مهدی بهلولی آموزگار
ادوارد سعید کتابی دارد به نام «نشانههای روشنفکران»؛ گردآوری از چند گفتار. پراکنده و اینجا و آنجا، از نشانههای روشنفکران میگوید که: از عادتها و جزمهای اندیشگی و کرداری پیروی نمیکنند. هنر عرضه خویش را دارند. دارای موقعیتی غمانگیزند. شخصیتشان نمونه است یعنی آشکارا دیدگاهی را نمایندگی میکنند. با سنتپرستی سر ستیز دارند. در راه آزادی و عدالت بیباکند و... سعید، همچنین از برخی زاویههای دیگر زندگی آنها میگوید: حرفهای نیستند، آماتورند یا به زبان فارسی، ذوقورزند. تخصصی نمیزیند و در کار و جامعه خویش گم نمیشوند بلکه دیدی فراگیر دارند. آواره و کوچنشین و در تبعیدند یعنی در خانه خویش کمتر میزیند و هیچ دستوری برایشان نیست که چه بگویند و چه بکنند.
داشتم اینها را برای دوستی میگفتم. گفت سعید نگفته روشنفکران چگونه عکس میگیرند؟ گفتم به یاد ندارم. اما شاید هم نتوان گفت که روشنفکر چگونه عکس میگیرد. ولی عکسهایی هم هست از روشنفکران که شدهاند نماد جنبش، نماد زندگی، نماد اندیشه و یاد عکسی از خود سعید افتادم که داشت در دفاع از امنیت و آزادی سرزمینش، سنگ پرتاب میکرد.
گفت «عکس روشنفکر» هم داریم؟ گفتم عکس یا عکاس؟ گفت عکس. گفتم منظورت را نمیفهمم. گفت عکسهایی داریم «روشنفکر». تاثیری که بر انسان میگذارند شاید از هزاران آدم و نوشته هم اثرگذارتر باشند. برخی از ویژگیهایی هم که گفتی دارند و به زندگی رنگ و معنای دیگری میدهند. بعد تلفن همراهش را درآورد و چندتایی عکس نشانم داد. اولی را دیده بودم. لاشخوری در کنار کودک رنجور و درحال جان دادن آفریقایی نشسته بود و مرگ کودک را انتظار میکشید. گفت عکاس این عکس، پس از انتشار آن، افسردگی گرفت و خودکشی کرد و مرد. عکس بعدی، زوج جوانی بودند که در زیر آوار ساختمان یک کارخانه و در آغوش هم، جان باخته بودند. گفت این نماد وفاداری است. سومی آگهی گم شدن دختر و پسری بود در روزنامه، که پدر- مادرشان از ۴۴سال پیش تاکنون در روزنامه و به امید یافتن نشانی از آنها، در روزنامه منتشر میکنند. گفت این یعنی عشق پدر- مادر به فرزند. چندین و چند عکس دیگر هم نشانم داد که به راستی هر کدامشان دنیایی از معنا بودند و نگاهی تازه به زندگی میبخشیدند.
دیدم به راستی عکس هم میتواند روشنفکر باشد. چنین عکسهایی زاویه دیدی به تو میدهند که بر ژرفای زندگیات افزوده میشود. به تو یاد میدهند که چگونه به زندگی بنگری یا دستکم اینکه آنگونه هم میتوانی بنگری. عکسهایی که دیدم با من سخن میگفتند و از گم شدن در روزمرگی هشدارم میدادند و ارزشهای زندگی را فرا یادم میآوردند.