شماره ۷۲۵ | ۱۳۹۴ يکشنبه ۸ آذر
صفحه را ببند
حتی یک انار

|  مریم سمیع زادگان |

گفت تمام حقوق 2 ماه‌اش را داده برای تولد فلانی، یک موبایل مدل جدید خریده. لبخند تلخی زد که تا آخر ماه باید باد هوا بخورد. خندیدم، گفتم: «نوش جانت»... یاد فیلم «لیلا»ی مهرجویی افتادم. یک جایی هست روز تولد لیلاست. همه دسته جمعی برایش می‌خوانند: «با یادت ای بهشت من، آتش دوزخ کجاست؟» بعد دایی یک قفس می‌دهد به لیلا. برادرش، تخم یک پرنده را می‌گذارد کف دست‌اش، می‌گوید: «از طرف تمام کبوترها و قناری‌ها...». این را که می‌گوید دل من و لیلا با هم غنج می‌رود. لیلا، شب موقع برگشت به خانه توی دلش می‌گوید: «خدایا چه حال خوبی دارم، مثل اینکه تو آسمون‌هام، روی ابرها...». یک جایی هم خودش یک «تسبیح شاه مقصود» می‌دهد به رضا... مگر چند سال از آن فیلم گذشته؟... هفته پیش با دوستی قرار داشتم. تا دیدمش، انار کوچکی گذاشتم کف دستش. مشت‌اش را بستم، چشمهایش خندید. برای نشان دادن محبت، گاهی یک انار کافی است. مادربزرگ می‌گفت: «خانه همدیگر که می‌روید برای هم بذر گل و گیاه ببرید. توی هر خانه‌ای، آب و آفتاب پیدا می‌شود.»


تعداد بازدید :  439