شماره ۳۶۲ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۳ شهريور
صفحه را ببند
فرهنگ شفاهی یا مکتوب؛ گردنه میان سنت و تجدد

افشین خاکباز مترجم

فرهنگ شفاهی قدمتی به اندازه تاریخ بشر دارد. مردم همواره روایات و داستان‌ها و دیده‌ها و شنیده‌های خود را سینه‌به‌سینه به یکدیگر منتقل کرده‌اند و با گذر ایام، شاخ و برگی به آن افزوده‌اند. درواقع، فرهنگ شفاهی به معنای انتقال مجموعه اندوخته‌های ذهنی و الگوهای رفتاری به صورت نانوشته است و پیش از اختراع خط، تنها شیوه آموزش دانش و تجربیات بود. چنین فرهنگی از دقت برخوردار نیست و با تعدد روایات همراه هست، بنابراین قابل استناد نیست و همواره در معرض تفسیر و تأویل قرار دارد. درمقابل، فرهنگ مکتوب یا نوشتاری از دقت بسیار بیشتری برخوردار است و از آن‌جا که دقیقا ثبت می‌شود، می‌تواند مبنای تحلیل و استدلال باشد. همه جوامع بشری از فرهنگ شفاهی برخوردارند ولی فرهنگ نوشتاری این‌گونه نیست و منحصر به جوامعی است که از برخی ویژگی‌ها برخوردار باشد. بنابراین رواج فرهنگ شفاهی یا فرهنگ مکتوب در جامعه بیش از هر چیز به ویژگی‌های آن جامعه و نیازها و امکاناتش بستگی دارد و بیش از این‌که به دنبال نشاندن فرهنگ مکتوب به جای فرهنگ شفاهی باشیم، باید به دنبال ایجاد تعادلی صحیح میان این دو فرهنگ باشیم که پاسخگوی نیازهای کنونی جامعه ما باشد. بي‌تردید فرهنگ غالب در کشور ما فرهنگ شفاهی است. ولی پرسش این است که آیا چنین فرهنگی شایسته ما است یا خیر و آیا لزومی دارد که در پی تغییر آن برآییم؟ بدین‌منظور ابتدا نگاهی به ویژگی‌های جامعه ایرانی خواهم داشت و سپس به تحلیل نیازهای کنونی می‌پردازم.
در گذشته‌ای نه‌چندان دور، بخش عمده جمعیت ایران را روستاییان تشکیل می‌دادند و جامعه ایران، جامعه‌ای روستایی و سنتی بود که 70‌درصد مردمانش در روستاها زندگی می‌کردند. شیوه زندگی روستایی، ویژگی‌ها و نیازهای خاص خود را داشت و از دل چنین ویژگی‌هایی فرهنگ مکتوب برنمی‌آمد. در چنین جامعه‌ای، نقالی و پرده‌خوانی جانشین کتاب و فرهنگ مکتوب بود و نیازی به فرهنگ مکتوب احساس نشد. اکنون حدود 70‌درصد مردم در شهرها زندگی می‌کنند، ولی بخش عمده‌ای از آنها، شهرنشین نیستند بلکه روستاییانی هستند که در جست‌وجوی کار به شهرها آمده‌اند و بي‌این‌که شهری شوند و فرهنگ شهری بگیرند، فرهنگ و هویت روستایی خود را نیز از دست داده‌اند و در حاشیه‌های اقتصادی و فرهنگی شهرها مستقر شده‌اند.
در‌ سال 1355 حدود 47درصد از مـردمــان ایران باسواد بوده‌اند و این میـزان در ‌سـال 1390 به 77درصد رسید. ولی به موجب برخی آمارها، حـدود 20‌میلیون ایرانی، یعنی حدود 29درصد از جمعیت بيسواد مطلق یا دارای تحصیلات زیر سیکل هستند. در چنین جامعه‌ای، کاملا طبیعی است که مردم به جای رسانه‌های نوشتاری به رسانه‌های شفاهی توجه داشته باشند و بیش از این‌که کتاب بخوانند، ماهواره و تلویزیون ببینند. اگرچه آمار قابل‌اعتمادی از میزان کتابخوانی در دست نیست، به موجب برخی آمارها 76‌درصد از جوانان روزانه کمتر از 30 دقیقه مطالعه می‌کنند. میانگین زمان مطالعه برای افراد باسواد 18 دقیقه در روز و برای افراد اهل مطالعه 35 دقیقه است.
علاوه بر کمیت، از نظر کیفیت تحصیلات نیز وضع چندان مساعدی نداریم. متاسفانه در سال‌های اخیر بیش از کیفیت بر کمیت توجه کرده‌ایم و بخش قابل‌توجهی از کسانی که دارای تحصیلات دانشگاهی هستند به جای کسب دانش، به دنبال کسب مدرک بوده‌اند و به جای انگیزه‌های علمی، انگیزه‌های اقتصادی داشته‌اند. درواقع مدرک چنان ارزشی یافته که بر سواد سایه افکنده است. این واقعیت در پدیده‌هایی همچون رشد قارچ‌گونه موسسات آموزش‌عالی، سرقت‌های علمی و ادبی و مدرک‌فروشی رسمی و غیررسمی و داستان غمبار بورسیه‌ها که افشا و مبارزه با آن وزیری را به زیر کشید، نمایان است.
جامعه ایرانی، جامعه‌ای رویاپرداز و آرمانگراست که به دیروز خود می‌بالد و امروز را از دریچه رویای شیرین دیروز می‌نگرد. ما خود را مرکز جهان می‌دانیم و همه تحولات جهان پیرامون را به خود و توانمندی‌های خود گره می‌زنیم و به دیدن مدیران عالیرتبه‌ای که بي‌این‌که توانایی حل پیش‌پاافتاده‌ترین مشکلات را داشته باشند، داعیه‌دار مدیریت جهان می‌شوند، عادت کرده‌ایم و هرگاه امواج رویاهایمان در برابر صخره‌های بلند واقعیت متلاشی شود، به جای تحلیل واقعیت‌های موجود، انگشت اتهام به سوی ديگران می‌گیریم و سهم خود را از شکست نمی‌پذیریم. در چنین شرایطی و تا زمانی که اتکا به درآمدهای نفتی به جای کار و تولید هزینه تصمیمات غیرعقلانی مدیران ارشد را به میزان چشمگیری کاهش داده است و رسانه‌های مختلف با تبلیغ این‌که برای میلیاردر شدن نیازی به کار و تلاش نیست و تنها کافیست شماره سریال فلان رب گوجه‌فرنگی یا چای یا برنج را به شماره‌ای ارسال کنید یا در فلان بانک حسابی باز کنید، مردم را به سوی قرعه و بخت و اقبال سوق می‌دهند، نه مدیران جامعه و نه مردم، نیازی به محاسبه و استدلال و خردورزی احساس نمی‌کنند. در چنین شرایطی قرار نیست کسی پاسخگوی چیزی باشد و بنابراین نیازی به استناد به چیزی نیست. در چنین جامعه‌ای نیازی به استدلال و برهان و عقلانیت احساس نمی‌شود و بدیهی است چنین جامعه‌ای، نیازی به حرکت به سوی فرهنگ مکتوب نمی‌بیند.
تنبلی ذهنی و بیزاری یا ترس از اندیشیدن نیز از دیگر پدیده‌هایی است که بخش بزرگی از جامعه ایرانی را به کام خود فرو برده و متاسفانه به بيسوادان و کم‌سوادان محدود نیست و برخی از فرهیختگان و روشنفکران را نیز دربر می‌گیرد.
بخش قابل‌توجهی از رسانه‌های نوشتاری همچون مطبوعات تجلی گاه فرهنگ شفاهی هستند و زبانی که در روزنامه‌ها به کار می‌رود به گفتار شباهت بسیاری دارد. بسیاری از دانشجویان زحمت مطالعه کتاب‌ها را به خود هموار نمی‌کنند و به جزوه‌هایی که استاد می‌گوید اکتفا می‌کنند. بخش بزرگی از اطلاعاتی که درباره اندیشمندان و متفکران داریم به جای این‌که برخاسته از مطالعه دقیق آثار آنها باشد، از شنیده‌های ما، یا چکیده‌هایی است که در صفحات اندیشه روزنامه‌ها می‌بینیم.
جامعه ایران، جامعه‌ای درحال گذار است که سال‌هاست در گردنه میان سنت و تجدد گرفتار آمده است. شاید دلیل این وضعیت، این باشد که در ابتدا ورود مظاهر تجدد به ایران بیش از این‌که درون‌زا و برخاسته از نیازهای درونی جامعه باشد، برخاسته از امیال حاکمیت در دوران پیش از انقلاب بود. بعد از انقلاب در بر پاشنه دیگری چرخید و حمایت از سنت و جامعه سنتی در دستورکار قرار گرفت. ولی با ورود تدریجی مظاهر مدرنیته، به‌تدریج نیروهای تجددخواه، با مطالبات و نیازهای خاص خود در میان بخش‌هایی از جامعه پا گرفتند و حاصل این همه، کشمکش میان سنت و مدرنیته در جامعه ایران است که به شکل‌های مختلف جلوه‌گر می‌شود. بنابراین می‌توان گفت که موازنه قدرت کنونی میان فرهنگ شفاهی به‌عنوان ویژگی جامعه سنتی و فرهنگ مکتوب یا نوشتاری به مثابه ویژگی جامعه مدرن، بازتابی از زورآزمایی سنت و تجدد است و بدین‌ترتیب، نتیجه مبارزه سنت و مدرنیته در ایران، قدر و قدرت فرهنگ شفاهی و فرهنگ مکتوب در ایران را
تعیین می‌کند.
بدین‌ترتیب، به نظر می‌رسد فرهنگ شفاهی که مبتنی بر انتقال سینه به سینه و اسطوره و گزافه و اغراق است، بیش از فرهنگ مکتوب که به دنبال ترویج بنیان‌های استدلال، برهان و چارچوب‌های دقیق عقلانی در جامعه است با ویژگی‌های کنونی جامعه ما همخوانی داشته باشد.
از این‌رو، به گمان من آنچه چیرگی فرهنگ شفاهی بر فرهنگ مکتوب می‌نامیم، بازتاب طبیعی ویژگی‌ها و واقعیت‌های کنونی جامعه ایرانی است و دیدگاهی که این چیرگی را مشکلی نیازمند چاره‌جویی می‌داند، در شناخت جامعه ایرانی به خطا رفته و تصویری آرمانی و رویایی از جامعه ایران را بر جای واقعیت نشانده است.
ولی درصورتی که جامعه به سمت‌وسویی حرکت کند که استدلال و برهان و عقلانیت و دقت‌نظر جای کلی‌گویی و رویابافی و خیالپردازی را بگیرد، می‌توان امید داشت که فرهنگ مکتوب بر فرهنگ شفاهی بچربد و به گمان من تا آن زمان، روشنفکران و اندیشمندان به‌جای مرثیه‌سرایی برای ضعف فرهنگ مکتوب، باید پتانسیل‌های فرهنگ شفاهی را در خدمت رواج اندوخته‌های ذهنی و تجربیات و الگوهای رفتار سودمند قرار دهند.

 


تعداد بازدید :  317