فرهنگ، هنر و ادبيات حکم خون در رگهاي انسان و جامعه را دارد و اين تقسيمبنديهايي كه امروزه ما با آنها روبهروييم در ذات فرهنگ و هنر و ادبيات هيچ تغييري نمیتوانند ايجاد كنند. تنها محرك و تغييردهنده و دگر سازنده فرهنگ همانا تغييراتي است كه در جان انسانهاي زنده در قلمرو حيات فرهنگي يك جامعه میافتد. اگر اين تغييرات منطبق با حيات طبيعي انسان باشد طبعا، بدن نيز آن را خواهد پذيرفت و اگر هیچ نسبتي با بافت فيزيولوژيك بدن نداشته باشد به ضرب و زوری پذيرفتني نخواهد بود. جهان بسيار اين مسير را تجربه كرده و ما نيز، به سهم خود درحال تجربه مراوداتي از اين دست با خود و جهان هستيم. با اين حال تغييرات، هر سو و صورتي كه داشته باشند يك محرك بيشتر ندارند و آن، «مردم» هستند. ادبيات و فرهنگ، جان و جانمايه زندگي مردم است. خط تاريخ را كه بگيريم و به عقب بازگرديم، میبينيم كه هر سلسله و دولت و قدرتي كه روي كار آمده، به دنبال ايجاد تعامل و ارتباط با چهرههاي شاخص و دستاندركاران با امور فرهنگ، هنر و ادبيات بوده است. نوع ارتباطگيري قدرتها و دولتها در سراسر جهان اگرچه با همديگر شباهتي ندارد اما چشم اندازي كه در اين ميانه، قدرتمداران و به اصطلاح دولتيان به دنبال آن هستند چيزي جز امكان مراودات و سفارشپذيري اهل فرهنگ و هنر از ساختار قدرت نيست. شايد در يك معادله نانوشته است كه قدرت و مردان مراکز دولتی همواره مترصد هستند تا نسيمي بوزد و آنها، به فرصت دلخواه خودشان که همانا بهرهطلبی از نویسندگان بهعنوان وجدان بیدار جامعه است برسند. از طرفي وجود چنين فرصتطلبی دولتی است كه نظر عموم اهل فرهنگ، ادبيات، انديشه و هنر نسبت به تعامل با دولت و اعتماد داشتن به جريانات دولتي و مراكز دولتي را با تردید و بدبینی همراه میسازد و اگر حرف از بیاعتمادي باشد علتش يك نكته بيش نيست: ديوار اعتماد عموم انديشمندان حوزههاي ادبيات، فرهنگ و انديشه فرو ريخته. اين اتفاق بسيار مهمي است. اگر براي ترميم اين فروريزي تلاشي نشود، يك بيماري خوني مهلك در انتظار جامعه و فرهنگ خواهد بود. البته كه از اين بيماري و بيماريهاي مشابهش نمیتوان با تعارفات معمول اهل سياست و قدرت حرف زد چون آنچه كه در شريانهاي يك جامعه جريان دارد با آن چه كه منويات ذهني قدرتيان و دولتيان را تشكيل میدهد زمين تا آسمان متفاوت است. میتوان به وضوح سايههايي هولناك از اين تفاوت را در نگاه كردن به فرزندان خود تجربه كرد. به فرزندانتان، يعني به نسلي كه قدم بر پل رسیدن به آینده سرزمين مادري خود گذاشته است خوب نگاه كنيد. وجه اشتراكشان با تكتك ما چيست؟ آيا وجه اشتراكي دارند؟ اگر پاسخ منفي است علتش را در نبود چه عاملي بايستي جستوجو كرد؟
بياييم يك كار كنيم: بياييم از هر طيف و سليقه فكر و بينش و ذایقهاي، دلسوزترينها، آگاهترينها و دانشمندها را گرداگرد يك ميز بنشانيم؛ آنهايي كه جامعهشناسي در خونشان است، آنهايي كه آسيبشناس مسائل اجتماعياند، آنهايي كه دلسوز كشورند، آنهايي كه منتقد شرايط موجود هستند و همه آنهايي كه ذرهذره جانشان را در لاتاري سرمايهداري تاراجگر و افسار گسيختهمان حراج میكنند تا تربيتكننده نسلي ديگر باشند؛ همه اينها را دور يك ميز بنشانيد و از ايشان، درباره خوني كه در رگانشان جريان دارد، بپرسيد. نام اين خون فرهنگ و ادبيات است. اين خون و اين روح و روحيه قابل خريد و فروش نيست. نمیتوان آن را به ماموريتهاي دور دست يا ماموريت ساعتي فرستاد. نمیتوان بر آن مهميز زد و مصادرهاش كرد. اما اگر در جاي خود و به كار خود نباشد بیشك به بيماري خواهد انجامید. اکنون عالم ادبيات، نويسندگي و نشر 3 ضلع جهان نوشتن، در ايران به وضعيتي بغرنج رسيده است. روزي روزگاري اگر نوشتن روياي زيبايي بود اكنون اين رويا به كابوسي ويرانگر بدل شده است. گمان غالب این است که میتوان با خردههوش و سر سوزن ذوقی به کاروان روشنان ادبیات پیوست. نويسنده فكر میكند، مینويسد اما در منتشر شدن با صدها ديوار و سد روبهرو است. نويسنده در عرقريزي مداوم روح زندگي میكند و به نشر میرساند اما در گير و دار يك جايزه اسیر میشود و عقب میماند، از چي و از كي؟! جايزه ادبي به گفته عموم طراحان جوايز و دستاندركاران آن، يك محرك براي بهتر نوشتن و بيشتر تلاش كردن نويسندگان است كه تبديل به يك كابوس بازدارنده شده است. اكنون جايزه هم يك ضلع ديگر از جهاني است كه نويسندهها، كتابها، ناشران و خوانندگان با آن روبهرو هستند. میگويند جوايز ایرانی آنگونه كه بايد، نتوانستهاند نسبت به جلب اعتماد نویسندگان و مخاطبان آثار ادبي فرهنگي موثر باشند. میگويند جوايز به نوعي، اعتبار پيشين خود را از دست دادهاند اما همچنان تمايل به حضور در كنار خالقان آثار ادبي دارند. حتي دو پاره شدن جوايز نيز اين روند را با وقفه روبهرو نساخته است: جوايز دولتي كار خود را میكنند و جوايز خصوصي هم كار خود را و در اين ميان نيز، هستند كساني كه هر امكان ممكن را تبديل به فرصت ظهور يك جايزه ادبي میسازند از اين ميان عدهاي خود نيز دستي بر آتش نوشتن دارند و مینويسند يا در رسانه موقعيتي داشته يا دارند. ايشان نيز از شعاع تأثیر وسوسه جوايز دور و در امان نماندهاند؛ ايدهای شكل گرفته است كه میتوان درباره آن صحبت كرد: انداختن وسوسه جايزه ادبي به جان سادگی، صداقت و سلامت و مناعت طبع شهرستانها. اكنون اين پرسش وجود دارد كه جوايز ادبي در ايران به دنبال تسري بخشيدن به چه ايدهای هستند؟ در دیگر جوایز چه امکانی از آنها دریغ شده که اکنون بهدنبال رسیدن به آن در استانها و شهرستانهای کشورند؟ اين ايده در شهرستانها به دنبال چيست؟ آيا مشاركت با دولت براي اهداي جايزه كار خوبي است؟ آيا ضررش بيش از نفعش است؟ آيا اصلا جوايز دارند فرآيند دولتي شدن و نمكگير ساختن نويسندگان شهرستاني را دنبال میكنند يا خبري ديگر درميان است؟ احمد غلامی بهعنوان یک نویسنده دوست دارد هم صنفان خود را به حرمت حقوق معنوی اهل قلم نزديك سازد. نويسندگان بخشي از خوني هستند كه در رگ جامعه و وجوهات تمدني يك فرهنگ جارياند. نويسندگان ايراني از سالهاي 1300 تا همين حالا و شايد ساليان سال بعد، به اندازه همه جهان رنج كشيدهاند و حيف است كه رنج نويسنده ايراني بیاجر باشد و گمان كنم اين تلاش احمد غلامي براي عبور از اين رنج بیفايده و بیمختصاتي باشد كه گريبانگير فرهنگ، نويسنده و ادبيات ما شده است. بهراستی چه جایزهای میتواند پاسخگوی دغدغههای نویسندگان راستین ایران باشد. مرجع اعتبار نویسنده ایرانی کیست و ملاک این مرجعیت چیست؟ اندیشه و دغدغههای او یا...