محمدرضا نیکنژاد آموزگار
در دیباچه اساسنامه یونسکو آمده است که «چون جنگها نخست در ذهن انسانها شکل میگیرند، دفاع از صلح نیز باید در ذهن انسانها شکل گیرد.» گمان نکنم در درست بودن این گزاره اما و اگری باشد. بهویژه در جهان کنونی که ستیزهجویانی یافت میشوند که مخالفان فکری-عقیدتی خویش را تنها بهخاطر اختلاف ذهنی به خشنترین شکل ممکن از پا درمیآورند. آنچه که امروز جهان اول، دوم و سوم نمیشناسد، همین جنگهای ذهنی به عینی تبدیل شده است که در بلژیک دهها مهاجر جوان را در یک اردوی حزبی به خاک و خون میکشد و در آمریکا، اروپا، استرالیا، آفریقا و... هر از چند گاهی پیروان برخی آیینها، مخالفان عقیدتی خویش را از میان برمیدارند و البته در عراق، افغانستان، سوریه و... روزانه صدها انسان بیگناه را به کام مرگ میکشاند. اما پرسش این است که چه باید کرد تا سفارش یونسکو را آویزه گوش کرد و دولتها و ملتها را به سویی برد تا به جای کاشتن تخم کین و جنگ، نهال دلنشین و انسانی صلح را کاشت، داشت و برداشت کرد؟! آموزشوپرورش و مدرسه در این راه در کجا ایستاده است؟ و در کشور ما آموزش در این زمینه در چه جایگاهی قرار گرفته است؟
در دهههای گذشته یکی از مهمترین هدفهای آموزش در جهان نوین، آموزشهای شهروندی و آشنایی با مهارتهای زندگی فردی و اجتماعی به نوآموزان امروز و شهروندان فردا بوده است. مدرسه دومین نهاد اجتماعیای است که شهروندان آینده در آن زیستجمعی- به دور از مهر خانواده - را تجربه میکنند و بنیانهای زندگی در جامعهای کوچکتر از اجتماع واقعی را میآموزند. اینجاست که نوآموزان برای نخستینبار باید حضور، رفتار، گفتار، اندیشه و جان و تن دیگری را تاب آورند و همینجاست که برای رسیدن به هدفی یکسان - چه فردی و چه گروهی - باید همدل و همراه و همکار دیگری شوید. آموزش مدارا با اندیشه، گفتار و کردار فرد یا جمع مخالف، میبایست از پایهایترین سطح آموزش آغاز شده و در درازای دوران آموزش، بنا به سن و پایه و تواناییهای ذهنی نوآموزان، گسترش و ژرفا یابد و باز از این روست که شانزده نهاد آموزشی جهانی در نشست سالانه سران کشورهای جهان در نیویورک، در سفارش نامهای، بر حق برخورداری از آموزش کیفی تأکید کرده و شاخصهای آن را چنین برمیشمارد «یادگیری در یک رویکرد کوتهبینانه، اندازهگیری نتایج آموزش در حساب و سوادآموزی دانسته میشود، که میتواند به کنار گذاشتن ابعاد اصلی کیفیت و دستکم گرفتن موضوعات و مهارتهای ضروری، ارزشها و روابطی همچون خلاقیت، کنجکاوی، اندیشه سنجشگرانه، جامعهاندیشی، همبستگی، همکاری، خود - چیرگی، اعتمادبهنفس، مسئولیت گروهی، گفتوگو، محبت، همدلی و دلسوزی، شجاعت، خودآگاهی، نرمشپذیری، خود - رهبری، فروتنی، صلح و هماهنگی با طبیعت بینجامد.» برکسی پوشیده نیست که شاخصههای برشمرده شده، زمینههای آموزش دانایی و توانایی و صلحجویی و مدارا و تحملاندیشه مخالف را فراهم خواهد کرد. بیگمان با اجرایی کردن آموزش با کیفیت، اندیشهها برای مدارا با دیگران و تحمل تفاوت با آنها، آماده شده و میتوان صلح را در اندیشهها جایگزین جنگ و دشمنی و خونریزی کرد. اما آنچه که در ساختار آموزشی بسیاری از کشورها و بروندادهای آنها - یعنی دانشآموختگانشان- هویداست، نبود چنین آموزشهایی است. کشور ما نیز به خاطر فرمانفرمایی روشها، درونمایهها، ابزارها و هدفهای سنتی، همچنان در آموزشهای شهروندی و پرورش آیندهسازانی که ساختارمند صلح و مدارا در نهادشان، نهادینه شده باشد، ناکام است. هنوز هم در فرهنگ آموزشی کشور، کامیابترین مدرسه، مدرسهای است که بیشترین درصد قبولی سالانه را ارایه دهد و کامیابترین آموزگار، آموزگاریست که به دانشآموزان کوتاهترین و کارآمدترین روش تستزنی را بیاموزد و درخشانترین دانشآموز کسی است که بهترین رتبه در کنکور را به دست آورد و مایه سربلندی خود و خانوادهاش شود! چنین دانشآموزی شاید دارای هوش فردی (IQ) خوبی باشد اما بیگمان هوش اجتماعیاش (EQ) رشد چندانی نکرده و صلح و مدارا در جان و تناش نهادینه نشده است. اکنون ساختارهای آموزشی پیشرو با هماهنگ کردن محورهای آموزش، یعنی ساختار، درونمایهها، روشها و مهمتر از همه معلمان، بخش فراوانی از بودجه، انرژی و امکانات خویش را در راستای افزایش هوشاجتماعی و جامعهپذیری دانشآموزان به کار برده و زمینه پدیدآوری شهروندانی دانا و توانا را فراهم میکنند.
اما چه شرایط کنونی آموزشوپرورش ما و چه رویکرد فرادستان آموزشی، دورنمای خوشبینانه برای دگرگونی محورهای آموزش در راستای پرورش شهروندان آگاه و صلحجو را نشان نمیدهد.
فرادستان آموزشی امروز - و البته دیروز- اولویتی برای چنین آموزشهایی درنظر ندارند، اگر هم داشته باشند فرهنگ آموزشی نمرهمدار و کنکور محور چنین زمینهای را برای آنها فراهم نمیکند. کلاسهای پرشمار و درونمایههای آموزشی فراوان، ساختار آموزشی پایهگذاری شده بر حافظه، کمبود شدید بودجه، آموزگاران و دانشآموزان خسته و گریزان از آموزشهای رسمی، فضاهای آموزشی نامناسب برای آموزشهای شهروندی، ساختار هرمی و غیردموکراتیک آموزش و روشهای سنتی آن، بیگانه بودن معلمان و کاربدستان و فرادستان با اینگونه آموزهها و... زمینهای را باقی نگذاشته است تا شهروندان آینده از راه آموزش، به مهارتهای زندگی و ارزشهای انسانی آن مانند همدلی، دلسوزی، مدارا، صلحجویی و ... دست یابند. گرچه نباید ناامید بود اما بیگمان رفتن در این راه با بنمایههای آموزشی امروز بسیار سخت و جانفرسا خواهد بود.