| محمدحسین ناصربخت |
طومار از لحاظ معنای تحتالفظی یک تکه کاغذ است. پیش از کاغذ هم چرم و پوست بوده که روی آن چیزهایی مینوشتهاند. اما در نقالی یک تکه کاغذ و کتابچه است که روایت نقالی در آن نوشته شده است. به متن راهنمای نقالان طومار گفته میشود. معمولا طومارها را اساتید نقالی مینوشتند. وقتی یک نقال به مقام استادی و به جایی میرسید که بتواند قصههای سینهبهسینه را به روش خودش نقل کند و حتی شاخ و برگ بدهد، این مقام را بهدست میآورد که طومار خودش را بنویسد و آن را در اختیار شاگردانش بگذارد. با این عمل نتیجه تجربیاتش را در اختیار علاقهمندان قرار میداد. ازجمله طومارهای جدید، طومار مرشد سعیدی است که دو جلد چاپ شده و امیدوارم جلد سوم هم چاپ شود. البته این کتاب در دسترس نیست. مرشد سعیدی روش یکتای خودش را دارد، درست مثل مرشد ترابی که روش خودش را داشته است.
مکاتب نقالی
مکاتب مختلف در هنر نقالی به وجود آمده است. نقالی، قصهگویی و روایتگری در هر منطقه فرق میکند، مثل نقالی به شیوه خراسانی که شاهنامه فردوسی برآمده از آن شیوه نقالی است. در منطقه خراسان بزرگ و نقلهایی که در آنجا جریان داشته، منبعی برای فردوسی بوده است. فردوسی خودش میگوید، دو منبع داشته است؛ یکی دهقانهایی که نقل میگفتند و دیگری موبدانی که برخی از قصههای گذشته را به یاد داشتهاند. داستانهایی که تمهای مذهبی دارند، از موبدان به جا مانده است مثل قصه اسفندیار که شاهزاده برگزیده زردشتی است یا قصههای مربوط به رستم که قصههای دهقانان است. مکاتب مختلف نقالی وجود داشته و بستگی به آداب و رسوم هر منطقه، نقالی فرق داشته است. این مسأله در اکثر نمایشهای سنتی ما هم وجود دارد. مثلا در تعزیه نیز همین مسأله را میبینیم. بسته به اینکه در چه منطقهای اجرا میشود، تفاوتهایی در اجرای تعزیه وجود دارد. البته در تعزیه تمایزها کوچک است.
فیالبداهگی در نقالی
طومار نتیجه تجارب یک استاد نقال است. در تراز الاخبار هم آمده، کسی که میخواهد نقل بگوید یا باید پیش استادش نقل میگفت و مورد تأیید قرار میگرفت یا اگر خودش استاد بود باید یکبار برای خودش اجرا میکرد. اما نقل نمایشی یک بخش فیالبداهه هم در خودش دارد. نمایش باید فیالبداهگی داشته باشد تا جلب توجه کند. درست است که نقل از پیش نوشته شده اما باید عکسالعمل نسبت به جریانات طول اجرا نیز وجود داشته باشد. فیالبداهگی و زنده بودن نقالی را جذاب میکند. اما نقالی تنها به طومار بسنده نمیشود. نقال اطلاعاتی را هم دارد که آنها را چاشنی کارش میکند و هنگام اجرا به نقالی اضافه میشود. این مسأله باعث میشود که یک ساختار خاص شکل بگیرد که مخصوص شرق است. ساختاری تو در تو و حکایت در حکایت به وجود میآید. این مسأله هنگام اجرا رخ میدهد که بعدها استاد بعدی میتواند آن را به طومار بعدی اضافه کند. این باعث میشود طومارهای نقالان به تدریج رشد و شاخ و برگ پیدا کنند. نقالی ساختار قصهگویی شرقی را به وجود میآورد.
سنت قصهگویی ایرانی
با نگاه به طومارها و منابع مکتوبی مثل شاهنامه میتوانیم به این نتیجه برسیم که سنت قصهگویی در ایران وجود داشته است. ساختار قصهگویی شرقی از نقالی شکل گرفته به همین دلیل تودرتو و شاخهبهشاخه است. مرشد ترابی هم در خاطراتش میگوید یک شب میخواستم سهرابکشی را اجرا کنم. یکنفر بلند شد و گفت امشب سهراب را نکش. مرشد ترابی میگوید، آن شب سهراب را نکشتم. در داستان رستم و سهراب باید سهراب کشته شود اما یک قصه در قصه رستم و سهراب میآورد. نقال براساس ساختاری که در نظر دارد میتواند قصه مشابهی را به نقل اضافه کند. یک زمان هم هست که براساس شرایط زمان میتواند نقل را کوتاهتر کند. یا بنا بر شرایط یک قهرمانی را شبیه سهراب در نقل اضافه کند. چیزی که به دست ما رسیده است چنینچیزهایی را گواهی میدهد. همین قصهگویی و ضرورتی که نقال با آن روبهرو میشده، ساختار ویژه قصههای شرقی به وجود میآورد. مثلا هزار و یک شب بهعنوان یک کهن الگوی قصهگویی در شرق است. شهرزاد برای زندهبودن باید قصه بگوید. مجبور است یا قهرمان قصهاش را در حادثهای جدید قرار دهد یا قهرمانهای فرعی را وارد قصهای جدید کند و ساختاری تودرتو خلق کند تا جایی که هزار و یکشب این ماجرا ادامه دهد تا زنده بماند. نقال مجبور بوده برای امرارمعاش قصه بگوید.
پاتوق در نقالی
در کتاب آقای کاشفیسبزواری میگوید که نقالها هرکدام طوق داشتهاند و سر در قهوهخانهها نصب میشده. واژه پاتوق از همینجا آمده است. پاتوق تا مدتی در اختیار نقال بوده است. مثلا تا زمانی که قصه رستم و سهراب را تمام میکرد. هرقدر این قصه بیشتر طول میکشید روزی بیشتری کسب میکرد. بنابراین نقال هم سعی میکرد قصه در قصه بیاورد. این اتفاق در نقالی ساختار ویژه در قصهگویی در شرق را پدید آورد که همین مسأله وارد طومارها شد.
تفاوت قصهگویی شرق و غرب
این شیوه با شیوه قصهگویی غربی متفاوت است. قصهگویی در غرب از جایی شروع میشود و بخشی از اطلاعات را به شما نمیدهد و شما را تشنه اطلاعات میکند. آرامآرام اطلاعات در اختیار شما قرار میگیرد و با قهرمان همذاتپنداری میکنید و نمیدانید چه اتفاقی برای او میخواهد رخ دهد، در نتیجه تعلیق به وجود میآید و شما مجبور میشوید تا آخر قصه را گوش کنید. اما قصهگویی شرقی اینگونه نیست. چون الگوهای قصههای شرقی شبیه به هم هستند حتی اتفاق را میتوانید حدس بزنید. اما شیوه قصهگویی شرقی اینگونه است که تا وقتی تعلیق و اتفاق اثر خودش را میخواهد از دست بدهد قهرمان وارد یک قصه دیگر میشود. این یعنی راوی ایجاد شگفتی میکند. پایان را به تعویق میاندازد. راوی بین آغاز و پایان داستان فاصله میاندازد. نقال مجبور است همیشه یک اتفاق و شگفتی جدید ایجاد کند. نقال حلقه اصلی را نگه میدارد که در آخر روایت کند و در این میان حلقههای جدید به نقل خودش اضافه میکند. البته در نقالیها تنها قصه مهم نیست بلکه اجرا مهم است. اجرای نقال مهم است. مهم این است که نقال این قصه را چطور روایت میکند وگرنه داستانها همه مشابه همدیگر هستند.
پینوشت: سخنرانی محمدحسین ناصربخت در نشست نقالی هنر کابردی درباره طومار در نقالی بود. این نشستها از 25 تا 30مرداد در سالن کنفرانس تئاترشهر برپا شد. در این نشستها قطبالدین صادقی، داوود فتحعلیبیگی، اردشیر صالحپور، حمیدرضا اردلان و هدایت هاشمی از دیگر سخنرانان این نشستها بودند. نشستها با همت گروه تئاتر «نیست» به سرپرستی حسین جمالی، قصد در ایجاد حرکتی تازه در هنر نقالی دارد و میخواهد کاربردهای این هنر اصیل ایرانی را با نشستها و اجراهای عملی به مخاطبان عرضه کند.