شماره ۳۷۰ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۱۲ شهريور
صفحه را ببند
فامیل سیاسی

پدرام ابراهیمی طنزنویس

[email protected]

تنها خوبی بحث‌های سیاسی این است که باعث می‌شود بعضی از فامیل‌ها را دیر به دیر ببینیم. به‌خصوص شوهرخاله‌ام را که اگر تحلیل‌های دری وری، المپیک و مدال طلا داشت، او «چین» به حساب می‌آمد! به سن و سالش هم که اصلا انتقادپذیری نمی‌آید یعنی درواقع نمی‌داند انتقادپذیری چیست. حتی درباره استکان و نعلبکی منزلش هم کسی نمی‌تواند انتقاد کند! از طرفی هم من نظرات و اعتقاداتم را از جوی آب پیدا نکرده‌ام که اگر کسی به آنها تاخت، چیزی نگویم، حاضرم هر هزینه‌ای بدهم ولی در مقابلش سکوت نکنم. دیشب بعد از چند ماه با مادرم رفتیم منزل خاله که دلمان باز شود. والده مکرمه توی راه گفت: «وقتی رسیدیم با صفدر بحث سیاسی راه نندازیا. کدورت پیش میاد، خوب نیست». این صفدر همان شوهرخاله من است. باید بگویم که او اوایل آدم نچسبی نبود ولی از وقتی بازنشسته شده و صبح تا شب پای تلویزیون می‌نشیند، ژن تحمل‌ناپذیر بودن مادرزادی‌اش فعال شده و چنین حال وخیمی را رقم زده.
سر شب رسیدیم. سلام و علیک و احوالپرسی و چاق سلامتی و نمک ریختن‌های مصنوعی که تمام شد، نشیمنگاه را روی مبل گذاشته و نگذاشته صفدرخان ساعت را نگاه کرد و ریموت را با عجله برداشت و زد کانال 2 که بیست و سی ببیند. (شما شاهد باشید که خودش سر شوخی دستی را باز کرد) رو به پسرخاله‌ام گفتم: «سی‌دی خام آوردم. جدید مدید چی داری؟» او هم گفت: بیا برویم اتاق. رفتیم پای کامپیوتر که هم تعدادی از فایل‌های تحقیقاتی - علمی که متین دانلود کرده بود را ببینیم، هم از جلوی تلویزیون فرار کرده باشیم. چیزی کمتر از سه ربع بعد برگشتیم خط مقدم. صفدر آقا صدایم کرد و خنده خنده فلش مموری را فرو کرد کنار تلویزیون و گفت: «بیا. این‌جای اخبارو برات ضبط کردم ببینی!» این اقدامش اصلا سازنده نبود. خبری که ضبط کرده بود، ریاست چمران بر شورای شهر بود با تأکید بر این‌که مسجدجامعی دیگر رئیس شورا نیست. البته اگر کسی فارسی نمی‌دانست و فقط گرافیک خبر را می‌دید خیال می‌کرد کسی، فراری و تحت تعقیب است. سعی کردم وارد بازی‌ صفدرخان نشوم.
گفت: «ای‌ول الله. این می‌دونه مدیریت شهری یعنی چی».
توی دلم گفتم فقط تو که به چیپس می‌گی چیسپ درباره مدیریت شهری نظر نداده بودی. تو برو سینوهه‌ات رو بخون. چیکار داری به این کارها؟ بیرون دلم گفتم: «والا ما یک راستگو توی شورا داریم به تنهایی کار 10 چمران را می‌کنه».
گفت: «خوبه خودتم می‌دونی فقط یه راستگو ندارید!»
گفتم: «صفدرخان خلأ شما توی موسسه تحقیقات استراتژیک بدجور احساس میشه! حالا بگذریم. چه خبر از چراغونی مشهد؟!»
گفت: «نه خداییش بی‌تعصب حساب کنیم، توی این یه‌ سال شورای شهر کار نکرده».
این «درست کار نکرده» احتمالا یعنی این‌که او می‌خواسته بدون کارت از لای شکاف گیت BRT رد بشود و جلویش را گرفته‌اند. گفتم: «آره... تهران داشت می‌شد نیویورک، این یک‌سال وقفه همه چیو به هم ریخت».
گفت: «شما جوونا یه چیزی از تلویزیون دیدید... همین‌جوری الکی حرف می‌زنید. اگه قدر بدونید، این‌جا از نیویورک بهتره».
خدایا؟! میهمان حبیب خداست، میزبان که نیست. پس با اجازه: «صفدرخان مبارکه. اسم نیویورک رو از کجا شنیدید؟».
گفت: «بچه جون برو هم‌سن و سالتو دست بنداز. من نبودم سه روز ماموریت رفتم باکو؟ شما جوونا همه رو مسخره می‌کنید ولی هیچ کاری ازتون بر نمیاد».
دیگر وقت اقدام عملی بود. گفتم: «راست میگید. شما وقتی جوون بودید حسابی اهل عمل بودید. اصلا اهل عمل بودن از سر و روتون می‌باره».
گفت: «تونستیم، کردیم. شما جای ما بودید الان این مملکت صد ‌سال عقب افتاده بود».
نفهمیدم منظورش از «این مملکت» کدام کشور بود. گفتم: «ببخشیدا. شما مملکت رو جلو انداختی با این سیستمت؟»
گفت: «بچه جون درست حرف بزنا! جلوی مادرت چیزی بهت نمی‌گم دور بر ندارا!»
گفتم: «دور برمی‌دارم ببینم کدوم بی‌وجودی می‌خواد حرف بزنه. اصلا بیا بریم کوچه ببینم چیکار می‌خوای بکنی».
آمد جلو که کار را فیزیکی کند من هم زانویم را آماده کرده بودم برای اقدام متقابل که یکهو صدای زنگ آمد! ما خواستیم حواسمان از دعوای سیاسی‌مان پرت نشود، ولی با دیدن دو تا چهره آشنا روی آیفون تصویری خانه شوهرخاله خشکمان زد! متین پسرخاله‌م رفت پای آیفون و با تعجب پرسید: کیه؟
رئیس جدید شورای شهر و رئیس قدیم یکصدا گفتند: ماییم! خاله‌ام از آشپزخانه آمد و گفت: یعنی با کی کار دارند؟
مسجدجامعی از پشت آیفون گفت: راستش اومدیم بگیم دعوا نکنید بابا! ما که راضی نیستیم! این‌قدر هم که فکر می‌کنید دعواها جدی نیست! حالا در رو باز می‌کنید یا بریم؟!

 


تعداد بازدید :  352