شاید بسیاری از جوانان ایرانی مخصوصا جوانان قمی ندانند که در دفاعمقدس نهتنها رزمندگانی از کشورهای مسلمان برای دفاع از سرزمین شیعه به جنگ علیه رژیم بعث عراق رفتند بلکه یکجوانفرانسوی با همه محدودیتهایی که داشت، برای دفاع از اسلام روانه خط اول جبهههای جنگ شد و مزارش هماکنون در گلزار شهدای علیبنجعفر(ع) قم در قطعه 18 ردیف دوم واقع شده است.
بهگزارش ایسنا، ژروم ایمانوئل کورسل، تنها شهید اروپایی دفاعمقدس متولد فرانسه است که پس از تشرف به دین مبین اسلام به «کمال کورسل» تغییر نام داد و به تحصیلات دینی در مدارس علمیه قم پرداخت. ژروم دو ساله بود که طعم جدایی پدر و مادرش را چشید.
در زندگی همراه مادر، با آموزههای مسیحیت آشنا شد و در 15سالگی، در سفری که برای دیدن پدرش رفته بود با مذهب شافعی آشنا شد و به این مذهب گروید.
اندکی بعد از پیروزی انقلاب، با شنیدن سخنرانیهای حضرتامام(ره) که به زبان فرانسوی ترجمه شده بود، جرقههای عدالتخواهی در ذهن وی زده شد و با آشنایی با دانشجویان ایرانی پیرو خط امام مقیم پاریس، حضور در برنامهها و مراسمهای کانون دانشجویان ایرانی بخش جداییناپذیر زندگی ژروم شد و تحتتأثیر دعای کمیل، شیعه شد.
ژروم دوست داشت نام «علی» را انتخاب کند اما به دلیل حضور در کشوری که مسلمانان در اقلیت بودند، اسم خود را «کمال» گذاشت.
همزمان با شروع جنگ تحمیلی مسئولان اعزام به جبهه به دلایل امنیتی از ورود وی به جبههها خودداری میکردند. کمال با اصرار فراوان و پیگیری توانست همراه با سپاه بدر در سال 1363 در جبهه حضور پیدا کند.
کتاب کمال کورسل داستان زندگی شهیدی را بازگو میکند که در فرانسه به دنیا آمد و بزرگ شد؛ اما عشق به امام خمینی(ره) و دین اسلام او را به مسیری کشاند که زیباترین پایان یعنی شهادت را به وی عطا کرد.
سیدمحمدصادق حسینیمقدم در مقدمه این کتاب آورده است: روزی در گلزار شهدای علیبن جعفر(ع) شهرستان قم قدم میزدم که قبری در بین شهدا توجه مرا به خود جلب کرد. روی قبر نوشته شده بود، مجاهد فرانسوی «شهید کمال کورسل».
کتاب در بخشهای مختلف به زندگی این شهید از کودکی تا زمان شهادت وی پرداخته است.
بخش ویژه داستان شهید کمال کورسل ماجرای دیدار او با امام خمینی(ره) است.در بخشی از کتاب آمده است:
ژروم گفت: به خانه که برمیگردم جو زندگی مثل پیش از آمدنم به کانون میشود، زندگی عادی همراه با موزیک و موسیقی. این مرا آزار میدهد. نمیخواهم به مادرم بیاحترامی کنم ولی او فکر میکند این کارها شاید بتواند مرا به زندگی عادی برگرداند. گفتم: بههرحال مادرت است. چرا به دیدنش نمیروی؟ اگر سراغ مادرت نروی، گناه میکنی. بعد از کلی جروبحث قانع شد به دیدار مادرش برود. در آخر به او گفتم: این ارتباط را برقرار کن، شاید ایشان هم مسلمان بشود. پس از این ماجرا چندبار ژروم را دیدم و از او پرسیدم: سراغ مادرت میروی؟ گفت: آری میروم. مادرش هم بعد از آن روز چندبار به کانون آمد تا از شرایط پسرش مطلع شود. ژروم از او خواسته بود وقتی وارد کانون میشود، روسری داشته باشد. مادرش هم موقع ورود به کانون این مسأله را رعایت میکرد و روسری سرش میگذاشت. چهره و طرز رفتارش نشان میداد که آن نارضایتی و ناراحتی گذشته را از ژروم ندارد.
در قسمت دیگر کتاب میخوانیم:
روز اولی که روزه گرفته بود، سحری نخورد، فکر میکرد در روزهگرفتن باید به انسان سخت بگذرد. من راهنماییاش کردم و به او گفتم: کسانی که روزه میگیرند، سحری میخورند تا گرسنگی به آنها فشار نیاورد. مردم حاضرند سختی بکشند، ولی نه مثل تو که اینطور گرسنه شدی و یک گوشه افتادی. بعد متوجه شد که عبادتهای اسلام سختی مطلق نیست، بلکه آمیختهای از سختی و آسانی است. گاهی نیمهشب بلند میشدم و میدیدم بیدار است و سجادهاش را پهن کرده. نماز شب میخواند و با خدا رازونیاز میکرد. بعضی مواقع هم میدیدم که گریه میکند و به زبان فرانسه صحبت میکند. یکبار که مشغول راز و نیاز بود، بیدار شدم و به او گفتم: کمال چه میگویی؟ گفت: هیچی، دارم با خودم صحبت میکنم، تو بخواب.در قسمتی دیگر آمده است:
کمال پس از چند ماه حضور در ایران، تصمیم گرفت برای دیدار با مادرش چند روزی به فرانسه برود. قبل از رفتن پیش من آمد و پرسید مادرم مسیحی است، نمیدانم با غذایی که درست میکند چه کنم؟ بخورم یا نخورم؟ چه حکمی دارد؟ همانجا من با دفتر امامخمینی(ره) تماس گرفتم و این سوال را پرسیدم و آنها جواب دادند: اشکال ندارد، ولی سعی کنید از دوستانتان که آنجا هستند، ایرانی یا غیرایرانی مسلمان خانمهایشان با مادرتان آشنا شوند و او را راهنمایی کنند.در بخش دیگر میخوانیم:
پس از اینکه در چند عملیات از سوی گردان شهید دستغیب اعزام شد و موفق به حضور در خطمقدم نشد، تصمیم گرفت گردانش را عوض کند. زمانی که در گردان شهید دستغیب بود، چندبار به میهمانی بچههای گردان ما، شهید صدر آمد. همین حضور در گردان و دیدن شرایط آن بود که تصمیم گرفت به گردان شهید صدر بیاید. میگفت: گردان شما به لحاظ عملیاتی از گردان شهید دستغیب بهتر است، اینجا توفیق بیشتر نصیب انسان میشود؛ حداقل شهید هم نشود زخمی میشود.
کمال در سال 1367 و در جریان عملیات مرصاد در عملیات هلیبرن نیروها که توسط هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی انجام میشد، با اصابت گلولهای به سرش به درجه رفیع شهادت نائل شد.