رضا اصلاحی| 27تیر 1367 بود که امام (ره) با تعبیر نوشیدن جام زهر قطعنامه 598 را پذیرفت. تقریبا همه بچهها بهتزده و بسیار ناراحت بودند. یادم هست وقتی خبر پذیرش قطعنامه را شنیدیم، بچههای مجروح و بستری در بیمارستان نجمیه تهران با صدای بلند فریاد میزدند و اشک میریختند. خیلی سخت بود اما همه یاد گرفته بودیم تا گوش به فرمان امام (ره) باشیم. سرانجام اسلحهها زمین گذاشته شد و صدای جنگ پرهیاهو به آرامشی ظاهرا نسبی منتهی شد. بین بچهها زمزمه بود که به عراقیها نمیشود اعتماد کرد. چند وقت قبل صدام از رادیو بغداد اعلام کرده که «ایرانیها باید منتظر یکی از سختترین ضربات از جانب مرزهای خود باشند؟! بعد از مدتی خواهید دید که چگونه به اعماق خاک ایران نفوذ خواهیم کرد و...» .
به ظاهر جنگ تمام شده بود. هنوز در بهت خبر قطعنامه بودیم که به ناگاه خبر نقض آتشبس از طرف عراقیها را شنیدیم. تنها شش روز پس از قبول قطعنامه، نیروهای متجاوز عراقی توافقات را زیرپا گذاشته و از منطقه خرمشهر به کشور حمله کردند. باقیمانده رزمندگان که آنروزها هنوز در منطقه بودند، سریعا در خطوط درگیری مستقر شده و به دفاع پرداختند. نمیدانستیم چه میشود یا چه خواهد شد؟! وقتی هم با تعدادی از فرماندهان بسیج یا سپاه صحبت میکردیم، ناخودآگاه، بیبرنامگی و نگرانی عمیقی در چهره آنها هم دیده میشد. یکی از دوستان، حدود ساعت 4بعدازظهر با وانت تویوتا لندکروزش آمد منزل ما و گفت: دیشب عراقیها به خط غرب زدند و به سرعت دارند پیشروی میکنند و هر چی سر راهشان قرار میگیرد را نابود میکنند. باید سریع بچهها را جمعوجور کنیم و برویم منطقه. پرسیدم کجا؟ گفت: کرمانشاه. حدود یک نیمهشب بود. از دور، منطقه چهارزبر و جاده آن دیده میشد. تعدادی کامیون و خودروی زرهی درحال حرکت بودند. تقریبا به فاصلههای حدودا 500 متری روی جاده، تجمع خودروها و کامیونها بیشتر بود. بیابان کاملا تاریک بود. هرازگاهی صدای شلیک گلوله یا آرپیجی به گوش میرسید. کمی به عقب برگشتیم. تعدادی از بچههای سپاه را دیدیم که خودشان را با عجله به ما میرساندند. یکی از آنها گفت: جلو بسته شده. منافقها دارند به سرعت به سمت کرمانشاه پیشروی میکنند. هیچکسی هم جلوی آنها نیست. خیلی از کردها را هم شهید کردهاند. باید سریع برگردیم عقب تا نیرو درخواست کنیم و برویم سمت کرمانشاه.
آری، سازمان منافقین، عملیاتی با نام فروغ جاویدان را از مرزهای غرب ایران آغاز کرده بودند و رجوی، غافل از کمین خدا و سرمست از حمایتهای صدام و غرب، در شب شروع عملیات گفته بود: «براساس برنامهریزی انجام شده، ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید. کاری که ما میخواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است. چون فقط یک ابرقدرت میتواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند. از نوژه ترسی نداشته باشید. هر سه ساعت دستور میدهم هواپیماهای عراقی آنجا را بمباران کنند. پایگاه تبریز هم زمینگیر است. برادران و نیروهای عراقی هم، مشغول پذیرایی از معدود نیروهای بسیجی در جنوب هستند. ضدهوایی و موشک هم که داریم. هوانیروز عراق تاسرپل ذهاب به همراه ستون نیروهای ما خواهند بود. هواپیماهای عراقی نیز پشتیبان ما هستند و مطمئن باشید تمام خودروها و تجهیزات در سلامت کامل به کرمانشاه، همدان و تهران خواهند رسید. همرزمانمان در قزوین، کرج و تهران منتظرمان هستند و...» .
منافقین توانستند در مدتزمان کوتاهی، فاصله تنگه پاتاق تا چهارزبر را با سرعت خیلی زیاد طی کنند. به دلیل هجوم همزمان ارتش عراق به جبهه جنوب بخش عمدهای از توان نظامی ایران در جبهههای جنوب مشغول دفع تهاجم عراقیها بودند. به همین دلیل در برابر حرکت ستونهای منافقین مقاومت جدی وجود نداشت. منافقین با پشتیبانی نیروهای عراقی به سرعت زیاد در جبهه غرب پیشروی کردند و به غیر از مقاومت محدودی از ساکنان کرد منطقه، منافقین بدون مانعی به بخشهایی از مناطق غربی کشورمان نفوذ کردند. آنها پیشبینی کرده بودند با اشغال منطقه غرب، مردم به حمایت از آنها خواهند پرداخت و آنها نیز میتوانند به سرعت خود را به تهران برسانند و حکومت را سرنگون کنند. آنها توانستند به سرعت شهرهای قصر شیرین، سرپل ذهاب، کرند غرب، اسلامآباد و بسیاری دیگر از مناطق را اشغال و به سمت کرمانشاه پیشروی کنند. صدام نیز سرمست از یک پیروزی بزرگ و غیرقابل باور، همزمان با عملیات فروغ جاویدان از سوی سازمان منافقین، به ارتش عراق دستور داد تا در روز ۳۱ تیرماه ۱۳۶۷ چندین روستای ایران در اطراف کرمانشاه را با بمبهای شیمیایی بمباران کنند و با تمام قوا به کمک نیروهای تا دندان مسلح اما نادان و غافل منافقین آمدند.
سرانجام آن شب عجیب و تاریک در چهارزبر و همچنین روزهای بعد گذشت و سازمان منافقین، بهرغم تمام برنامهریزیها و حمایتهای بیگانگان و دشمنان این مرزوبوم، افول جاویدان خود را تنها طی چند روز به چشم خود دید و آن روزهای پرفروغ، به خاطرهای برای بچهها جنگ تبدیل شد.
انک لبالمرصاد ...