شماره ۶۷۳ | ۱۳۹۴ دوشنبه ۶ مهر
صفحه را ببند
گفت‌وگو با «غلام‌رضا آذری» قدیمي‌ترین فعال مطبوعاتی و روزنامه‌نگار ایران
سازمان امنیت با یک «نقطه اضافه» همه روزنامه‌نگاران را احضار کرد
گسترش رسانه‌ها از دستاوردهای پیشرفت تکنولوژی به‌شمار می‌آید. اکنون در اندک‌زمانی، واقعه رخ‌داده در یک‌سوی جهان به آگاهی ساکنان گوشه‌ای دیگر می‌رسد. تا حدود دو دهه پیش اما اینگونه نبود و تنها نشریات مکتوب و یک رسانه شنیداری یعنی رادیو و نیز تلویزیون در جایگاه رسانه‌ای دیداری بودند که اخبار را در اختیار قشرهای گوناگون جامعه قرار می‌دادند. بسیاری از مطالب و خبرها در این میان، تنها در رسانه‌های مکتوب منتشر می‌شد زیرا دو رسانه دیگر به دلیل دولتی بودن دست‌کم در ایران، ضوابط و شرایطی ویژه خود را داشت. بر این اساس بود که روزنامه‌نگاری یکی از شغل‌های خاص در جامعه تلقی می‌شد که با وجود درآمد کم مالی، بسیاری از خانواده‌ها داشتن یک فرد روزنامه‌نگار را در میان خود، یک برگ برنده و امتیاز نسبت به دیگر خانواده‌ها می‌دانستند. روزنامه‌نگارانی دیرپا در این میانه، از یک‌صد و پنجاه‌سال پیش تا امروز در ایران فعالیت کرده‌اند که برخی‌شان از دیگران نامدارترند. از روزنامه‌نگاران قدیم و کهنسالان این عرصه، امروز در میان، زیاد نیستند. غلام‌رضا آذری، قدیمي‌ترین روزنامه‌نگار و فعال مطبوعاتی ایران در روزگار کنونی به شمار می‌آید. او حدود 7 دهه پیش فعالیت در این گستره را آغاز کرد و پابه‌پای دگرگونی‌های مطبوعات از روزگار پهلوی اول تا امروز، پیش آمد. زمانی که غلام‌رضا آذری زاده شد، جامعه ایران در آستانه دگرگونی‌هایی جدی جای داشت. روزگار حکومت قاجار به سرآمده و اندیشه‌ای در جامعه ایران آن‌زمان شکل گفته بود که میان روشنفکران و دانش‌آموختگان فرنگ‌رفته، سکه‌ای رایج داشت. آذری، در بابل زاده شد. آنگونه که خود می‌گوید، از همان کودکی شیفته مطبوعات بود، به‌گونه‌ای که در سال‌های نوجوانی بخشی زیاد از پول توجیبی‌اش را به خرید نشریات اختصاص می‌داد؛ عادتی که هنوز هم با گذشت بیش از 90بهار از عمرش، ترک نشده است؛ مغازه پر از روزنامه و کتاب وی در یکی از خیابان‌های بلوار طبرسی دوم مشهد، این روایت را گواهی می‌دهد. پیرمرد اهل قلم مطبوعات ایران، داستان پر فراز و نشیب زندگی رسانه‌ای خود را اینگونه برایمان روایت می‌کند؛ به‌ویژه آن‌جا که از روایت زندگی شخصی خود بیرون می‌آید و به‌حساسیت‌های حکومتی در عصر پهلوی دوم نسبت به روزنامه‌ها و روزنامه‌نگاران كه اشاره می‌کند، نکته‌هایی جالب به دست می‌آید. داستان او اما با یک آرزو پایان می‌یابد «بزرگترین آرزویم این است که بار دیگر جوان شده و کار مطبوعاتی را از نو شروع کنم».

|  رضا سلیمان‌نوری  |   روزنامه‌نگار |

آذری نبودم، آذری شدم!
پدر و مادرم اهل بابل بودند و من هم به‌سال 1302 خورشیدی در این شهر به دنیا آمدم. برخلاف نام خانوادگی‌ام هیچ ارتباطی از منظر اجدادی با مردم خوب آذری‌زبان ایران ندارم؛ تنها پدرم بنا به شغلی که برای خویش برگزیده بود، توانایی صحبت به زبان آذری را داشت. پدرم تاجر بود. او در سال‌های نخست حکومت بلشویکی در روسیه که بازرگانی میان ایران و شوروی آزاد بود، در میانه این دو سرزمین بازرگانی می‌کرد. داستان برگزیده نام فامیل آذری هم برای ما از همین کار تجاری پدر پایه گرفته است. پدرم شریکی آذری‌زبان داشت. در عصر پهلوی اول که دستور رسیده بود همه نام فامیلی برگزیده و شناسنامه بگیرند، هرچند اصالت ما بابلی بود و از نظر خونی با آذری‌ها ارتباطی نداشتیم، پدرم با همان دوست و همکارش مشورت کرده و به پیروی از او که نام خانوادگی آذری را برای خود برداشته بود و نیز علاقه‌ای که به او داشت، همان فامیل را انتخاب کرد. من بدینگونه بی‌آن‌که آذری بلد باشم یا کسی از اجدادم به آن سرزمین متعلق باشند، آذری شدم. فامیل و آشنایان ما در بابل به نام‌های سلیمانیان، گرامیان، الیاسی، کرباسی و اکبرزاده شهرت دارند و ما فامیلی به نام آذری در آن منطقه نداریم. از ماجرای فامیل من که بگذریم، دوران تحصیل خود را در بابل گذراندم و در کنار آن نیز فعالیت‌های  اندک مطبوعاتی داشتم. سپس بنا به دلایلی به ناچار همراه خانواده به مشهد مهاجرت کردم. فعالیت مطبوعاتی خود را در مشهد ادامه دادم.
فعالیت مطبوعاتی؛
 دلیل مهاجرت از زادگاه
همان‌گونه که اشاره کردم، دوران کودکی و نوجوانی را در بابل گذراندم. در آغاز جوانی فعالیت رسانه‌ای را به این امید که بتوانم گره‌ای از مشکلات مردم باز کرده و در راه رفع موانع زندگی مردم کاری انجام دهم، آغاز کردم. نشریه «داد» با مسئولیت عمیدی نوری، نخستین نشریه‌ای بود که با آن همکاری کردم. پس از دو‌سال همکاری با این مطبوعه به مشکلی بزرگ برخوردم. مطلبی از من در این نشریه چاپ شد که زندگی و سرنوشت من و خانواده‌ام را دگرگون کرد و سبب شد از بابل به مشهد بکوچیم. مطلبی درباره اقدامات خلاف قانون فردی سرمایه‌دار و با نفوذ در بابل نوشته و به دفتر نشریه «داد» فرستاده بودم و آنان نیز کامل منتشر کرده بودند. این افشاگری علیه آن سرمایه‌دار موجب بیرون‌رفتنم از زادگاه شد. پس از انتشار مطلب، آن فرد بانفوذ به افراد خود دستور داده بود مرا سربه‌نیست کنند. یکی از آشنایان‌مان که از نزدیکان او بود، مرا از نقشه کشیده شده برای قتلم آگاه و پیشنهاد کرد از بابل بیرون روم؛ گویا قرار بود تا 48 ساعت بعد به جانم سوءقصد شود. سرمایه‌دار یادشده، فردی غیرمردمی بود که به منافع خود بیش از مردم اهمیت می‌داد تا آن‌جا که برای پیشبرد اهداف خود به هر کاری دست می‌زد. هنگامی که به پدر و مادرم ماجرا را اطلاع دادم، تصمیم گرفتند به مشهد مهاجرت کنند زیرا یکی از همکاران پدرم که رابطه خوب کاری با خانواده ما داشت، در این شهر می‌زیست. این رخداد به‌سال 1324 بازمی‌گردد.
پرخاش و پرچم اسلام؛ آغاز راه
پدرم پس از مهاجرت به مشهد، کوشید تجارت خود را ادامه دهد. شرایط اما همچون گذشته نبود. من نیز با توجه به علاقه فراوان به مطبوعات، باز به این پیشه‌روی آوردم. این بار البته همزمان با خبرنگاری، دکه‌داری در پیش گرفتم؛ هم خبر تهیه می‌کردم هم نشریات گوناگون می‌فروختم. انتشار نخستین مطلبم در نشریه «پرخاش» به ‌سال 1326 خورشیدی موجب شد به عضویت خانه‌مطبوعات کشور در آن زمان درآیم. ماجرای دکه‌داری من هم جالب بود. مشهد در 70‌سال پیش، شهری کوچک بود؛ با نیم‌روز پیاده‌روی می‌توانستید همه آن را بگردید. هیچ ماشین و دوچرخه‌ای در شهر دیده نمی‌شد. ساختمان‌های شهر حداکثر دو طبقه بود به گونه‌ای که مردم به ارگ برای تماشای ساختمان چهار طبقه می‌رفتند که برایشان جذاب بود. تنها دو دکه مطبوعاتی در آن زمان در مشهد وجود داشت، یکی در بست پایین‌خیابان و دیگری در بست بالاخیابان که هر دو به آستان قدس رضوی متعلق بود. من هر دو را سال‌های طولانی در اجاره خود داشتم. افزون‌بر فروش نشریات و پوستر، از آنها به‌عنوان دفتر خراسان برخی نشریات سراسری نیز بهره می‌بردم. به‌عنوان نمونه در شناسنامه آن نشریات ازجمله «پرچم اسلام» این نشانی به‌عنوان دفتر خراسان و مشهد درج می‌شد. پس از دکه‌داری، ساختمانی اجاره کردم که در خیابان آزادی، میان چهارراه شهدا و راه‌آهن جای داشت. کارهای مطبوعاتی خود را بدین‌ترتیب در گستره‌ای بزرگ ادامه دادم. گاه شخصیت‌های گوناگون را دعوت می‌کردم تا در آن ساختمان، مسائل حوزه‌های متنوع را بررسی کنند؛ بدینگونه توانستم گستره‌ای از روزنامه‌های ملی و بین‌المللی را در خراسان نمایندگی کنم.
روزنامه‌های من  
فعالیت رسانه‌ای من در مشهد با روزنامه «پرخاش» آغاز شد و در گذر زمان با نشریاتی گوناگون همچون «فرمان»، «نبرد ملت»، «کارزار»، «پرچم اسلام»، «اطلاعات»، «ایران» و «خراسان» همکاری کردم. البته در اطلاعات، نور ایران و خراسان به‌عنوان خبرنگار موقت یا آنچه امروز می‌گویند حق‌التحریر بودم و در بقیه سرپرست خراسان آنها به‌شمار می‌آمدم. جدی‌ترین حضورم در مطبوعات به روزنامه «فرمان» بازمی‌گردد که تا آخرین شماره نشریه در آن مطلب می‌نوشتم. فضای بسیار بدی در مطبوعات آن زمان بود، به گونه‌ای که برخی می‌خواستند نشریه فرمان را از دستم بگیرند. این کشاکش تا مرحله‌ای پیش رفت که در روزنامه‌ای دیگر علیه‌ من مطلبی درج کردند اما نتوانستند برنامه خود را پیش ببرند، زیرا  در آن زمان آقای شاهنده به خوبی مرا می‌شناخت و پاسخ آنان را داد تا من همچنان در عرصه رسانه فعالیت کنم.
اگر بخواهم فضای روزنامه‌های کشور در روزگار پیش از انقلاب را توصیف کنم باید بگویم که در آن زمان فضای رسانه‌ها بسیار بسته بود، به گونه‌ای که دو بار مرا احضار کردند. البته نشریاتی که من با آنان همکاری داشتم، بیشتر مذهبی بودند. به‌عنوان نمونه، برای نشریه «ندای حق» قلم می‌زدم و نیز با نشریه فداییان اسلام به نام «طلوع اسلام» نیز ارتباطی خوب داشتم. در فضای انقلاب، روزنامه‌ای در عراق به نام «سندان» وجود داشت که با ایران همراهی می‌کرد و نمایندگی‌اش در استان با من بود. همچنین سرپرستی نشریات گوناگون به زبان‌های فرانسوی، آلمانی، انگلیسی و روسی را برعهده داشتم و آنها را در سطح مشهد توزیع می‌کردم.
حاشیه‌های روزنامه‌نگاری
 در روزگار پیش از انقلاب
در همه سال‌های فعالیت رسانه‌ای من پیش از انقلاب، به جز ماجرایی که به مهاجرت‌مان از بابل به مشهد انجامید، دو بار دیگر هم مشکلاتی برایم رخ داد که هر دو بار به دلایلی بی‌ربط احضار شدم. بار نخست، سازمان امنیت به دلیل انتشار نوشته‌ای از من در روزنامه فرمان، احضارم کرد. آنان معتقد بودند آن نوشته که درباره برخی زدوبندها در نشریات تهران بود، خط قرمزها را گذرانده است. البته گفتند چون نخستین‌بار بوده که اینگونه عمل کرده‌ام، تنها به تذکر بسنده می‌کنند و تأکید کردند که دیگر آنگونه ننویسم و گرنه عواقبی شدید در انتظارم خواهد بود. احضار بار دوم، بی‌ربط‌تر از مورد پیش بود. کارکنان روزنامه استانی «آفتاب شرق» هنگام حروف‌چینی، اشتباه کرده و نام «فرح» را با یک نقطه اضافه چاپ کرده بودند. این سهو موجب شد افزون‌بر توقیف یک هفته‌ای آن نشریه، رئیس وقت سازمان امنیت خراسان همه روزنامه‌نگاران و خبرنگاران را احضار کرده، به همه فعالان رسانه‌ای تذکر اکید دهد که مواظب باشند پا را از مسیر تعیین شده توسط آنان بیرون نگذارند و گرنه کارشان با کرام‌الکاتبین است.
از دیگر رخدادهای ویژه که در عمر دراز روزنامه‌نگاری، برایم پدید آمد، رویارویی با وابستگان حزب توده بود. آنها مرا به قتل تهدید کرده و پیام رسانده بودند آرشیو روزنامه‌هایم را نابود می‌کنند. اینگونه تهدیدها البته از سوی نزدیکان برخی احزاب دیگر هم به دلیل همراهی‌نکردن با آنها صورت می‌گرفت. برخی گروه‌ها همچنین در جریان درگیری‌های سال‌های نخست پس از انقلاب، آرشیو بزرگ مطبوعاتی‌ام را سرانجام نابود کردند. این را باید بگویم که در همه دوران کار حرفه‌ای خود هرگز مطلبی سیاسی ننوشته و منتشر نکرده بود؛ فعالیت‌ام همواره رویکردی مردمی داشت. پیش از انقلاب هرچند مسئولیت سرپرستی روزنامه‌های حزب ایران نوین و حزب مردم را در استان خراسان داشتم، اما با وجود درخواست چندباره مسئولان حزبی استان، هیچگاه عضو این احزاب نشدم. من خبرنگار بودم و تأکید کردم که هرگز فعالیت سیاسی نخواهم کرد. این مسأله همواره در مسیر چند دهه فعالیت مطبوعاتی‌ام رعایت شد، به گونه‌ای که هیچگاه علیه صنف یا ارگانی گام برنداشتم.
شعرخوانی
در مراسم چهلم آیت‌الله بروجردی
اگر بخواهم خاطره‌ای غیرمطبوعاتی که البته دستاورد فعالیت جدی‌ام در رسانه‌ها بوده، بیان کنم، به ماجرای حضورم در مراسم چهلم آیت‌الله بروجردی بازمی‌گردد. هنگامی که این مرجع بزرگ درگذشت، حالتی ویژه در کشور پدید آمد به گونه‌ای که آیین‌ها و مراسمی گوناگون به یادبود ایشان در سراسر کشور برپا شد. من هم از روی تاثر شعری در وصف ایشان سرودم که در برخی نشریات وقت منتشر شد. به خاطر دارم همزمان با مراسم چهلم ایشان در مسجد ارگ تهران، در پایتخت بودم و به مراسم رفتم. دوستی که از شعرسرایی من درباره آن عالم بزرگ باخبر بود، ماجرا را به گردانندگان مجلس گفت. آنها نیز مرا خطاب قرار داده و خواستند شعر را از پشت میکروفن بخوانم. این شعر تاثیری بسیار بر مخاطبان و عزاداران گذاشت. چند عکاس حاضر در مجلس از شعرخوانی من عکس‌هایی گرفتند. بعدها یکی از آنان نسخه‌ای از یک عکس را به من داد. این عکس را قاب کرده و در دفتر کار خود نگه‌داشتم که تا امروز مانده است. شعرخوانی در آن مجلس، افتخاری بزرگ برایم به‌شمار می‌آمد.
بهترین تقدیر  
طی سال‌های فعالیت من در عرصه مطبوعات بارها مورد تجلیل قرار گرفته‌ام که موجب دلگرمی‌ام شده است. بهترین مراسم اما به‌سال 1347 بازمی‌گردد. مرحوم جعفری، مدیرکل تربیت‌بدنی در آن روزگار برایم مراسمی گرفت که هنوز هم شیرینی آن را به یاد دارم. همچنین در نخستین جشن توس هم از من تجلیلی ویژه شد. بیشتر مدیران کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان در سال‌های پس از انقلاب نیز مرا مورد لطف خود قرار داده‌اند.
پایان فعالیت رسانه‌ای
من پس از حدود 7 دهه فعالیت روزنامه‌نگاری، دیگر توان نوشتن ندارم زیرا بهترین یار و یاورم یعنی همسرم را امسال از دست دادم. دیگر حوصله‌ای ندارم که به قلم دست ببرم. پیش از این هم به دلیل کهنسالی کمتر می‌نوشتم. آخرین نشریه‌ای که در آن به صورت پی‌درپی قلم می‌زدم هفته‌نامه «هوشیار» مشهد بود. آخرین مطلبی که نوشتم هم متنی در ویژه‌نامه نوروزی 1394 روزنامه ایران بود که با تیتر «مشهد بیا، چون ایرانی هستی» به حضور مردم در مشهد همزمان با نوروز اشاره می‌کرد. قلم‌زدن در این روزنامه بدینگونه، هفت دهه حضورم در رسانه‌ها و نشریات ایران را به زیبایی پایان بخشید.

نشریه «داد» با مسئولیت عمیدی نوری، نخستین نشریه‌ای بود که با آن همکاری کردم. پس از دو‌سال همکاری با این مطبوعه به مشکلی بزرگ برخوردم. مطلبی از من در این نشریه چاپ شد که زندگی و سرنوشت من و خانواده‌ام را دگرگون کرد و سبب شد از بابل به مشهد بکوچیم. مطلبی درباره اقدامات خلاف قانون فردی سرمایه‌دار و با نفوذ در بابل نوشته و به دفتر نشریه «داد» فرستاده بودم و آنان نیز کامل منتشر کرده بودند. این افشاگری علیه آن سرمایه‌دار موجب بیرون‌رفتنم از زادگاه شد. پس از انتشار مطلب، آن فرد بانفوذ به افراد خود دستور داده بود مرا سربه‌نیست کنند.

فضای بسیار بدی در مطبوعات آن زمان بود، به گونه‌ای که برخی می‌خواستند نشریه فرمان را از دستم بگیرند. این کشاکش تا مرحله‌ای پیش رفت که در روزنامه‌ای دیگر علیه‌ من مطلبی درج کردند اما نتوانستند برنامه خود را پیش ببرند، زیرا  در آن زمان آقای شاهنده به خوبی مرا می‌شناخت و پاسخ آنان را داد تا من همچنان در عرصه رسانه فعالیت کنم.

از دیگر رخدادهای ویژه که در عمر دراز روزنامه‌نگاری، برایم پدید آمد، رویارویی با وابستگان حزب توده بود. آنها مرا به قتل تهدید کرده و پیام رسانده بودند آرشیو روزنامه‌هایم را نابود می‌کنند. اینگونه تهدیدها البته از سوی نزدیکان برخی احزاب دیگر هم به دلیل همراهی‌نکردن با آنها صورت می‌گرفت. برخی گروه‌ها همچنین در جریان درگیری‌های سال‌های نخست پس از انقلاب، آرشیو بزرگ مطبوعاتی‌ام را سرانجام نابود کردند.


تعداد بازدید :  177