حسین پاکدل نویسنده و کارگردان
مرگ را گریزی نیست. لاجرم است، از آنرو که زندگی را از همان آغاز به شرطِ میرندگی به ما هِبه کردند. آیا مرگ پایان همه چیز است؟ آیا از اساس برای تمام موجودات به یک نسبت پایانی در کار است یا از وقتی حیات شروع شده، ما در مسیرِ ادامهایم؟ پرواز هما روستا نشان داد فاصله تولد اول تا میلاد دوم، تنها دمی به اندازه عمری پربار است. آیا این قسمت از حیاتِ برخاک که سهمی اندک از این تداوم است، ترس دارد؟ بالطبع برای بسیاری که مرگ برای آنها پایان همه چیز است، این مرحله وحشتزاست؛ از آنرو که درطول زیستِ بر زمین آنچه دارند خلاصه در همان جسم خاکی و نیازهای آنهاست. اما برای هنرمند یا آنانکه فراتر از تن خاکی زیست میکنند و بر بلندایی بالاتر از هر بلندی سیر میکنند نیستی متصور نیست؛ که بقا و جاودانگی آنها در دیگرانی تداوم دارد. حمید سمندریان و هما روستا در دوران اقامت کوتاه، با اندک فرصتی که داشتند به وزن هستی افزودند. علاوه بر آثاری که بر پرده و صحنه خلق کردند، کتبی که تالیف و ترجمه کردند، شاگردان ممتازی که پروردند؛ اخلاق و آدابی را در این حرفه رعایت و حفظ کردند که تا زمان باقی است، در روش و منش آنان که با این دو سیر کردند، هست. پس برایشان نیستی، نیست. هما روستا در خاطرهها با خاطرهسازیها و لحظههای بیدریغ خلق، در توش و توان شاگردان و همکاران و خیل مخاطبانش تداوم دارد. هما هست. تا همیشه هست.
اما همای این سالها، دم به دم با درد زیست. او از فراز مرگ و نیستی عبور میکرد. او سالها پیش و بیش از حمید بیمار بود ولی از آنجا که همای بخت بود، با رنجی فراتر از توان، بر تن خویش استوار مانده بود تا حمید را امید، زنده باشد. بعد از درگذشت سمندریان، بال پرواز همای حمید شکست. پاها هم یار نبودند، هرچند هما روی توان بدن را کم کرد و بر هر سختی فائق شد و پرتلاشتر مینمود. این اواخر لحظهها در حضورش واجد چه وقاری بودند.
آخرینبار در جشن تولد حمید، پیش از سفر دیدمش؛ همراه با گپی کوتاه، که فرصت اندک بود و میهمانان مراسم بسیار، گفتم: چگونهاید بانو؟ گفت: «این روزها حس میکنم لحظهها محترمترند.» و دیدم هردم در سنگینی نفس، کیفیت لحظهها را حفظ میکند.»
منبع: ایسنا