سیاسی است که توسط حکومت یا رهبران افکار انجام میگیرد و او به دلیل پذیرش و اعتمادی که دارد، به صورت همدلانه ولی با تبعیت، آن را دنبال میکند. مقوله دوم انتقادی یا اعتراضی است و به دلیل نارضایتی شهروندان از فضای سیاسی، اتفاق میافتد و نوع سوم هم در قالب مشارکت سیاسی رخ میدهد، مثل آنچه که در مراحل مختلف انتخاباتی به وقوع پیوست. اما آنچه که من بهعنوان یک وجه انتقادی در قالب جامعه نظارهگر مورد بررسی قرار میدهم، اتفاقا در فضای سیاسی است و تجربه نشان داده که ما الگوی جدیدی یافتهایم و آن، عدم مشارکت اعتراضی است. یعنی عدم مشارکت هست ولی نه از روی انفعال به معنای سیاسی، بلکه نوعی عدم مشارکت با زبان اظهارنظر نکردن از روی اعتراض و انتخاب حاشیهنشینی. دلیل هم به نظر من فقدان چشمانداز تحلیلی نزد نخبگان جامعه و ضعف امید در سطح عامه است. لازم به ذکر است که هر گونه مشارکتی الزاما مشارکت سیاسی نیست، ولی به دلیل تمایز نیافتگی که در جامعه ما وجود دارد، معمولا گونههای مختلف غیرسیاسی مشارکت مثل مشارکت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی هم سیاسی تلقی میشود. یعنی مشارکت و کنشگری در جامعه ما وجه غالب سیاسی پیدا کرده است، ولی لزوما نمیتوان دلایل پایین بودن مشارکت را محدود به عوامل سیاسی کرد.
صرفنظر از اینکه عوامل و ریشههای این مسأله چیست، میتوان گفت که متاسفانه در بخشهای اجتماعی شاهد نمونههای فراوانی از نظارهگری اجتماعی هستیم. درحالیکه در فرهنگ سنتی ما چنین بیتفاوتیهایی اصلا مقبول نیست. بهخصوص در فرهنگ دینی که باید رنج دیگران را رنج خود دانست و رویکرد تعاملی داشت. «تعاونوا علیالبر و التقوی» یک دستورالعمل قرآنی است. حتی در فرهنگ عرفانی ما نیز عرفا به بذل توجه به دیگران و کمتوجهی به وجود خود، شهرهاند. مثل جمله معروف«ابوالحسن خرقانی» آنجا که میگوید: «اگر از ترکستان تا به شام کسی را خاری در انگشت شود، آن از آن من است و اگر از ترکستان تا شام کسی را قدم در سنگ آید، زیان آن مراست و اگر اندوهی در دلی است، آن دل از آن من است.» یا سخن معروف سعدی که میگوید «چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار». در جوامع مدرن این کنشهای فردی در قالب نهادهای یاریگر تعریف شده است. کنشهای اجتماعی معمولا در قالب تشکیل نهادهای محلی و مدنی بروز مییابند، بدین صورت که ساختارهای سنتی به صورت نهادهای خیریه کمک به فقرا، دفاع از آسیبدیدگان و مظلومان، گروههای فتوت و جوانمردی و نظایر اینها ظاهر میشوند و در ساختار مدرن هم این امر، به صورت نهادهای مدنی و کنشهای داوطلبانه نمود مییابد. اما در جوامع دستخوش تغییر مثل جامعه ما در زمینههای مختلف میتوان دید که نقش نهادهای سنتی محدود شده و نهادهای مدرن هم شکل نگرفتهاند و جامعه دچار نوعی خلأ سازمانیافتگی و بیسامانی میشود و اینجاست که نقش فردی شهروندان یا اجتماعات یا انبوه خلقهای موقت، برجسته میشود. یعنی در یک حادثه یا آسیب یا بحران طبیعی یا انسانی، انتظار میرود که افراد جامعه در برابر آن حادثه واکنش سریع و موثری داشته باشند که کمتر دیده میشود.
آنچه من میبینم که حداقل در جوامع شهری ما و در شهرهای بزرگ، خیلی به وضوح دیده میشود، این است که در برابر حادثهای که رخ میدهد، دیگران به جای اینکه به یاری حادثه دیده بشتابند، یا از کنار حادثه میگریزند یا در برابر حادثه، به یک تماشاگر مبدل میشوند. خودتان به نمونههایش اشاره کردید. حداقل چند نمونه مشهور این پدیده، قتل دختر دانشجو در پل مدیریت یا دختری بود که توسط یک قاپزن موتوری مسافت زیادی روی زمین کشیده و کشته شد. در آن حادثه شهروندان به جای اینکه او را نجات دهند، با موبایل خود فیلم و عکس میگرفتند. تهیه فیلم و عکس در مراسم اعدام هم عادی شده است. اما برای اینکه ببینیم چطور میتوان جلوی این حالت را گرفت، کار اندکی انجام شده است. باید یادآوری کنم که وقتی از جامعه نظارهگر صحبت میکنم، منظورم این نیست که کل جامعه این طور شده، میتوانم بگویم که جامعه به یک اکثریت منفعل و یک اقلیت فعال، قابل تفکیک است. یعنی عده اندکی که برای کمکردن رنجی، تلاش میکنند و اکثریتی که هیچ کار نمیکنند.
یعنی اکثریتی که به نوعی بیحسی دچارند.
بله همینطور است.
آقای دکتر، افزون بر عواملی که یاد کردید، چه دلایل دیگری را میتوان در ایجاد این وضع در جامعه موثر دانست؟
قطعا دلایل مختلفی دارد. من از دلایل جدید شروع میکنم و بعد به دلایل ریشهای میرسم. شاید آشکارترین دلیل، پدیده رسانهای شدن و مجازی شدن زندگی اجتماعی باشد. روزگاری مک لوهان از تلویزیون بهعنوان دریچهای برای ورود به دهکده جهانی نام میبرد، اما نقدهایی که در برابر تلویزیون و نسبت آن با زندگی مطرح شد، این بود که تلویزیون فضای ارتباطی و صمیمتهای درون خانواده را از بین میبرد. چراکه اعضای خانواده به جای همصحبتی رودررو با هم، محو برنامههای تلویزیونی میشدند. حالا همین اتفاق در مواجهه با اینترنت، شبکههای اجتماعی و تلفنهمراه به وقوع پیوسته است. وقتی اعضای خانواده در کنار هم هستند، هر کدام، با موبایل یا لپتاپ خود مشغول ارسال و دریافت پیامک، دیدن وبسایتهای مختلف یا فعالیت در شبکههای اجتماعی گوناگون و... هستند. درست است که اعضای خانواده در کنار هم هستند، ولی گاه ساعتها میگذرد و کمترین ارتباطی بین آنان برقرار نمیشود.
یعنی در سایهسار فناوری نوین، هر یک از ما صاحب یک فضای کاملا شخصی شدهایم که هیچ فرد دیگری در آن راه ندارد.
بله و این فضا در همه جا هست، اتوبوس، مترو، رستوران، پارک و... امروز کدام فضای اجتماعی را میبینید که افراد در آن با هم به صورت چهره به چهره گفت و گو کنند و ارتباط داشته باشند و در نتیجه به رنج مشترکی برسند؟ از این مفهوم من در جایی تحتعنوان«رسانهای شدن زندگی روزمره» نام بردهام. زندگی روزمره ما نوعی زندگی است که در فضای رسانهای و مجازی از الزامات واقعی خود، فاصله گرفته است. مقصود از الزامات واقعی این است که زمانی نه چندان دور، در یک شهر بزرگ، مناطق خاص وجود داشت، مثل منطقه خرید، منطقه فرهنگی، تفریحی و... که افراد در این اماکن با هم برخورد داشتند و یکدیگر را میدیدند، اما حالا، این برخوردها مجازی شده و فاقد عواطف و احساسات جاری در فضای واقعی است. یعنی رودربایستیها و علایق افراد، یک جایگزین پیدا کرده و همین امر به سهم خود، دنیای حساسیتها و کنشهای قبلی را تغییر داده است. مثالی میزنم که یکی از دانشجویانم از حادثهای تکاندهنده تعریف میکرد تا دریابید که نوع تکانخوردن افراد امروزی به چه شکلی درآمده است. میگفت همسر یکی از همکلاسیها دچار آتشسوزی شد و فوت کرد. دوستان در فیس بوک پیامهای تسلیت و نوشتههای اندوهبار بسیاری منتشر کردند. فضای متاثر کنندهای ایجاد شده بود ولی قسمت تلخ ماجرا این بود که هیچ یک از دوستان در مجلس ختم شرکت نکردند. درحالیکه طبیعتا عواطف انسانی ایجاب میکند که افراد نزدیک با حضور خود به فرد داغدار تسلی دهند. ولی دوستانش احساس کرده بودند که پیام گذاشتن در فضای مجازی، کافی است. نمونههای دیگر هم میتوان افزود. در عید نوروز، پیامک جای تلفن و دیدار حضوری را میگیرد. همین رسانهای شدن زندگی است که نگرشها را دچار تغییر کرده است. اگر از کسانیکه درحال فیلم گرفتن از یک حادثه هستند، دلیل بیتفاوتی آنها را بپرسید، خواهند گفت که بیتفاوت نیستند، فیلم میگیرند و آن را با دیگران به اشتراک میگذارند! پس رسانهای شدن، بیتفاوت بودن افراد را از شکل سنتی آن، خارج کرده است. اما میخواهم از دلیل دومی یاد کنم که خطرناکتر و آسیب رسانتر است و آن، کرخت شدن و بیحسی جامعه است، همان حالتی که در حوزه سیاست، کسانی مثل گرامشی از آن با نام بیتفاوتی یاد میکنند. چگونه میشود که روشنفکران و نخبگان نسبت به دردها و مشکلات اجتماعی بیتفاوت شوند؟ اتفاقی که میافتد این است که بر یک مفهوم تمرکز کرده و نسبت به سایر واقعیات اجتماعی، بیحس میشوند. مثلا نسبت به آزادی حساس شده و از کنار فقر جامعه با بیتفاوتی میگذرند. چیزی که من از آن با نام بیحسی یاد کردم، همان چیزی است که در حوزه روانشناسی به دلیل تکرار مواجهه با حادثهای عادی میشود. یعنی مثلا از بس که فقر را در جامعه میبینیم، دیدن فقرا و نیازمندان برایمان عادی میشود و دیگر احساس ترحم ما برانگیخته نمیشود. این زمانی است که آسیبهای اجتماعی در یک جامعه متراکم شده و جای قاعده و استثناء در جامعه با هم عوض میشود. قبح دروغ، دلخراشی حادثه و زشتی ناهنجاری، به دلیل تکرار از بین میرود.
آیا میتوانیم بگوییم که در اثر تکرار آسیبهای اجتماعی و عادت شدن دیدن این قبیل مسائل، نوعی حساسیتزدایی در شهروندان اتفاق میافتد؟
بله، آسیبهای اجتماعی نشأت گرفته از چندین دلیل مختلف هستند. علاوه بر حساسیتزدایی، مولفههایی در جامعه ما هست که بر نوعی بدبینی عافیت اندیشانه متکی است و بهطور ناخودآگاه ما را از صحنه دور میکند. در قسمت بدبینی مثالی میزنم. اگر از کسی نشانی جایی را بپرسید و او خیلی دلسوزانه شما را راهنمایی کند و مثلا بگوید که میتواند شما را تا آن محل همراهی کند و از رسیدن شما به مقصد مطمئن شود- یعنی همان حالتی که در اکثر جوامع مدرن بهعنوان اخلاق اجتماعی وجود دارد- اولین واکنش شما چه خواهد بود؟ قطعا فکر میکنید که زیر این کاسه، نیمکاسهای وجود دارد و آن فرد، قصد دارد کیف شما را بزند یا آسیب دیگری برساند. یعنی ظاهرا قاعده در ذهنیت اجتماعی ما این است که کسی کمکی نکند. این بدبینی در فرهنگ ما بهخصوص در فرهنگ سیاسی ما نهفته است. تجربههای تاریخی نخبگان ما نشان داده که باید بدبینی پیشه کنند. نتیجه این میشود که اگر کسی حساس باشد، گویا از هنجار اجتماعی تخطی کرده است. این هم مسأله مهمی است. باید ببینیم که در جامعه ما چه تغییراتی رخ داده که چنین تفکری را ایجاد کرده؟ عوامل پنهان مسبب این نوع تفکر کدامند و ما را به کدامین سو سوق میدهند: حساس بودن یا بیتفاوت شدن؟ نوعی فردیت هم بهخصوص در زندگی مدرن ما به وجود آمده است. فردیت این است که عقل محاسبهگر و عقل عافیت اندیش چه دستوری میدهد. چون هزینههای حساس بودن، بسیار سنگین است، از اینرو به صورت پنهانی ترغیب میشویم که حساس نباشیم. فرض کنید اگر تصادفی در خیابان اتفاق بیفتد، از اینکه مصدوم را به بیمارستان برسانیم، منصرف میشویم؛ چون متاسفانه مقررات به گونهای است که ممکن است بهعنوان مقصر شناخته شویم یا احیانا واکنش نامطلوب خانواده آن فرد دامان ما را بگیرد. اخوان ثالث این مفهوم را بسیار خوب بیان داشته است، آنجا که میگوید: «اگر دست محبت سوی کس یازی، به اکراه آورد دست از بغل بیرون، که سرما سخت جانسوز است». در جامعه ما دست محبت فهمیده نمیشود. قوانین ما هم این دست محبت را کوتاهتر میکنند. پس به این اعتبار میتوانم بگویم که تحولات زندگی جدید، نظارهگری را عملا تشدید میکند. بنیانهای فرهنگی بدبینانه ما، اخلاقیات منفی مثل بدبینی، سوءظن و بیاعتمادی که در فولکلور و ضربالمثلها به وفور دیده میشود، هم به این پدیده دامن میزنند. مثل«سری را که درد نمیکند، نباید دستمال بست»، یا «چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی». این موارد افراد را دعوت میکنند به اینکه به اصطلاح هوای خود را داشته باشند. یعنی هزینه مشارکت در جامعه ما بالاست، در عین حال مفهوم کلی بالا بودن هزینههای مشارکت را نباید بهعنوان امری گرفت که حل مسأله کنشگری در جامعه تعلیق به محال شود. یعنی زمینههای تاریخی را نباید آنقدر به دور دست ببریم که کمتر بوی تغییر و اصلاح برای تبدیل جامعه تماشاگر به کنشگر به مشام برسد.
سوال اینجاست، بالاخره جایی که اخلاق اجتماعی به صورت نهادی ساخته میشود، کجاست؟ در پاسخ باید گفت که این اتفاق در حوزه نهادهای مدنی و اجتماعی رخ میدهد. وگرنه باید همه توصیههای ما به سمت اخلاق فردی برود. یعنی افراد باید حساس باشند. ولی در جایی که جامعه تغییر میکند، میبینیم که حساس بودن بهتر از حساس نبودن است. مدعای من این است که این امر در ساختار جامعه سنتی ما وجود دارد، مثل خیریههای مختلف و خدمات مذهبی و مساجد و... که همه اینها امکانی را برای کمک به جامعه فراهم کردهاند. این حالت در سالیان اخیر لطمه خورده است. در این میانه شهروندان محاسبهگر و سوداندیش هم بروز و ظهور بیشتری یافتهاند و به این دلیل نظارهگری تقویت شده است. البته حتما باید یک زمینه سیاسی هم به این مجموعه افزود. ما نوعی عدم مشارکت اعتراضی را جایگزین مشارکت شهروندی کردهایم.
آنچه میگویید درواقع در رابطه دولت و ملت معنا مییابد. آیا عدم اعتمادی که شما بدان اشاره داشتید- بهویژه در قلمروی رابطه دولت و ملت- میتواند در ایجاد جامعه نظارهگر نقش داشته باشد؟
بله، چیزی که اتفاق میافتد این است که جامعه یا شهروندان از خود سلب وظیفه کرده و همه امور را به عهده دولت میگذارند. جملاتی از این دست را زیاد شنیدهایم: «به من چه؟»، «آنها بیایند و جمعش کنند» و... به این سوم شخص در فرهنگ عامه ما توجه کنید. آنها چه کسانی هستند، دولت است، پلیس است یا شهرداری؟ در ذهن ما آنهای مبهمی وجود دارد که امور را تحتتأثیر منفی خود قرار میدهد.
یعنی اگر دولتمردان بتوانند اعتماد مردم را بیشتر جلب کنند، شاید بتوان گفت که زمینه ایجاد جامعه مشارکتکننده بیشتر فراهم میشود.
به نظر من اگر بخواهیم جامعه نظارهگر به مشارکتجو تبدیل شود، یکی از راههای درست همین است که شکاف بین حکومت و جامعه، کم شود و تعاریف ملموس و کاربردی از امر اخلاقی انجام بگیرد. یعنی در واقع، جامعه به توسعه و کاربردی کردن اخلاق، نیاز دارد. به این معنا که اخلاق، فرد را به صورت هنجاری به حساسیت داشتن و کمک کردن، وادار کند. به عبارت دیگر، وجدان عمومی باید نسبت به مسائلی حساس شود. در اینجا میتوان نقد اخلاقی هم از جامعه داشت. یعنی غیر از نقد سیاسی- که به رابطه حکومت و جامعه باز میگردد که آن هم به نظر من، مسئولیت شهروندان و جامعه را سلب نمیکند- و در کنار نقد فرهنگی به گسترش فناوریهای نوین، من به دو نقد دیگر تأکید میکنم. نخست، نقد اجتماعی که به ضعف ما در این حوزه باز میگردد. باید بدانیم که به میزانی که جامعه مدنی، قویتر شود و بنیادهایش گسترشپ بیشتری بیابند، جامعه، مشارکت جوتر میشود. چون امروز، مسأله مشارکت، یک امر سازمان یافته و دارای قاعده است.
دوم، نقد اخلاقی است. یعنی به میزانی که پدیدههای جدید وارد زندگی ما میشوند- خواه فضای مجازی، اینترنت و ماهواره باشد، خواه نوع جدید زیست اقتصادی یا نسخه تازه زندگی سیاسی- یافتن مبانی اخلاقی مربوطه و حرکت به دنبال این بنیادها اهمیت بیشتری مییابد. یعنی یک عامل مهم تماشاگری و بیتفاوتی، عادت کردن به نوعی زندگی مختل و معیوب است یا تکرار گزارههای نادرست مثل این موارد: «ما ایرانیها همیشه اینگونه بودهایم»، «کی کار درست انجام دادهایم که حالا بخواهیم انجام دهیم»یا«بگذار از این هم بدتر شود، حقمان است» یا«حقشان است». خود این زندگی عادتواره، نیازمند نقد اخلاقی است. البته در بخشهایی از زندگی اجتماعی ما نمونههایی از مشارکت اجتماعی را میتوان دید که تا حدودی رشد هم داشته است مثل صندوقهای قرضالحسنه محلی یا فعالیتهای زیستمحیطی یا مشارکت سیاسی در قالب رأی دادن که در مجموع شاخصهایی از کنش و مداخله همدلانه در جامعه نیز هست، اما در عین حال، مسأله مهم، نهادی شدن، فرآیندیشدن و سازمانیافتگی این قبیل امور است به گونهای که وجه غالب در جامعه ما نظارهگری و تماشاگری نباشد. امر قابل توجهی که بهعنوان یک کاستی در جامعه مدنی ما دیده میشود، هنوز انفعال و در حاشیه ماندن و ضعف مداخله و مشارکت فعال حتی در سطوح نخبگان جامعه است.
با توجه به آنچه که در این گفتوگو مطرح کردید، آیا میتوان گفت که تکامل جامعه نوپدید، نشاندهنده فاصله گرفتن تدریجی ما از جامعه احساسی و نزدیک شدن به جامعه عقلانی است؟ و آیا اگر ملاک را جامعه عقلانی قرار دهیم، میتوان گفت که در آینده شاهد بیشتر شدن شهروندان نظارهگر خواهیم بود؟ یعنی به عبارت بهتر، به نظر شما، مساوی قرار دادن جامعه عقلانی با عدم حساسیت و جامعه احساسی با حساسیت اجتماعی، صحیح است؟
من با این تعریف که جامعه عقلانی به شکل عقل ابزاری تعریف میشود که در آن زندگی به واسطه نادیده گرفته شدن عواطف، بسیار دشوار است، زیاد موافق نیستم. چون وقتی به این شکل از عقلانی شدن جامعه حرف میزنیم، نوعی رویارو شدن با ابزاری شدن عقلانیت هم مطرح میشود. به همین دلیل هم هست که گفتم نیاز به اخلاق وجود دارد. شما ببینید به تبع وارد شدن هر پدیده جدید به جامعه، یک فناوری جدید هم به جامعه تزریق میشود. اخلاق، بار منفی این پدیده جدید را کم میکند. مثلا وقتی مسأله پیوند اعضا مطرح میشود، اخلاق پزشکی است که بیان میکند که در کجا این کار مجاز است و در کجا نیست. من عقلانی شدن را به این معنا که جامعه، سازمان یافته شده و تقسیم کار و تمایز یافتگی در آن ایجاد میشود، قبول دارم. اما وقتی هر یک از اینها عوارضی داشته باشند، به این نتیجه میرسیم که جامعه عقلانی میتواند بیتفاوت نیز باشد. جامعه بیتفاوت فقط یک جامعه احساسی نیست، خود عقلانیت هم الزام میکند که جامعه، تماشاگر نباشد. یعنی مساوی دانستن حساسیت با احساسات و عدم حساسیت با عقلانیت به نظر من دوگانههای غیرواقعی هستند.
هرچند اگر ما جامعه را عاطفی یا عقلانی تعریف کنیم، هر یک به تنهایی عوارض منفی مختلفی را به دنبال دارند، ولی میتوانیم بگوییم که رو به عقلانیت رفتن جامعه هرچند در دوران گذار، نوعی فردیت را رشد میدهد، اما در جامعه عقلانی جای این فردیت را به میزان زیادی تشخص میگیرد که داشتن حقوق فردی است که با دیگران هم ارتباط مییابد. به میزانی که اخلاق، فرهنگ و حقوق شهروندی تقویت میشود، دو عنصر وظیفه و تکلیف در کنار هم برجسته شده و شهروندان را بهعنوان افراد مسئول، ارتباطگر و مشارکتجو تعریف میکند. چون شهروند نمیتواند فقط به دنبال راحتی خود باشد، بلکه راحتی خود را بدون راحتی دیگران ممکن نمیداند.
دکتر مجید رهنما، تحقیق جالبی را در الشتر لرستان انجام داد. نتیجه بیان میکند که عامل«دیگری» یا فرا اقتصادی در توسعه، مهم است. سوالی که محقق از اهالی روستا پرسید این بود که آیا با ساخت جاده در روستای خود و روستاهای مجاور، موافقند و جواب مثبت بود، با این استدلال که اگر جاده در روستاهای دیگر نباشد، بار همه مشکلات به دوش یک روستا نهاده میشود. یعنی اهالی روستا این نکته را دریافته بودند که کم شدن بار توسعه در روستاهای دیگر، به کاهش توسعه در روستای آنان منجر میشود. بر همین مبنا، شهروند در جامعه مدرن کسی است که هرچه جامعه به سوی آزادی، برابری و رفاه بیشتر رود، او نیز بیشتر از این امکانات، متنفع خواهد شد. درک این امر مهم به همه ما در ساختن جامعهای همدل و پویا کمک میکند.