شماره ۳۶۶ | ۱۳۹۳ شنبه ۸ شهريور
صفحه را ببند
سفری بین استانی با دستفروشان مترو
برای یک لقمه نان از تهران تا گلشهر

نرگس بديعيان |  ناگهان در مترو باز مي‌شود و فروشنده‌ها همراه مسافر‌ها وارد مي‌شوند و كيسه‌ها و كيف‌هاي بزرگ و كوچك‌شان را باز مي‌كنند. انگار هركه زود‌تر شروع كند و صدايش رساتر باشد، موفق‌تر است. يكي مسواك و آدامس‌هايش را نشان مي‌دهد، ديگري باتري و خودكار و آن عقب‌تري جالباسي‌هاي آويزي‌اش را به دستگيره‌هاي بالايي مترو آويزان مي‌كند و داد مي‌زند كه حراج كردم فقط همين امروز. جالب اينجاست كه قيمت اجناس داخل مترو بين‌هزار تا 10‌هزار تومان است. انگار وارد صحنه تئاتري شده‌اي كه مسافران حكم تماشاچي را دارند و فروشنده‌ها بازيگرانش هستند. برخي از فروشنده‌ها ماسك به صورت زده‌اند و در ذهنم اين موضوع مطرح مي‌شود كه شايد ماسک براي اين باشد كه كسي از اقوامش او را نشناسد.
هرچه كه هست موضوع از اين قرار است كه همه براي رفع احتياج اين‌جا جمع شده‌اند و به اين شغل پرمشغله مي‌پردازند شغلي كه درآن امنيتي ندارند و مدام بايد از دست ماموران فرار كنند. در همين افكار بودم كه يكي از آنها كه خانم ميانسالي بود كنارم نشست و به بازكردن بساطش پرداخت. وقت را غنيمت شمردم و سر صحبت را با او باز كردم كه چرا به اين كار مي‌پردازد؟ سريع جواب داد دختر جان آخر چه چيزی بالاتر از احتياج آدم را مجبور مي‌كند كه به اين كار بپردازد و سريع خودش اصلاح كرد كه البته خيلي‌ از دختران جوان نيز براي استقلال مالي به اين كار مي‌پردازند چون درحال حاضر استخدام سخت شده و به همين راحتي نمي‌توانند كاري براي خود جور كنند. اما بيشتر اين افراد، كساني هستند كه احتياج زيادي دارند و به اين كار مجبور مي‌شوند. مثلا خودم، همه‌چيز داشتم خانه، ماشين و. . .  شوهرم راننده كاميون بود. همه به زندگي ما حسرت مي‌خوردند تا اين‌كه يك شب شوهرم تصادف كرد. ماشين سوخت و خودش نيز از پا فلج شد و ديگر نتوانست كار كند، كل زندگي‌مان براي خسارت رفت و حال هيچ ندارم و به زور خرج بچه‌ها و شوهرم را در مي‌آورم. شوهرم در خانه اين آويز لباس‌ها را درست مي‌كند و من اينجا مي‌فروشم. فقط به عشق بچه‌ها و شوهرم اينجا و با اين شرايط كار مي‌كنم. در حالي كه خيلي سخت است. اين را گفت و بلند شد و شروع كرد به داد زدن كه آويز لباس 3000 تومان، بسيار محكم، در صورتي كه خراب شد با اين شماره تماس بگيريد پشيمان نمي‌شويد. آن يكي، آن طرف‌تر خانم محجبه‌اي بود از همه ساكت‌تر مشغول فروش جوراب بود انگار تازه كار بود از جا بلند شدم و به كنارش رفتم بعداز گذشت زماني طولاني، به او گفتم اين‌طور كه شما اينجا ايستادي كسي صدايت را نمي‌شنود و نمي‌تواني فروش خوبي داشته باشي، ناگهان اشك در چشمانش حلقه زد و گفت  ای‌كاش هيچ‌گاه مجبور به اين كار نمي‌شدم. اصلا نمي‌دانست بايد چه كار كند ديگران را نگاه مي‌كرد تا به تقليد از آنها شروع به فروش كالا‌هايش كند.
ناگهان بلندگوي مترو به مسافران هشدار داد كه براي حفظ آرامش خودشان هم كه شده از دستفروشان خريد نكنند. همه فروشنده‌ها ساكت شدند از ترس آن كه ماموري براي سرك كشيدن بيايد، وسايلشان را جمع كردند، گوشه‌اي ايستادند خيلي‌هايشان در ايستگاه بعد پياده شدند و گروه جديدي سوار و شروع به فروش وسايل جديدشان كردند.
هرازگاهي يكي از مسافران با دست اشاره مي‌كرد و فروشنده به سمتش مي‌رفت تا كالاي مورد نظرشان را به آنها نشان دهد. جالب اينجاست كه هر كدام به شيوه خاص خودشان بازاريابي مي‌كنند و بعضي از آنها آنچنان حرفه‌اي عمل مي‌كردند كه احساس مي‌كردم براي اين كار، دوره تخصصي گذرانده‌اند. برخي از آنها با آه و ناله و گفتن از مشكلاتشان سعي بر جلب ترحم و فروش كالاهايشان دارند و ديگري با تعريف و تمجيد شروع به بازارگرمي و طنز را نيز چاشني كارش مي‌كند.  
كم‌كم به ايستگاه پانزده خرداد نزديك مي‌شويم، قبل از باز شدن در، سيل زياد مسافران كه همه دست‌پر، منتظر ايستاده‌اند، قابل مشاهده است. در باز مي‌شود و همه با فشار خود را به زور وارد واگن مترو مي‌كنند. افرادي كه در اين ايستگاه سوار شدند چهره متفاوت‌تري دارند. همه از بازار آمده‌اند و كم و بيش خريد نيز كرده‌اند.  
خريدشان را به هم نشان مي‌دهند و اين صحنه من را ياد گفته روانشناسان مي‌اندازد كه خريد روحيه انسان را شاد مي‌كند.
در اين ايستگاه دستفروش كم است يكي از خانم‌ها در جواب بازارگرمي  يكي از دستفروشان به او مي‌گويد كه تازه از بازار آمده‌ايم و ديگر پولي براي خريد نداريم و انگار تجربه كاري‌شان به آنها اين را فهمانده كه در اين ايستگاه وقت خود را تلف مي‌كنند. يكي از دستفروشان به اسم مريم كنارم ايستاده و به نايلون خريد يكي از مسافران زل زده است. از او پرسيدم شما هم به بازار مي‌رويد و خريد مي‌كنيد در جواب من مي‌گويد: من هر دو سه روز در ميان به مولوي مي‌روم و جنس‌هايم را از بازار آن‌جا تهيه مي‌كنم. تا ارزان‌تر خريد كنم و بتوانم سود بيشتري داشته باشم هر چند من جنس‌هايم را ارزان‌تر مي‌دهم تا زودتر تمام شود. با زياد شدن تعداد فروشنده‌ها در واگن‌ها، رقابت زياد شده است و همه سعي مي‌كنند بازار را به دست آورند. او درباره درآمدش مي‌گويد: اين همه بدو بدو به درآمدش نمي‌ارزد. از صبح تا شب بايد اين همه باررا با خودت جابه جا كني و از ترس مامورها از اين واگن به آن واگن پناه بياوري و خيلي‌وقت‌ها ماموران مترو ما را مي‌گيرند و وقتي جنس‌هايمان را مي‌بينند ضبط مي‌كنند و جالب اينجاست كه   فرقي نمي‌كند فروشنده زن باشي يا مرد در هر صورت با تو يك برخورد مي‌شود. جنس‌هايت رابه يكي از مناطق چهارگانه شهرداري كه مخصوص اين امر است تحويل مي‌دهند و ما براي تحويل گرفتن جنس‌هايمان بايد متعهد شويم كه ديگر در مترو دستفروشي نخواهيم كرد. وابسته به ايستگاهي كه در آن جنس‌هايمان ضبط مي‌شود سر و كارمان به منطقه شهرداري نزديك به آن ايستگاه مي‌افتد. درحال حاضر شانس آورده‌ايم كه شهرداري‌ها سيستم ثبت جرايم ندارند و الا همه فروشنده‌ها تا الان جمع شده بودند. اما در كنار تمام اين مشكلات عده زيادي از بچه‌ها بودند كه بعد از يك يا دو‌سال دستفروشي در مترو الان در گلشهر كرج مغازه‌دار شده‌اند و خودشان به صورت عمده‌فروش مشغول كار هستند.
مترو به سمت ايستگاه صادقيه در حركت است به ايستگاه آزادي كه مي‌رسد ناگهان ماموري وارد واگن مي‌شود.  مريم به سرعت وسايلش را جمع مي‌كند و از ديد مامور مخفي مي‌شود. يكي ديگر از فروشنده‌ها وسايلش را زير صندلي هل مي‌دهد و خودش روبه‌روي صندلي مي‌ايستد. مامور با دقت نگاه مي‌كند و سريع رد مي‌شود اما متاسفانه نگاه تيزبينش يك دختر بچه 8-7 ساله‌اي كه مشغول فروش كليپس و شانه و تل است را شكار مي‌كند و دستش را مي‌گيرد و از واگن خارج مي‌شوند؛ دخترك درحال التماس، كه تورو خدا مرا رها كن، مادرم مريض است اما مامور بي‌اعتنا او را به همراه خود مي‌كشد. ناگهان يك باره غم زيادي بر دلم سنگيني كرد، در فكر فرو رفتم كه چه چيز واقعا اين دختربچه كم‌سن و‌ سال را به اينجا كشانده و به اين كار پرمشغله مجبور كرده است، شايد واقعا راست مي‌گفت و مجبور بود به خاطر بيماري مادرش به اين كار مشغول شود كه شايد از كار‌هاي ديگر براي كودكي به سن و‌سال او كم‌خطرتر باشد.
صداي گوياي مترو مرا به خودم مي‌آورد كه مي‌گويد ايستگاه صادقيه و از مسافران مي‌خواهد كساني كه قصد ادامه مسير به سمت ايستگاه گلشهر را دارند با توجه به علايم راهنمايي مسير خود را به درستي مشخص كنند. مريم را در لابه‌لاي مسافران مي‌بينم كه مشغول فروش دستمال‌هاي جادويي است نمي‌دانم چرا اما ته دلم براي لحظه‌اي دعا كردم كه فروشش خوب باشد.  
به مترو صادقيه رسيدم از اين ايستگاه به بعد تازه يك سفر ديگر شروع مي‌شود و 45 دقيقه ديگر بايد در راه بود تا به استان نوپاي البرز رسيد. قطارهاي درون‌شهري پشت سر هم مسافران را پياده مي‌كنند اما قطار تهران- كرج هنوز مسافران را پشت در معطل نگه داشته، عده‌اي از مسافران دقيقا در محلي كه در قطار قبلي بوده ايستاده‌اند و تاكيد هم دارند كه درست در همان مكان بایستند.  قطار از راه مي‌رسد اما متاسفانه، در قطار جلو‌تر باز مي‌شود و آن عده كه در مكان جلوتري منتظر بودند شروع مي‌كنند به بدو بي‌راه گفتن و هل‌دادن تا خود را به محل باز شدن درقطار مترو برسانند. مترو تندرو است يعني در ايستگاه‌هاي بين راه نمي‌ايستد و همين باعث شده كه تجمع افراد چندين برابر شود و خلاصه همه به زور سوار مي‌شوند و سريع خود را به صندلي‌ها مي‌رسانند و برايشان اصلا مهم نيست كه سر راه بچه، سالمند يا زن حامله است. همه را هل مي دهند تا بتوانند يك صندلي خالي پيدا كنند. يك زن ميانسال خوش لباس نيز دراين ميان شروع به غر زدن مي كند كه مسئولان بايد به فكر مردم باشند و تعداد قطار‌ها را زياد كنند.
عده اي از دستفروشان سريع به داخل قطارمترو مي‌آيند و آب معدني كه بيرون 500تومان است را 1000مي‌فروشند و مسافران نيز كه تشنه‌اند به اجبار مي خرند و عده‌اي نيز غر مي زنند. دستفروشان سريع ازقطار مترو خارج مي‌شوند آنها، آن دسته‌اي هستند كه با قطار عادي مي‌روند تا بتوانند در ايستگاه‌هاي مختلف پياده شوند و شانس خود را براي فروش بيشتر در ايستگاه‌هاي ديگر امتحان كنند. در قطار، بسته مي‌شود و عده زيادتري از دستفروشان داخل مترو باقي مي‌مانند و تعدادشان آن‌قدر زياد است كه براي لحظه‌اي آدم گيج مي‌شود كه هر كدام چه چيزي را تبليغ مي‌كنند ودر اين ميان قدرت تشخيص سخت مي‌شود.
يكي از خانم‌هايي كه كنارم نشسته است يكي از فروشنده‌ها را صدا كرد و شروع به انتخاب و خريد كرد، بعد از تمام شدن خريدش از او پرسيدم آيا از خريد داخل مترو راضي است؟ او در جواب من گفت كه بسياري از چيز‌هايي كه در مترو مي‌فروشند خيلي شيك و ارزان‌قيمت‌اند و براي خريدشان با همين قيمت بايد تا بازار تهران بروي و وقت زيادي صرف كني تا شايد پيدا كني شايد هم نتواني! اما هنگام رفت و آمد و بدون آن كه وقتت گرفته شود مي تواني خريد كني، به نظر او مترو شلوغ‌تر مي شود اما به شلوغي‌اش مي ارزد.
 ومسئولان مي گويند مترو جاي اين كارها نيست و ما از هر امكاناتي سوءاستفاده مي‌كنيم. اين مترو در اروپا و ساير كشور‌هاي ديگر وجود دارد اما در اين كشور‌ها چنين معضلي وجودندارد. آيا در كشور ما همه استاندارد‌هاي جهاني رعايت مي‌شود. اگر منطقي به اين موضوع فكر كني در صورتي كه مشكل بيكاري در كشور ما حل شود، ديگر ما شاهد اين دستفروش‌ها نخواهيم بود. تمام اين فروشنده‌ها به خاطر مشكلاتي كه دارند مجبور به اين كار پر مشغله شده‌اند. من فقط گوش مي‌دادم كه يك نفر ديگر در ادامه حرف‌هاي آن خانم گفت: خود من شاغل هستم و بيشتر مواقع، زمان كم مي‌آورم و بيشتر خريدهايم را ديگران انجام مي‌دهند اما حضور اين فروشنده‌ها باعث شده تا خودم بسياري از خريد‌هايم را انجام دهم و مزاحم ديگران نشوم براي همين هر ماه پولي را براي خريد در مترو كنار مي‌گذارم و چيزهاي مورد نيازم را خريد مي كنم و تازه از وسايلي كه مي خرم راضي نيز هستم. از او پرسيدم به نظر شما اين كار قانوني است؟مي گويد: زماني مي‌شود كاري را قانوني خواند كه در كنارش كارهاي قانوني براي اين زن‌ها وجود داشته باشد. خانم مسن تري كه كنار من نشسته بود در ادامه حرف‌هاي ما گفت: شايد از نظر مسافران، شلوغ كردن مترو تنها عيبي باشد که اين دستفروشان ايجاد كردند و تنها ناراضي، ماموران مترو هستند كه علاقه شديدي به جلوگيري از كارهاي غير قانوني دارند.
بحثشان تقريبا تمام شد و من در فكر بودم.  فكر اين موضوع كه عده اي براي رسيدن به محل كار خود دو ساعت را صبح در راه هستند و براي باز گشت نيزهمين دو ساعت را طي مي‌كنند. اين مسير آدم را خسته مي‌كند چه برسد به اين كه هرروز بساط كارت را در شهري ديگر پهن كني و بساط زندگي‌ات در جايي ديگر. و در اين ميان چيزي كه تو را وادار مي‌كند تا هرروز اين مسير را تكرار كني يا مانند من عشق به كار است يا مانند عده زيادشان، همان روزگاري است كه به كام آنها نچرخيده و مجبورت كرده كمك خرج باشي تا اين زندگي كمي به قاعده نزديك شود. به ايستگاه آخر رسيديم همه درحال پياده شدن هستند. عده‌اي عجله دارند و عده‌اي با آرامش خاصي پياده مي شوند. اما عده‌اي دستفروش مي‌بينم كه پياده نمي‌شوند تا قطار دور بزند. قيافه‌هايشان مملو از خستگي، اما پراز اميد به نظر مي‌رسد.

دستفروشی معضل اجتماعی نیست

براي بررسي علت ايجاد اين شغل‌هاي كاذب گفت‌وگويي با دكترسعيد معيدفر، عضو هيات علمي گروه جامعه‌شناسی دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران داشتم.  در اين گفت‌وگو اين استاد دانشگاه در جواب اين سوال كه آيا دستفروشي در مترو را به‌عنوان يك معضل اجتماعي مي‌داند يا نه گفت: درواقع دستفروشي در مترو يك معضل اجتماعي نيست و به خاطر شرايط بد اقتصادي حاكم بر جامعه به وجود آمده است.
وي در ادامه با بيان اين موضوع كه اكثر دستفروشان مترو سرپرست خانوار هستند افزود: غالب دستفروشان مترو خانم هستند و بنا به شرايط امنيتي مترو كه نسبت به خيابان در سطح بالاتري است اين محيط را به‌عنوان محل كار انتخاب مي‌كنند و اين حاكي از شرايط سخت كار در جامعه ما است.
دكتر معيد فر،با اشاره به آمار بالاي بيكاري در بين فارغ‌التحصيلان دانشگاهي گفت: به خاطر ركود اقتصادي كشور درحال حاضر نمي‌توان به‌طور اصولي جلوي اين گونه شغل‌ها را گرفت، چرا كه براي ممانعت در برابر آنها بايد بتوان آنها را به بازار كار معرفي كرد و شغلي درنظر گرفته شود اما درحال حاضر متاسفانه چنين امكاني در كشور ما وجود ندارد.
این جامعه‌شناس دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران افزود: اگر جلوي اين گونه مشاغل خودرو، بدون برنامه‌ريزي اصولي گرفته شود جامعه دچار آسيب‌هاي بيشتري خواهد شد چراكه عده‌اي از آنها خانواده‌اي ندارند و خود هزينه زندگي خود را به دوش مي‌كشند و با اين كار آنها دچار آسيب‌هاي اجتماعي مي‌شوند.
وي با اشاره به اين موضوع كه اين‌گونه شغل‌ها آسيب‌هايي نيز به همراه دارد، ادامه داد: اگر به سراغ مردمي كه روزانه در مترو تردد مي‌كنند برويد،‌درصد كمي از اين وضعيت موجود، ناراضي هستند و آن عده نيز چون خود با شرايط فعلي جامعه به‌طور كامل آشنا هستند آنها را تحمل مي‌كنند و با اين وضعيت كنار آمده‌اند.
دكتر معيدفر، با بيان اين كه با ركود ايجاد شده در جامعه، ما خود، مسبب ايجاد اين‌طور مشكلات براي مردم شده‌ايم، گفت: اين شغل ايجاد شده عملا به صورت دایمي نخواهد بود بلكه با بهبود شرايط اقتصادي و كار در جامعه شاهد حذف اين‌گونه مشاغل از جامعه خواهيم بود. تنها راه‌حل اساسي افزايش ظرفيت‌هاي كار و توليد در جامعه است.
در ادامه همين بحث گفت‌وگويي با دانشجوي دكتراي فلسفه تعليم و تربيت در مورد اصلي‌ترين علت ايجاد چنين شغل‌هايي داشتم، وي بيان كرد: شاید یکی از اصلی‌ترین دلایل وجود مشاغل کاذبی نظیر دست‌فروشی و تکدی‌گری حمایت‌های ضعیف اجتماعی است.  
راضيه بديعيان گفت: وقتی از حمایت‌های اجتماعی صحبت به میان می‌آید همه اذهان به سمت حمایت‌های دولتی و بیمه‌ای سوق داده می‌شود درحالی‌که حمایت از اقشار ضعیف و در معرض خطر یک وظیفه انسانی و دینی است. در مکتب متعالی اسلام 1400‌سال پیش چنین حمایت‌هایی به‌عنوان یک تکلیف برای مردم و حکومت اسلامی تعریف شده است. پرداخت خمس و زکات که یک وظیفه شرعی است هر فرد مسلمان را ملزم می‌سازد تا در اموال خویش سهمی برای نیازمندان قرار دهد.  
وي در ادامه افزود: اگر هر یک ازما به این وظیفه خود عمل کنیم و چنان که توصیه شده در درجه نخست در صورت وجود افراد نیازمند در بین اقوام و نزدیکان و همسایگان با پرداخت این وجوه شرعی به آنها نیازشان را مرتفع کنیم آیا باز هم کسی به علت فقر و بیماری به چنین مشاغلی رو می‌آورد. از طرفی یکی دیگر از توصیه‌های دیگر اسلامی احیای سنت قرض‌الحسنه است و احیای چنین سنتی به دور از قوانین دست‌وپا گیر بانکی در خانواده‌ها می‌تواند چتر حمایتی دیگری برای افراد نیازمند خانواده باشد.

 

دیدگاه‌های دیگران

م
مليسا |
مخالف 0 - 0 موافق
سلام بسيار زيبا بود ممنون ميشيم از اين سبك گزارش ها كار شود

تعداد بازدید :  391