در رنگ یار بنگر تا رنگ زنــدگــانی بر روی تو نشیند ای ننگ زنــــدگانی
آنها که اهل صلحاند بـردنـد زندگی را وین ناکسـان بمانـند در جنگ زندگانی
مهدی حمزهپور استاد دانشگاه
مولوی به وحدت و یکرنگی با یار ازلی دعوت میکند و از اینکه دلمشغول ظواهر زندگی باشیم، ما را بر حذر میدارد. اگر به چنین نگاهی که مولوی ما را به آن میخواند، برسیم و زندگی را از دیدگاه محبوب ازلی بنگریم، آنگاه ظواهر زندگی و دلبستگیها به تعلقات مادی رنگ میبازد و به حیات ارزشمندی که فلسفه زندگی انسان است نزدیکتر میشویم. همه ذرات هستی هماهنگ با مبدأ آفرینش به دنبال زندگی هستند، بهغیر از کسانیکه نگاه جزیی دارند و از این دایره هستی بر کنار ماندهاند. همه کائنات در حلقه آفرینش وظیفه خود را دنبال میکنند و مطابق فطرت الهی خود زندگی را درک میکنند اما گمراهان که حقیقت زندگی را درنیافتهاند، با فریفتگی به تعلقات پررنگ و دلفریب دنیا از همراهی با چرخه آفرینش درماندهاند. صلح یعنی رسیدن به مقام «رضا» و قبول کردن مشیت الهی در همه امورات زندگی. با چنین نگاهی است که عارف به صلح با خدا و صلح با هستی میرسد و هیچ جزیی از هستی و هیچ رویدادی از زندگی برایش مبهم نمیماند. او در تمامی اموراتش اراده الهی را آشکارا درک میکند و اگر دلیل خیلی از رویدادها را نمیفهمد، آنها را به حکمت و رحمت الهی نسبت میدهد و در پس این پرده مبهم زندگی، تقدیر آفرینندهای عظیم را میبیند که مصالح زندگی او را بهتر از خودش میداند و ممکن نیست که برایش زندگی نادرستی را پیشبینی کند. در چنین جایگاهی است که دیگر طلبکار خدا نیست و او را بازخواست نمیکند که چرا چنین شد و آنگونه که من میخواستم نشد. صبوری در پیشامدهای زندگی نتیجه چنین دیدگاه والای عرفانی به هستی است و این همان نوع زندگی است که مولانا از آن در این ابیات سخن میگوید. این درک والا از هستی در نظر مولانا عین زندگیست و آنان که از درک این نظام ارزشمند ناتوان هستند، ناکسانی هستند که همه عمر خود را برای یافتن زندگی، میجنگند و هیچ گاه به آن نمیرسند. حال آنکه آنان با تعریف نادرست از زندگی قدم به راه غلطی گذاشتهاند و روزهای عمر را بیحاصل طی میکنند تا به زندگی آرمانی خود دست یابند اما هر روزی که بیعشق او طی شود، بیثمر خواهد بود. از دیدگاه مولانا، ناکسان، افرادی هستند که همیشه در جنگاند؛ جنگ با خدا و با همه آفریدهها و مخلوقات؛ یعنی درک نادرست از هستی. حال آنکه اگر دریابیم هستی من و هستی تو برگرفته از هستی خداست و هر آفریدهای، نماینده و تجلی ذات اوست، دیگر نمیتوان با هیچ جزیی از کائنات به مخالفت برخاست و وجود آن را مانع زندگی خود دید. چراکه هر جزیی از هستی، تجلیگاه قدرت و علم الهی است و این یعنی صلح و رسیدن به یگانگی و توحید واقعی. در چنین نگرشی است که آرامش در زندگی حاکم میشود؛ دغدغههای دستیابی به متاع پوچ و مجازی دنیا، بیارزش میشود و این خواستههای ما به جای آنکه هدف زندگی باشند، وسیله زندگی میشوند؛ وسیلهای برای درک حقیقت، رسیدن به کمال و جایگاه حقیقی «انسان» در زندگی و دریافتن این سوال مهم زندگی که «از کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟» یعنی هدف هستی و هدف آفرینش. با رسیدن به پاسخ صحیح به این پرسشها، به معنای واقعی زندگی دست مییابیم و در این صورت دیگر وسیلهها را هدف نمیانگاریم، واسطهها را نمیپرستیم و با درک نادرست از لوازمی که باید طی مسیر کمال، از آنها بهره بگیریم، آنها را تبدیل به کمال مطلوب خویش نمیکنیم.