شماره ۳۶۲ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۳ شهريور
صفحه را ببند
گل ها بر سر مزارت پژمردند

|  کریستین بوبن  |

واقعه مرگ تو ، تمام وجود مرا در هم ریخت...
تمام وجودم ، جز قلبم را.
آن قلبی که تو ساختی و هنوز می‌سازي، قلبی که تو ، هنوز در نبودت هم با دست‌هاي گم شده‌ات، به آن شکل می‌دهی و با صداي گم شده ات، آن را به آرامش دعوت می‌کنی و با خنده هاي گم شده‌ات، به آن روشنی می بخشی.
دوستت دارم ...
جز این دو کلمه چیزي نمی‌توانم بنویسم ، جز این دو کلمه چیزي براي نوشتن نمی‌یابم. این جمله‌اي است که تنها تو نوشتنش را به من آموختی و صحیح بیان کردنش را به من یاد دادي، آن هم با تاملی بسیار، هر کدام جداگانه و به وسعت چندین سده و با همان آرامش و کندي که تنها مختص تو بود . با همان کندي که در همه کارهاي روزمره ات نشان می دادي : چمدان بستنت و یا حتی مرتب کردن خانه ات . تو کند ترین زنی بودي که در طول عمرم دیده بودم...
کندترین و در عین حال تند ترین. چهل و چهار سال عمر تو مانند آذرخشی کند و آرام به سر شد ، آذرخشی کند که در یک لحظه ، سیاهی آن را بلعید.
ژیسلن ، دوستت دارم ...
و این جمله اي است که هرگز آن را به زمان گذشته نخواهم نوشت... در سنت اندراس و ایزر، یک هفته بعد از خاکسپاري ، گل‌ها بر سر مزارت پژمردند.
دوستت دارم...
این کلام زنده می‌ماند و تمام طول زندگی‌ام ، مدت زمانی است که براي بیان آن لازم است، نه کمتر و نه بیشتر.
برشی از کتاب  «فراتر از بودن»


تعداد بازدید :  139