شماره ۳۷۱ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۱۳ شهريور
صفحه را ببند
نگاهي به روزگار سختي كه هنرمندان موسيقي نواحي ايران مي‌گذرانند
كسي حالي از پنجه‌هاي عاشق نمي‌پرسد

|  دنيا عيوضي  |   روزنامه نگار   |

 راوي حكايت «مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي/ز بامي كه برخاست مشكل نشيند» بي‌كمترين مددي از سوي حاميان «موسيقي نواحي» در بستر بيماري است. حكايت بيماري امروز غلامعلي پورعطايي كه قطعه «نوايي نوايي» او را بسياري هنوز زير لب زمزمه مي‌كنند، حكايت بسياري از بازماندگان و رفتگان موسيقي نواحي است؛ استاداني كه اتفاقا  علاقه‌مندان زیادی در جهان آنها را به اعتبار پنجه‌هايي كه عاشقانه روي كاسه دو تار، قيچك يا تنبور و... مي‌رقصد خوب مي‌شناسند، شناختي كه از «مقام» استادي آنها براي خلق نواهاي تكرارناشدني‌شان مي‌آمد، حالا اما رفته‌رفته از آن همه مقام و شناخت چيزي نمانده است كه سينه به سينه نقل شود و در جهان به‌عنوان فرهنگ باشكوه اقوام‌مان قد علم كند. سخن از مردان و استاداني است كه بي‌كمترين حمايت از سوي دولت، بدون‌آنكه بيمه يا حتي دستمزدي از كپي‌رايت هنرشان داشته باشند، از ساده‌ترين حقوق معنوي هنرمندي محرومند و در سكوت خانه‌هاي كوچكشان روزگار سختي را مي‌گذرانند. كنار گذاشتن آنها، كنار گذاشتن پنجه‌هايي بود كه شايد ديگر هيچ‌وقت همچون آنها عاشق ساز نشوند. انتظار می‌رود مسئولان قبل‌از آنکه بیش‌از این دیر شود سراغی از احوالات این هنرمندان گمنام بگیرند. در اين نوشته سعي شده است، به بهانه روزگار سخت تعدادي از هنرمندان موسيقي نواحي نگاهی به اين اتفاق   بيندازيم.
در چند ‌سال اخیربسياري از هنرمندان شاخص موسیقی نواحی با وضعيت ناراحت‌كننده‌اي از زندگي رخت بربستند يا با فقر و بيماري در گمنامي روزگار مي‌گذرانند. هنرمنداني كه شايد اگر شهرت رسانه‌اي نامشان همچون بسياري ديگر از بزرگان موسيقي بود، تا اين حد در حق‌شان جفا نمي‌شد. استاداني كه در كنار ارزشي كه نواي آنها بر بالا بردن هويت ملي ايرانيان ايجاد كرد ناشناس ماندند و به ميزان ناشناسي‌شان در محاق بي‌خبري به سرمي‌برند. درحالی‌که اگر امكان و موقعيتي براي آنها فراهم مي‌شد كه نسل جديد هنر آنها را بشناسند و به سمت سبك موسيقي آنها گرايش پيدا كنند، هم هنر نوازندگي منحصر بفردشان را به نسل جديد انتقال مي‌دادند و هم سود حاصل از تدريس براي زندگي پر زخم آنها درماني مي‌شد. از طرفي ديگر اگر آثار اين هنرمندان با شيوه اصولي متداول براي انتشار يك قطعه موسيقيايي منتشر مي‌شد و نام خالق اثر روي جلد آن ذكر مي‌شد، اين، موقعيتي را براي آنان فراهم مي‌كرد كه بتوانند از حقوق معنوي انتشار اثرشان برخوردار شوند.
داريوش پيرنياكان از بنيان‌گذاران «خانه موسيقي ايران» در گفت‌وگو با «شهروند» در پاسخ به گلايه‌هايي كه از سوي هنرمندان يا بستگان موسيقي نواحي به خانه موسيقي به ايشان ابلاغ كرديم، پاسخ داد: «ما كه خودمان از بيماري يا فقر اين هنرمندان با خبر نمي شويم تا آنها به ما خبر ندهند، آنها بايد خودشان خانه موسيقي را در جريان قرار دهند در آن زمان اگر ما پيگير وضعيت درماني و معيشتي‌شان نشديم آن‌وقت گله كنند.» پيرنياكان پيگيري خانه موسيقي را براي سروسامان دادن به وضعيت درماني و معيشتي اين هنرمندان اين‌گونه بيان كرد: «خانه موسيقي كه خودش توان و امكانات مالي ندارد، ما فقط مي‌توانيم به مقامات مسئول در موسسه پيشكسوتان اين مشكلات را ارجاع دهيم و براي آنها نامه بنويسيم و آنها را از وضعيت نابسامان اين هنرمندان با خبركنيم، ادامه پيگيري‌ها با بخش موسيقي وزارت ارشاد است.» او با تكيه بر بيمه شدن 80‌درصد اعضاي كانون نوازندگان خانه موسيقي گفت: «از اين ميزان بيمه‌شدگان اعضاي خانه موسيقي تعداد قابل توجهي از آنها را هنرمندان موسيقي نواحي تشكيل مي‌دهند كه اين نشانه اهميتي است كه خانه موسيقي براي اين دسته از نوازندگان قایل مي‌شود.»
حال آن‌كه پسر «غلامعلي پورعطايي» درباره بيماري پدرش به جرايد مي‌گويد: «شرایط پدرم بسیار اسفبار است. حدود 3 ماه می‌شود که درگیر بیماری شده و در رختخواب است. همه مسئولان در جریان بیماری او هستند، اما متأسفانه خیلی در حق پدرم اجحاف می‌کنند. پدر من بیش از 50‌ سال از عمرش را به صورت تخصصی صرف هنر کرده است، اما دریغ از این‌که تماسی از خانه موسیقی بگیرند یا شهردار تربت‌جام و مدیران ارشاد استان احوالی بپرسند. مسئولان واقعا کم‌لطفی می‌کنند و ما از همه آنها گله داریم. متاسفانه هیچ‌کس برای موسیقی‌دانان مقامی ایران احترام قایل نمی‌شود. چرا باید امثال قلیچ انوری(هنرمند ترکمن صحرا)، ماشاءالله بامری و قسمت‌خانی در اوج بی‌خبری از دنیا بروند و اصلا هیچ‌کس نفهمد که این اسطوره‌ها از دنیا رفته‌اند. اما کافی است از انگشت دست موسیقی‌دانان کلاسیک ایران خون بیاید؛...»
اين در حالي است كه اهميت اين گلايه آن‌جا بيشتر مي‌شود كه فكر كنيم اگر پورعطايي همين پسر را هم نداشت كه از حال پدرش به مطبوعات اطلاع‌رساني كند چه مي‌شد؟ آيا خانه موسيقي يا موسسه پيشكسوتان همچنان نبايد امكاني را براي جويا شدن از احوالات اين نوازندگان در نظر بگيرند؟ به طوري كه يك‌بار ديگر شاهد مرگ اين نوازندگان نامدار در وضعيتي مشابه مرگ قلیچ انوری و ماشاء‌الله بامری و استاد عبدالله سرور احمدی كه در نهايت سكوت و بي‌خبري و بر اثر بی‌اعتنایی و عدم رسیدگی، تقریبا 10‌سال زودتر از زمانی که می‌توانستند بمیرند، از دنيا رفتند و ما را از نوای ساز و آوازشان محروم می‌کنند. درحالی‌که يك پيگيري ساده از وضعيت زندگي آنها و در صورت مطلع شدن از بيماري‌هايشان، یک آزمایش ساده و چکاپ سالانه می‌توانست آنها را از این وضعيت درآورد.


تعداد بازدید :  251