شماره ۳۷۲ | ۱۳۹۳ شنبه ۱۵ شهريور
صفحه را ببند
تجربه ای پراحساس از زندگی دختری در کما

«اگر بمانم» به کارگردانی آر. جی. کاتلر، براساس کتابی ساخته شده که مخاطب آن نوجوانان هستند ، این روزها کتاب‌های این گروه سنی سوژه خوبی برای فیلم‌سازی به شمار می‌رود. بسیاری دوست دارند که این فیلم را با فیلم «تقصیر ستاره بخت ماست» مقایسه کنند داستانی دیگر از همین نوع که دو نوجوان بیماری که می‌دانند مرگ‌شان نزدیک است اوقات بسیاری را با هم سپری می‌کنند که در مقایسه با فیلم «اگر بمانم» محزون تر و منطقی تراست.
«اگر بمانم» داستان میا ( کلویی گریس مورتز) را روایت می‌کند، دختر نوجوان و نوازنده تردست ویولنسل که همراه خانواده اش دچار یک تصادف اتومبیل وحشتناک می‌شود. میا به کما می‌رود و از تجربه زیستن خارج از بدن برخوردار می‌شود، تجربه ای که از دویدن او به سمت بیمارستان برای بررسی اوضاع خانواده اش آغاز شده و همچنان  ادامه می‌یابد.
او گهگاهی نور روشن زندگی پس از مرگ را مشاهده کرده و گفت‌ وگوهایی را برای پاگذاشتن داخل نور با خود دارد، بی تردید فیلم به ما نشان  نمی‌دهد که آن سوی این نور روشن چه می‌گذرد اما مخاطب انتظار دارد تصورات میا از آنچه که در طرف دیگر حاکم است را بداند تا بهتر بتواند کشمکش درونی کاراکتر پیش رو  را درک کند.
قسمت اعظم فیلم را فلاش بک‌هایی تشکیل داده که طی آن ما با خانواده میا ( جاشوا لئونارد و میریل انوس) آشنا می‌شویم والدین میا پیش‌تر در عرصه موسیقی راک فعالیت می‌کردند، اما به سرعت از رویای خود دست کشیدند تا برای فرزندان‌شان والدینی مهربان باشند. ما همچنین داستان آشنایی میا با آدام ( جیمز بلکلی) را مشاهده می‌کنیم، جوانی علاقه‌مند به موسیقی راک که از ویولنسل نواختن میا لذت می‌برد. این دو که عرصه موسیقی تفاوت‌های بسیاری باهم دارد، تلاش‌شان برای به چالش کشیدن یکدیگر به منظور تجلیل از موسیقی کلاسیک یا موسیقی راک، فرآیندی جالب و دیدنی را رقم می‌زند، اما این رابطه زمانی بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرد که به نظر می‌رسد سرنوشت، هرکدام‌شان را سمتی مخالف می‌کشاند. وقتی حادثه تصادف رانندگی رخ می‌دهد، هیچ کدام از این دو نفر حتی با هم صحبت نمی‌کنند. در زمان حاضر تصمیم میا برای بیرون آمدن از حالت کما تا حد زیادی به احساسش نسبت به آدام ارتباط دارد. کاراکتر آدام یکی از بزرگ‌ترین مشکلات فیلم است، چرا که هیچ نکته جذاب و دوست داشتنی در این کاراکتر مشاهده نمی‌شود. در اولین یا دومین صحنه، وقتی آدام با یکی از دوستان میا صحبت می‌کند، نمایش بسیار ضعیفی از مهارت‌های اجتماعی را ارایه می‌کند. علاقه آدام به موسیقی به نحوی مطرح می‌شود که مخاطب به سادگی از کنار آن می‌گذرد، همان‌طور که میا هم می‌تواند از آن چشم‌پوشی کند. ابتدا می‌توانیم تصور کنیم که میا به شدت به آدام علاقه دارد اما مدتی  نمی‌گذرد که میا هم درمی یابد بدون آدام هم می‌توان زندگی کرد. اگر کارگردان فیلم را در ژانر کمدی رمانتیک روایت می‌کرد، احتمالا میا به سادگی متوجه می‌شد فرد مناسب او همان دوست کم‌رو و خجالتی است که تمام مدت درکنارش بود. سرعت روایت داستان چندان زیاد نیست، تقریبا همه فلاش بک‌ها به نوعی یک بحث و گفت وگو درباره موسیقی است و  نمی‌توان آنها را به عنوان رویدادهای مهم زندگی میا طبقه بندی کرد، اما همین صحنه ها قسمت اعظم فیلم را تشکیل داده است. روند فاش شدن خط داستانی زمان حاضر که صحنه ای پس از صحنه ای دیگر میا را وحشت زده و مضطرب نشان می‌دهد بسیار طولانی به نظر می‌رسد. هربار فکر می‌کنیم که داستان درحال پیشرفت است، به یک فلاش بک دیگر باز می‌گردیم.
درمیان برخی از نکات مثبت و دوست داشتنی که درباره این فیلم وجود دارد، می توان به ایفای نقش استیسی کیچ در نقش پدربزرگ میا اشاره کرد که صحنه های قوی از خود به نمایش گذاشته است،
صحنه هایی که در آن موسیقی ویولنسل نواخته می‌شود نیز بسیار دلنشین از کار در آمده است. همذات‌پنداری با میا که هراز گاهی امیدش را به زندگی از دست می‌دهد و آن را باز می‌یابد نیز حس قوی در مخاطب ایجاد می‌کند. درکل هیچ کدام از این نکات موجب  نمی‌شود که فیلم به طور کامل موفقیت آمیز تلقی شود، اما
دست کم عاملی برای قابل تحمل شدن آن به شمار می‌رود. اگر بخواهیم فیلم را در یک کلام توصیف کنیم باید بگوییم فیلمی احساسی است. کاراکترها مدام درباره این که چه احساس وابستگی به هم دارند و نسبت به خانواده و دوستان‌شان چه احساساتی دارند صحبت می‌کنند. اگر بخواهیم این صحنه ها را به صورت مجزا در نظر بگیریم، هرکدام از آنها پراحساس و موثر هستند، اما اگر بخواهیم آنها را به صورت جمعی و به عنوان کل فیلم درنظر بگیریم این صحنه ها تکراری و دلخراش هستند. دختران نوجوان که شاید مخاطب خاص این فیلم باشندهم آن را یک درام رمانتیک ضعیف توصیف خواهند کرد.


تعداد بازدید :  293