| رضا جمالی | دانشجو |
خیابان مثل همیشه شلوغ و پرهیاهو بود. داشتم توی خیابان راه میرفتم و بعد از یک روز خستگی که از دنبال کار پایاننامه بودن ایجاد شده بود، راهی خوابگاه شدم. کار پایاننامه مقطع کارشناسیارشد هرچند سختیهای پایاننامه دکتری را ندارد اما به اندازه خودش سخت است. آن هم در رشتهای مثل رشته من که کارگردانی تئاتر است و منابع در این زمینه بسیار کم. این موضوع را به این دلیل گفتم تا میزان خستگی که ممکن است برای چنین فردی ایجاد شده، قابل لمس باشد. روزها بود پی چند منبع میگشتم و پیدا نمیشد، همین عامل به خستگی من میافزود و راه رفتن را هم برایم سخت کرده بود. گامهایم به سوی «کوی» بلندتر شده بود و با اشتیاق بیشتری به سمت خوابگاه پیش میرفتم. داخل ذهنم این بود که زودتر به خوابگاه برسم و درستوحسابی از خجالت خودم دربیایم. اول از همه گرسنگی را برطرف کنم و بعد هم بخوابم تا خود صبح فردا.
خواب نعمت خوبی است. فکرش را بکنید که نتوانید بخوابید بعد خواهید دید چه زجری میکشید. وقتی به این موضوع فکر میکنم، گاهیاوقات ترس مرا فرا میگیرد. باور کنید از ترس نزدیک است قالب تهی کنم؛ این ترس زمانی بیشتر میشود و تنه به تنه «فوبیا» میزند که یادم میآید در خبرها آمده بود، مردی از زمانی به بعد، نزدیک 30سال نتوانسته بود بخوابد. اینها را که در ذهن مرور میکنم، خیلی خوشحالم که خوابگاهی دارم که بتوانم استراحت کنم. بروم آنجا و بدون دغدغه سرم را روی بالش بگذارم و بخوابم و بخوابم. چقدر کیف دارد اینطور خوابیدن! مخصوصا برای من که خستگیام بهحدی رسیده که دیگر تحملش سخت است.
با این افکار و نقشهها خیابان کارگر از تقاطع جلال به بالا را با سرعت بیشتری طی میکردم. وارد خوابگاه که شدم فضا طور دیگری به نظر میرسید. بچهها هر دونفر گوشهای با هم حرف میزدند. بهنظر میرسید در این مدت که نبودم؛ اتفاق تازهای افتاده است که از آن بیخبر ماندهام. وارد اتاق که شدم، «علی» چشمش به من افتاد و داد زد: کجا بودی؟
گفتم: چی شده؟ پاسخ داد: نشنیدی؟ دارن ترم پنجمیهای کارشناسیارشد رو سنواتی حساب میکنن. گفتم: یعنی چی؟ علی با نگاهی سر تا پایم را نواخت و گفت: شوتیها! بابا یعنی اینکه از این به بعد باید 5/2برابر شهریه خوابگاه بدی. گفتم: ما که سنواتی نیستیم. گفت: آره اما از نظر آموزشی؛ آموزش دانشگاه ما رو سنواتی حساب نمیکنه اما امور دانشجویی برای اینکه فشار به دانشجوها بیاره، این اقدامرو انجام داده. تازه اتاق سنواتیهارو هم پنجنفره اعلام کرده!
هاجوواج مانده بودم. همین الان خیلی از بچهها، برای همین خوابگاه کوچک و تأمین مایحتاجشان مشکل دارند چه رسد که قرار باشد پولی هنگفت بابت خوابگاه بدهند. تصمیم گرفتم با بچهها صحبت کنم تا حداقل اقدامی انجام دهیم. بحث شد که با بچههای انجمن صنفی صحبت کنیم؛ اما دلایل زیادی آوردند که ماست بیشتر از آنها در این موارد برش دارد.
با بچهها بحثهای زیادی کردیم. هرکدام نظری داشتند اما همه از تحصن و این حرفها صحبت به میان آوردند. من نظرم این بود و به بچهها گفتم: تجربه ثابت کرده این روشها جواب نمیدهد. بارها و بارها تجربه کردیم اما فشارهایی وارد شده که بچهها از عواقبش برخوردار شدهاند! باید شیوه دیگری این اعتراض را انجام دهیم. جلسه یا همان نشست خیلی معمولی که با حدود 20، 30 نفر از بچهها انجام شد، نتیجه خاصی دربر نداشت، البته افرادی که این قانون دربارهشان اعمال خواهد شد، خیلی بیشتر از این تعداد است و بهطور طبیعی نمیتوانستیم با همه آنها جلسه بگذاریم. هرکسی چیزی میگفت و هر روشی که برگزیده میشد، حرف و حدیثی در میان بود. بعد از نشست داشتم به این موضوع فکر میکردم که چرا ما یاد نگرفتهایم چطور اعتراض کنیم یا چرا به ما اعتراضکردن را یاد ندادهاند؟ آیا اعتراضداشتن ایراد است یا نشانه پویایی؟ یادم آمد مسئولان در این مواقع به تعارف هم شده، اعتراض را دلیل و نشانه پویایی میدانند اما در واقعیت اینطور نیست، همهاش حرف است. معمولا در این مواقع تهدید به برخورد، اولین قدم است. بعد هم معترضان مشتی عنصر دردسرساز شناخته میشوند.
به نظرم مشکل این است که هم منتقدان هم نقدشوندگان قانون نقد و انتقاد را بلد نیستند. هیچ کداممان بلد نیستیم. حقوق صنفی و حقوق متقابل هم را به رسمیت نمیشناسیم. حالا ما در این فضا ماندهایم اعتراضمان به افزایش اینچنینی شهریه خوابگاهها را چطور بروز دهیم و ماندهایم که چه کار کنیم تا به کسی بر نخورد!