طیبه تیموری شاعر
«دنیا تو هستی و دنیا از تو جدا نیست. دنیا با تمام مشکلاتش از پاسخهای تو شکل یافته است، بنابراین راهحل در ایجاد مشکلات تازه نیست.» كريشنامورتي شايد نتوان تعريف دقيقي از ادبيات صلح ارایه داد اما آنچه ميتواند بسيار تأثيرگذارتر باشد، اين است كه بدانيم ادبيات صلح چه كارها كرده و چگونه با اثرگذاري بر افكار و رفتارها، مسير تازهاي را آفريده است. به نظر نميرسد كه هيچ نويسندهاي با الصاق ليبل «صلحنويسي» شروع به نوشتن كرده باشد، درواقع هيچ خودآگاهي محرزي در اين خصوص وجود ندارد و آفرينندگان آثار صلحمحور، در بطن ژانرهايي ازجمله داستانهاي كوتاه، تراژيك، انتقادي و... به باروري مفهوم صلح پرداختهاند. در اين شرايط خواننده بهعنوان عاملي فعال به توليد معني ميپردازد و با دريافت احساسي عميق ناشي از برداشتهاي شخصي خودش، با اثر همراه ميشود. احساسي واقعي و قابل اعتماد كه هيچكس بهجز خواننده مسئول بهوجود آمدن و تبعات ناشي آن نيست. اين دقيقا نشانه قدرت است، قدرتي ايجاد شده از درون، در دست، بدون كنترل و سرشار از اعتماد. برعكس آنچه بسياري از قدرتمندان فاقد آن هستند؛ هرچند توقع بناكردن صلح در جهان آن هم از يك رهبر، شايد توقع زيادي باشد اما ادبيات صلح بدون هيچ واسطهاي، فارغ از هر تقسيمبندي؛ يگانگي را در تنوع ميآفريند و به زباني جهاني نائل ميشود. آنچه مسلم است، تعريفي كه از صلح توسط سياسيون و حكام ارایه ميشود، با معني دقيق صلح بسيار متفاوت است و درواقع در ادبيات، آنچه كه به تحكيم اعتماد بين انسانها و ايجاد ارتباط بين آنها كمك ميكند، صلح ناميده ميشود. بنابراين اگر كودكان امروز ما، از بد سرنوشت در آينده بدل به سربازاني جنگجو شوند، آيا عشق ما به آنها، براي نجات و مراقبت از آنها كافي است؟ و آيا امكان مراقبت از كسي در مقابل جنگهاي احتمالي وجود دارد؟ و چگونه؟ شايد تعريف واژههاي صلح و خشونت بتواند ديدگاه بهتري در درك موضوع به ما بدهد. صلح انرژي پويايي است كه در جوامع از طريق هارموني و توافق شكل ميگيرد، جايي كه راهحل اختلافات براساس مسئوليت دوجانبه در تفاوت نژاد، رنگ، مذهب، مليت، IQ و ... شكل ميگيرد. صلح ارزش، حق و مسئوليت بشر است. پس بهراحتي نميتوان از آن بهعنوان فقدان ساده چيزي نام برد. خشونت، استفاده از قدرت فيزيكي براي حل اختلافات يا كسب منفعتي است كه در حياتوحش طبيعي است چراكه حيوانات براي زندهماندن يا پاسخ به نيازهايشان، استراتژي ديگري نميشناسند؛ درست برعكس انسانها. آيا با نوشتن يك كتاب ميتوان دنيا را تغيير داد؟ البته نه. لااقل به اين شكلي كه اين سوال مطرح شده است. هيچكس با روياپردازي به صلح نميرسد اما بههرحال تا زمانيكه در اين دنيا زندگي ميكنيم، ميتوانيم با انجام تغييرات واقعي در خودمان، اندكي به روياهايمان نزديك شويم. بنابراين راهي براي زندگي و عشق مييابيم و از صلحي مينويسيم كه بابت راهيافتنش به قلبمان جنگيدهايم. صلح مفهومي منفعل به معناي فقدان خشونت نيست. بلكه راهي پويا، پيوسته و پراميد براي زندگي كردن است. همه اينها با احساس مسئوليت آغاز ميشود؛ مسئوليت ما در قبال خودمان و ديگران. چراكه صلح تنها يك امكان نيست بلكه ضرورتي براي حيات انساني است اما سوال اين است، چقدر خودمان را باور داريم وقتي درباره صلح صحبت ميكنيم، دربارهاش مينويسيم، براي فرزندانمان داستانهايي از صلح ميخوانيم؟ اگر پاسخ مثبت باشد، پس قادريم كه جهان را تغيير دهيم. ادبيات، با موجوديتي چندبعدي و قابليت سيطره بر وجوه مختلف زندگي انسانها، قدرت ايجاد تغيير در جهان را داراست. در اين بستر هر كلمه در ذهن هر انسان بازتعريف ميشود و مفاهيم تازه شكل ميگيرد. براي مثال در باب «جنگ» كه خود مفهومي گسترده دارد، كسي به كتمان جنگيدن نميپردازد، بلكه آنچه اندوهبار جلوه مينمايد، خود جنگ است، جنگي بيبرنده كه شبيه هيچ بازيای نيست و سربازاني كه در هر دو جناح، در هر وضعيتي، احساس فاتحانه ندارند. آثار برجسته در ادبيات صلح، نهتنها قادر به آفرينش متون تازه هستند، بلكه زمينهاي را فراهم ميكنند كه در آن متون قديمي نيز تازه به نظر ميرسند و بهراستي چه رويكردي در جهت تكريم ادبيات برتر از اين ميتواند باشد؟ آرمانگرايي و نفوذ با چاشني احساس و توجه به انسان، ميتواند يك اثر ادبي را مبدل به دستورالعملي سازنده كند. «تدبیر نیست جز سپر انداختن که خصم سنگی بهدست دارد و ما آبگینه» سعدي