سپهر دادجوي توكلي روزنامهنگار
آنکه بدانی همسایهات چگونه ارتزاق میکند مهم است؟ چه میخورد، چه میپوشد؟ مردم به تعطیلات چه میکنند و کدام غذاخانه بیشتر میروند؟ اینکه شهرت میان کدام شهرهاست و این شهرها به کدام زبان و فرهنگ تشکیل مملکتی را دادهاند؟ به همان نسبت این مهم است که بدانی به دور از حیلت رسانهها، مردمان دیگر دیار به چه منوال گرههای زندگی میگشایند و بر مشکلات فائق میآیند و این پندی باشد که از سرنوشت و منش دیگران بیاموزیم. میرزا ابوالحسنخان ایلچی، از نخستین سفرای سلسله قاجار در فرنگ همت کرد تا سفرنامهای بنویسد از آنچه در بِلاد دور میگذرد، بهعنوان ملتی که در ناز غنودهاند. او نام این سفرنامه «حیرتنامه» گذارد و پس از ابوالحسنخان، بودند دیگرانی که از دو چشم خویش روایتی برگرفتند شاید به کار آید، گرچه که خار آید.
۱- در فرنگ ملت به شیئی با نام کتاب احترام میگذارند و دوستش دارند. شما این علاقه و محبت را به مصداق «تعارف» یافت نمیکنی. این بدان معناست که در کوچکترین فرصت در مترو و در اتوبوس، در دست غالب شهروندان کتاب میبینید. در پیادهروها اغلب قفسههایی هستند در نقش کتابخانه رایگان و خودگردان. این شی یا بهتر بنامیم کالا، به نسبت گران نیز هست لکن به فراخور ادعا، محبت عوام را نیز در ید بیضای خود دارد. در ولایت ما نیز چنین است، اما فاصله ادعا و عمل کمی بیش از فرنگ باشد. یعنی در ولایت ما اگر ندانی «لامبورگینی» چه شکلی است یا «اسپرینفیلد» برند لباس است گناهی نابخشودنی مرتکب شده باشی و به تعاقب آن طرد. لکن اگر سلسله سامانی و ساسانی را ممزوج نمایید یا ندانید یزدگرد سوم در مواجهه با کدام سپاه شکست خورد، ملامتی بر شما لحاظ نمیگردد و ایضاً سیاستی هم ندارد.
۲- دوستی داشتیم در ولایت که کار خاصی نداشت. هنر خاصی هم نداشت. قیافه خاصی هم نداشت. به اخذ مدرک دیپلم مشرف شده بود و تنبکی هم مینواخت. از این کمپانی به آن شهرک صنعتی هم مهاجرت میکرد و خوش بود. در خلوتی روزی من را دید. نهیب زد هان رفیق فرنگ دیده، ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش، باید برون کِشیم از این ورطه رخت خویش.... دیگر دارد دیر میشود و وقت آن است مهاجرتی در پیش گیرم تا بل بتوانم در دیاری دیگر شکفته کنم استعدادهای درونم را. گفتم: به چه ترتیب؟ پول داری؟ گفت: نه. گفتم: میخواهی به درس خواندن بگذرانی؟ گفت: نه. گفتم: پیشنهاد نمیکنم اما قاچاق میخواهی بشوی؟ گفت: نه. گفتم: پس به چه منوال میخواهی مهاجرت کنی؟ گفت: هاااان، نکته در این است از تو که فرنگ دیدی و ذائقه آنها چشیدی، در من چه توانمندیهایی میبینی که مورد نیاز آنها باشد که مرا بخواهند؟ و من گریبان دریدم و فریادزنان در افق محو شدم! و در راه میاندیشیدم در فرنگی که مرز ندارد و کرکسوار از سراسر دنیای سیاه و سفید، جوانان نخبه و توانمند را شکار میکند و خود نیز با بهترین ابزار آموزشی سعی میکند که نخبه بپرورد، در این دوست شفیق من چه میتواند بینَد که خواهش کند وی بخت خود را در آن شهر بیازماید!؟
۳- یک چرخه ظریف مالی بر فرنگ غالب است که با ظرافتی مثال زدنی ملل کمتر توسعه یافته را در حرکتی فرهنگی اقتصادی چپاول مینماید. ملل کمتر توسعه یافته مستاصل و ناتوان به 2 دسته تقسیم میشوند. دستهای در کشور خود میمانند و دستهای به دیار دور میروند. آنان که میروند خود به 2 دسته تقسیم میشوند: دستهای باهوش و دستهای معمولی. هر 2 در پیشگاه قاضی فرنگی درخواست پناهندگی میدهند. قاضی به باهوش بلی میگوید و به معمولی خیر. پس باهوشی که اجازه اقامت گزیدن دارد، ممری دارد که از چپاول خودش عاید میگردد و خوشحال است. فرنگی نیز هم پول گرفته هم نیروی انسانی و خوشحال است. من نیز روایتی میکنم و خوشحالم!