| ترجمه و تنظیم: مریم صفایی |
کتاب تحسینشده بخشنده سرانجام به سینما راه یافت، این اثر لوئیس لوری که در سال 1993 منتشر شده به یک عنصر بیزمان تبدیل شده که مخاطبان خود را تا امروز به چالش کشیده است.
فیلم «بخشنده» به کارگردانی فیلیپ نویس مخاطب را با فضای یک پادآرمان شهر روبهرو میکند که تنها یک سوال ابدی و ازلی دارد: «چه فایدهای دارد وقتی حسی در کار نباشد؟» کتاب لوئیس لوری برنده مدال نیوبری سال 1993 دستخوش تغییرات قابل توجهی در قالب فیلم شده است. یکی از تغییرات آن این است که قهرمان 12 ساله کتاب به قدری بزرگ شده تا مخاطب حس همذاتپنداری بیشتری با وی داشته باشد. قهرمان داستانی که «نویس» به تصویر کشیده توسط «آسی برتن تویتس» به تصویر کشیده شده و بیتردید این تصمیم با نگاهی به بازار و موفقیت تجاری فیلم صورت گرفته است و از سوی دیگر موجب تغییر داستانی شده که همین طی سالها ذهن و قلب نوجوانان بسیاری را تسخیر کرده است. از سوی دیگر حضور «جف بریجز» و «مریل استریپ» در نقشهای مکمل موجب شده قدری توجه بزرگسالانی که از کتاب اطلاع چندانی ندارند به فیلم جلب شود در شرایطی که این احتمال وجود دارد که فیلم موفقیتآمیز باشد و بتوان ساخت دنباله را برای آن توجیه کرد، اما حق امتیاز آن در رقابت با فیلمهایی چون بازی بقا و سایر فیلمهای دنبالهدار قرار نمیگیرد. تویتس نقش جوناس را بازی میکند، پسری که در یک دنیای سیاه و سفید روزگار میگذراند. رنگ، آب و هوای غیرقابل پیشبینی و درگیریهای بین اشخاص از جامعهای که وی در آن متولد شده به صورت ماهرانهای حذف شده است، اینجا شهری بینام در کشوری بینام است که روی یک تپه بنا شده و ابرهایی بر فراز آن قرار دارد، خانههای یکسانی در این شهر ساخته شده که ساکنان آن در آرزوی یکنواختی و یکسانی بینقص به سر میبرند. تزریق روزانه جلوگیری از احساس و همچنین جهل کلی نسبت به تاریخ به ساکنان شهر کمک میکند به تلاشهای خود جامه عمل بپوشانند. خاطرات گذشته متلاطم نوع بشر از اذهان، اسناد و هر منبع دیگری پاک شدهاند، تنها یک نفر از تاریخ و گذشته انسان خبر دارد که به اصطلاح دریافتکننده خاطرات نام گرفته است. نقش این فرد را جف بریجز بازی میکند که داخل لپهایش پنبه گذاشته تا صدای زمخت و نالانش به شکل زیبایی ارایه شود.
وقتی جوناس و دوستانش طبق آیین و رسوم این شهر ناکجاآباد دوره کودکی خود را طی کردند، رئیس سالخوردگان با بازی مریل استریپ نقشهای از پیش تعیین شده را بین آنها تقسیم میکند. به کودکان اجازه نمیدهند انتخاب کنند. این کودکان از بیرون درست شبیه کودکان عادی هستند، میخندند، دوچرخهسواری میکنند و از کنار ساختمانهای سفیدی که شبیه مونیتورهای رایانههای سال 1988 عبور میکنند. تماشای تصاویر اولیه، این باور را به دنبال دارد که ماهیت و طبیعت انسان تغییرناپذیر است، صرفنظر از محیط، انسانها کمابیش در هر شرایطی یکسان هستند. اما ماجرای این فیلم نشان میدهد که یک سیستم سخت میتواند حیاتیترین ابعاد شخصیت انسانی را بیحس و تحریف کند.
آشر، دوست جوناس با بازی کامرون مانگان یکی از چند هواپیمایی را خلبانی خواهد کرد که برفراز شهر پرواز کرده و مودبانه به شهروندان اطلاع میدهند که درحال شکستن یک قانون هستند. فیونا (اودایا راش) در مرکز پرستاری کار خواهد کرد تا از نوزادان نگهداری کند و درنهایت آنها را به خانوادههای میزبان بدهد. جوناس که پیش از آن مخفیانه متوجه شده بود چیزهایی میبیند که دیگران نمیبینند قرار است وارث نقش«دریافتکننده خاطرات» باشد. عجیبترین و بااعتبارترین شغل قسمت جوناس میشود. وی باید در کنار دریافتکننده کنونی همه چیزهایی را یاد بگیرد که درنهایت برای ارایه مشورت به سالخوردگان شهر بینقص عمل کند و آنها بتوانند براساس این مشاورهها برای شهر و ساکنانش تصمیمگیری کنند. او قرار است چیزهایی را بداند که حتی سالخوردگان از آن بیاطلاع هستند. وی قرار است از تمام تاریخ انسان چه شکوهمند و چه هولناک اطلاع داشته باشد، تمام آداب اجتماعی باستانی و تمام احساسات انسانی را بشناسد. در این میان جوناس تمام این اطلاعات و دانش را در فضای شهری دریافت میکند که جمعیت آن از نظر احساس و خلق و خو ثابت هستند، جوناس باید با عزیمت از این مرحله احساس کردن را آغاز کند.
انتقالدهنده دانش یا «بخشنده» نقشی است که جف بریجز ایفا میکند، کاراکتری که با تمام ناکامیهای سرکوب شده و حالت محزون و همچنین کرامتی که در اثر دانش بسیار زیادش حاصل شده به تصویر کشیده شده است. فیلم خانه وی را مملو از کتاب به تصویر کشیده که چشمانداز خاصی دارد. مریل استریپ نیز در نقش رئیس سالخوردگان که همواره لبخند برلب دارد ظاهر شده و چهره مادرانهاش بینش بدبینانه و تاریک انسانیت را پنهان میکند اما از سوی دیگر هم چهره وی طوری نیست که گویی بویی از انسانیت نبرده باشد.
بخش اعظم طراحی تولید «اد وروز» به شکلی تعمدی حسی کلنگر را در مخاطب ایجاد میکند، دفتر خانگی «دریافتکننده» به نحوی طراحی شده که
افشا سازیهایی که در آنجا رخ میدهد، موجب زندهشدن فضا میشود. وجود کتابخانهای که شبیه اتاقهای میانی خانههای رومی باستان بوده و فضای کل خانه به نظر میرسد که روی ابرها بنا شده باشد طوری به تصویر کشیده شد که گویی این قسمت از کل دنیا جدا شده است. انگار این گوشه مناسبترین جا برای عزلتنشینی افرادی است که میخواهند پس از سالها کار طولانی بازنشسته شوند. در این نقطه است که کاراکتر جف بریجز لقب «بخشنده» را یافته است، لقبی که سایرین برای وی انتخاب کردهاند. وی در جلساتی عجیب با دانشآموز خود نشسته و به او این امکان را میدهد تمام احساسات و تجاربی که سایر شهروندان منکر آن میشوند را تجربه کند. این فرآیند بازکردن چشم جوناس به نقطه عطف فیلم تبدیل میشود و تویتس نیز به زیبایی نقش جوناس را بازی میکند که از احساسهای تله پاتیک خود و از رویارویی با رنگ، هیجان و عشق وحشتزده شده است. اگر بینش وی به قدری باشد که بتواند عمق تجربه انسانی، که سالخوردگان آن را برای رسیدن به نظم قربانی کردهاند، ببیند، بیشک از بیرحمیهای بیشتری در رابطه با بشر مطلع خواهد شد. وقتی که جوناس درمییابد کودکی که از نظر جسمانی دچار نقص است قرار است از بار تجربه رها شود، تصمیم میگیرد کودک را از مرگ و جامعه را از این کمال نجات دهد.
جای تعجب ندارد که نویس در یک سکانس کوتاه اکشن که طی آن جوناس با یکی از همکلاسیهای قدیمیاش برخورد کرده و فرار میکند، موفقیتی قابل توجه بهدست آورده است و درحالیکه به سختی میتوان مسیر تعقیب جوناس را با تصاویری که نویس در «حصار ضدخرگوش» به تصویر کشیده مقایسه کرد، اما بهتر بود اگر کارگردان در این فیلم میتوانست اندکی از مناظر رعبآور نیز بهره بگیرد. با کاتهایی که بین پرواز جوناس و خطراتی که عزیزان وی را در خانه تهدید میکند، مشاهده میشود کارگردان موفق به ایجاد تعلیق شده اما فیلمنامه برای این موفقیت ناامیدکننده به نظر میرسد. به جز جلسات روانی بین جوناس و «بخشنده» همه چیز این سناریو ریشه در جهان فیزیکی دارد، نظم در این جهان توسط جادوی باستانی برقرار نیست بلکه فناوری، استبدادی به سبک قدیمی و برپایه داروی تضمینی برای برقراری نظم است. مانعی که درنهایت جوناس با آن روبهرو میشود بیشتر شبیه به چیزی است که تنها یک قهرمان میتواند از پس آن برآید؛ آنهم قهرمانی که میتواند با جادو طلسمی که قلمرواش را به بردگی گرفته
در هم بشکند.
این فیلم تفکر برانگیز میتواند عاملی برای بازکردن چشم باشد، پیامی که به مخاطب انتقال میدهد به سرعت موجب میشود دنیای خود را با تمام نقصهایش مورد تجلیل قرار دهیم. این فیلم زیبایی، تنوع، احساس و عشق را به ما نشان میدهد و حقیقت زشتی که در پس بیرحمیهای انسان وجود دارد نمایان میکند، اما حقیقتی که منجر به وقایعی چون جنگ، قتل و غارت میشود. فیلم «بخشنده» از آن دسته فیلمهایی است که پس از تماشای آن موجب میشود به معنای جهانی که در آن زندگی میکنیم، به مفهوم عشق، احساس، نقص، کمال و تنوع
فکر کنیم.